از همان روزگار که  شاهنامه  سروده شد و به دست مردم و مردم چهرگان رسید، تاریخ و تاریخ سازان با آن از در ناسازگاری درآمدند.

خداوندان زر و زور به چشم خویش می دیدند  مردی پدید آمده است که به هیچ چیز جز سربلندی و بزرگی سرزمینش نمی اندیشد و منش  بلندش مجال بنده وار زیستن را از او گرفته است، مردی را می دیدند که نمی خواهد و نمی تواند عنصری، فرخی و معزی باشد و از خوش آمد گویی شهریاران و شمشیر بندان ستمگر تاریخ زبان بسته است و استواری برز و بالایش در برابر هیچ کس خم نمی گیرد.گویندگان مزدور آن روزگار، آن همه بزرگی و مردانگی را بر نمی تافتند و بلندای قامت سخن فردوسی، دستار از سر اندیشه ی کوتاه بین آنها می افکند و چشم دیدن او را نداشتند.

داستان فردوسی با محمود غزنوی، حتی اگر دروغ، حقیقت گویایی از راستی و درستی ایمانی است که فردوسی برای زنده کردن فرهنگ ایران داشته است.

بی گمان آتشی که در دل و جان محمود غزنوی افتاده است از رستم شاهنامه نیست آنچه را بر محمود غزنوی بیداد گر آشفته کرده است ترس از اندیشه ی روشن آفریدگار رستم است که می تواند رستم پروری را در دل و جان مردم زنده کند و رستمان دیگری را بیافریند که ضحاکان و کاووسان محمود نام را برای همیشه بر جاه و جانشان بلرزانند.

آیا خروش ناگهانی فردوسی در آغاز پادشاهی ضحاک برخاسته از زخم های کهنه ای نیست که قرن ها جانِ اندیشه ی فردوسی و مردم ما را خسته و گداخته کرده است و جوشش خونی نیست که از چیرگی بیگانگان، ترک و تازی، از دل او بیرون زده است و فریاد می کند:

نهان گشت کردار فرزانگان                   پراکنده شد کام دیوانگان 

هنر خوار شد جادوی ارجمند                نهان راستی، آشکارا گرند         

(شاهنامه، مسکو، ج1/51)

آزار ها  و کوچک شماری ها و تحقیر های ناروایی که از سوی خلیفکان اموی و عباسی بر مردم ما روا می شد از یک سو و ستم هایی که از این ترک نژادان بر آزادگان می رفت از سوی دیگر، دردانه ای را چون فردوسی پروراند و اگر این ناکسان تاریخ؛ که دردی جز جهانداری و جهانخواری نداشتند، توانستند با دست یازیدن به هر کاری دو قرن فریاد و خروش ما را، با توطئه ی سکوت، تاریک نشان دهند اما نتوانستند آتش اندیشه ی پیر طوس را خاموش کنند و به تعبیری دیگر نهضت های فرهنگی و اجتماعی به جنبش های ذهنی و اندیشه گی گرایید.

همراهی و همگامی با پهلوانانی چون رستم و زال و سیمرغ و سیاوش و دلاورانی دیگر از شاهنامه همانند کاوه و گودرز و بیژن و گیو فروتر و بیشتر از همه شغاد و گروی زره با منش ها و کنش های گوناگون، یک زندگی است. زندگی در  شاهنامه با گیومرث آغاز می شود و با خویشتن بینی جمشید و خون ریزی های ضحاک و سرکشی های کاوه و سبکساری های کاووس دنبال می شود و با عشق و عاشقی زال و رودابه و یاری سیمرغ جان می گیرد. پیدایش فریدون فرشته خو و سیاوش و ایرج پاک دل و رنگ و نیرنگ سودابه و برادران ایرج، بخش دیگری از زندگی ما و فردوسی است.

ضحاک، رمز بیداد گری است و برای بودن خود، الواح سحر را به خون چه سبز خطانی که سرخ رو نمی کند.1» و زندگی سیاووش نمادی می شود از روند حرکت آدم برای رسیدن به انسان آرمانی. در  شاهنامه همه چیز هست: عشق، جنگ و خون ریزی. و آدمها با همه ی آرزو ها و خواسته هایشان ظاهر می شوند، جوانیهای بیژن و خود خواهیهای گشتاسپ و خون دل خوردنهای گودرز، پاره ای از زندگی ماست و آدم بر پایه ی غریزه ها و اندیشه هایش همگی آنها را می تواند بپذیرد و توجیه کند اما در  شاهنامه چند خون است که نمی خوابد یکی خون جاودان جوش سیاووش است و دیگر خون سهراب، که برای همیشه دامن رستم را گرفته است و این هم بهره دیگر از زندگی ماست.

 شاهنامه در دو بخش اساطیری و پهلوانی به انجام نمی رسد. پهلوانهای  شاهنامه در حوزه ی تاریخی، اندیشه ها و کردارهای آن دو بخش دیگر را عینیت می بخشد و جنگها و کشتنها و ستیزه ها و خود خواهی ها پاره ای از زندگی پدران ما می شود، پسر پدر را می کشد و پهلوانان تاریخی نیز زندگی خویش را در مرگ دیگران می بینند و این نیز گوشه ای دیگر از تاریکیهای زندگی ماست.

اگر ما شاهنامه  را دوست داریم و می خوانیم و بارها زیر و رو می کنیم تنها برای ارزش ادبی یا تاریخی آن نیست،  شاهنامه گزارش زندگی ماست و ما با خواندن و دیدن آن زندگی خویش را مرور می کنیم، گاه دریغ می خوریم و گاه تند و خشمگین می شویم، زمانی آرام می گیریم و گاه فریاد بر می آوریم. شاهنامه برای ما یک کتاب روز است و نه یک اثر ادبی قرن چهارم، همخوانی و همسانی ساختار فرهنگی و اجتماعی  شاهنامه  با ساختار جامعه ی  ما رمز دیرپایی و ماندگاری فریاد همیشه بر افروخته ی فردوسی است و چه بسیار مردم آگاه که با خواندن  شاهنامه  در جست و جوی پاسخی برای نیازهای ذهنی و اندیشه گی خویشند، شاهنامه از همان آغاز، خوانندگان و شنوندگان بسیار داشته و دارد، بافت اجتماعی و ساخت فرهنگی  شاهنامه آنچنان بر جان و دل ما افتاده است که هر یک از مردم ما می تواند خود را پهلوانی از یک سوارگان گمنام آن بداند.  شاهنامه تنها تاریخ ما نیست و آن کسان که آگاهانه تاریخش می خوانند و در تنگنای دیواره ی تاریخ زندانیش می کنند سودای خاموشی فریاد ها را در سر می پزند.

 شاهنامه با همه ی  ارزش ادبی و اجتماعی و فرهنگی و تاریخی ای که دارد و با همه ی پیوندهای معنوی و اندیشه گی ای که ما با آن داریم در سیاهیهای ابر سردگون و درشت بی مهری و ناخواهانی و ندانم کاریهای فرهنگی زندانی شده است و همچون بیشتر پژوهش های ادبی در بند سستی و کم کاری افتاده است تا بدان اندازه که تا کنون یک بار هم در ایران نتوانسته ایم این متن را به صورت علمی و انتقادی و به گونه ای شایسته به چاپ برسانیم.

از شاهنامه، چاپهای گوناگونی آماده شده است که هر کدام به آسانی می توانند خوانندگان عادی را بی نیاز کنند. برای این دسته از خوانندگان، هیچ یک از این چاپها از نگاه متن شناسی بر طبعهای دیگر برتری ویژه ای نمی تواند داشته باشد، خطی خوش یا قلمی شیرین و احتمالاً شماری تصویرهای زیبا و خوشایند، از هر نگار گری که باشد، نهایت پسند این مردم است. این خواننده هنگام خواندن شاهنامه، بیت فردوسی را آنچنان که می خواهد می خواند و معنی می کند و گاه به گمان خویش آنچه را که فردوسی نفهمیده است درست می کند و واژه را به همان گونه که می خواهد در می آورد و به شمار بیت ها کاری ندارد، چه پنجاه هزار بیت باشد و چه هفتاد و پنج هزار بیت. آنچه به او لذّت می دهد و او را راضی می کند، شیرین کاریهای پهلوانان است، نه به معنی دقیق بیت کاری دارد و نه به خط طولی داستان، نه از ضبط نادرست یک واژه رنج می برد و نه نسخه های خطی  شاهنامه  را می شناسد.

برای این دسته از خوانندگان،  شاهنامه های  بازاری فراوان به طبع رسیده است و باز هم خواهد رسید. می مانند شماری از پژوهشگران و شیفتگان آگاه، که اگر با خوشبینی نگاه کنیم افزون تر از چندین و چند صد نخواهند شد. این خوانندگان بر خلاف گروه نخست، بسیار پر توقعند و دلشان می خواهد، پس از هزار سال،  شاهنامه ای که می خوانند اگر نه گفته ی دقیق و واژه به واژه ی فردوسی است، دست کم به سروده و نوشته ی آن بزرگ نزدیک باشد و این خواسته تا کنون چنان که  شاید و باید به انجام نرسیده است.  شاهنامه ای که به دست دانشمندان شوروی(در نه مجلد) فراهم شده است می تواند بهترین چاپ علمی این اثر شناخته شود. این طبع بر پایه ی پنج دستنوشت قدیم، با در نظر داشتن ترجمه ی  عربی قدیم شاهنامه  آماده شده ا ست.2

با  شناخته شدن چند نسخه ی قدیم دیگر و با توجه به کمی ها و کاستی هایی که در چاپ شوروی دیده می شد، نیاز به چاپ دیگری از شاهنامه احساس می شد. از این روی بنیاد  شاهنامه ی  فردوسی در سال 1350 به سرپرستی زنده یاد استاد مجتبی مینوی این کار را بر عهده گرفت، با این امید که بتواند متنی تمام و درست از سروده ی  فردوسی را به دست دهد، اما نشد و پایان زندگی استاد مینوی(سال 1355) پایان زندگی علمی بنیاد  شاهنامه شد.

اکنون پس از گذشت سالها، چاپ تازه ای از شاهنامه را در دست داریم که آقای دکتر جلال خالقی مطلق، استاد دانشگاه هامبورگ آلمان، آن را فراهم کرده است، او نخستین ایرانی ای است که توانسته است به تنهایی بر پایه ی پانزده دستنوشت از شاهنامه، چاپ تازه ای از این متن را آغاز کند که اینک نخستین دفتر آن را می بینیم، همت او بلند تر و کوشش او پربار و پایدار باد.

نگاهی به شاهنامه

دکتر خالقی مطلق برای آماده سازی متن شاهنامه، از میان چهل و پنج دستنوشت  شاهنامه پانزده نسخه را برداشته است. از دوازده دستنوشت به عنوان نسخه ی اصلی و از نسخه ی آن در مقام فرعی سود می برد، جدا از آنکه از ترجمه ی کهن  شاهنامه به عربی نیز بهره می گیرد. ویرایشگر  شاهنامه، دستنوشت کتابخانه ی ملّی  فلورانس(نوشته 614 ق) را به عنوان نسخه ی اساس بر گزیده است، این دستنوشت کامل نیست و نزدیک 22000بیت از  شاهنامه را در بر دارد که حدوداً دو پنجم شماره ی بیت ها در نسخه های معتبر است. پانزدهمین نسخه ای که در ویرایش این شاهنامه از آن بهره برده اند، در تاریخ 903ق نوشته شده است، فاصله  ی میان روزگار تألیف  شاهنامه با نخستین دستنوشت شناخته ی جهان حدود دو قرن و با آخرین نسخه ی گزیده ی فرعی ویرایشگر نزدیک پانصد سال است، درباره ی این فاصله ی زمانی در جای خود سخن خواهیم گفت.

ویرایشگر با معیارهایی که برای خود داشته است نسخه ی فلورانس را معتبرترین و بهترین نسخه های موجود پنداشته است. سخن درباره ی درستی و نادرستی این گزینش و داوری بسیار است و من بر پایه ی روش علمی و گونه شناسی زبان فارسی، برخی از نسخه ها، از جمله دستنوشت فلورانس را ، بررسی و ارزیابی کرده ام که جای آن در این گفتار نیست. متن این  شاهنامه  در لندن حروفچینی شده و در نیویورک نشر گردیده است و شمار اندکی از آن به ایران رسیده است.

روش ویرایشگر در تصحیح شاهنامه

ویرایشگر متن درباره ی شیوه ی کار خود چنین نوشته است:

1-    هر کجا ضبط دیگر(ظاهراً منظور نسخه های دیگر است جز نسخه ی اساس) هماهنگ با دگرگونی های زبان و ادب فارسی و سازوار با کهنه گی و اعتبار دستنویس ها، کهن تر و دشوار تر و ضبط دستتنویس اساس نوتر و ساده تر شناخته گردد، ما بپیروی از مهمترین اصل تصحیح انتقادی که می گوید: ضبط دشوار تر برتر است، ضبط دستنویس اساس را به زیر خط و ضبط دیگر را در متن می آوریم(پیشگفتار، بیست و سه) (ایران نام، سال چهارم، شماره ی 3، ص 282)

 می افزایم: به گمان من در همین نوشته ی چند خطی آقای خالقی  سخن بسیار است و می توان از ایشان پرسید:

1-    آیا ایشان نوشته و کتابی را می شناسند که در باره ی دگرگونی زبان و ادب فارسی باشد؟

2-     معیار و سنجه ی ایشان برای شناخت واژه های کهن تر و دشوار تر چیست؟

3-     و آیا ایشان براستی گمان می کنند که با همه ی دگرگونیها در حوزه ی گسترده و ناشناخته ی زبان و ادب فارسی آشنایی دارند؟ این ادعای کوچکی نیست. و بسیاری پرسش های دیگر. سخن درباره ی این نکته ها را به بخش پایانی این یادداشت با عنوان: ویرایشگر شاهنامه چه ویژگی هایی باید داشته باشد» واگذار می کنیم. و اما درباره ی پیروی از مهمترین اصل تصحیح انتقادی که می گوید ضبط دشوار تر برتر است.»

باید بگویم که آقای خالقی این اصل را در همه جای این متن، چنانکه باید، نگه نداشته و به این نوشته ی خود عمل نکرده است همچنان که نتوانسته است همه جا واژه های بی نقطه را به همان صورت که در نسخه ها بوده است، نگهدارد و این نیز خود خلاف نوشته ی ویرایشگر است.( پیشگفتار، بیست و نه)

چند نمونه از این دست کاربرد ها را می بینیم:

ضحاک از پیدا شدن فریدون نگران است و به در گاهیان خود می گوید:

بباید بدین بود همداستان       که من ناشکیبم بدین داستان

(مسکو، ج1/ 62، خالقی/ 67)

دستنوشته های  شاهنامه در ضبط بخش نخست مصراع دوم یکسان نیست: که من دل ببستم .» که من ناشنودم . » که بس ناشکیبم» که من دانشی ام»  و در نسخه ی(ل) آمده است که فردا ئشیم.(حرف نخست از کلمه ی اخیر نقطه ندارد )»

آقای دکتر خالقی بی آنکه تأملی در نقطه گذاری نسخه ی لندن داشته باشد آن را به صورت  که فردا نشینم.» خوانده است و آسان ترین ضبط را از نظر معنایی و ساختی در متن آورده است نه به نقطه گذاری توجهی کرده است و نه به ضبط دشوار تر.

 بیت دیگر:

 بسان پزشکی پس ابلیس  تفت

به فرزانگی نزد ضحاک  رفت 

 (مسکو، ج1/48، خالقی2/ 50)

می افزایم: در چند دستنوشت از  شاهنامه به جای تفت در مصراع نخست، کفت آمده است آیا کفت در این بین نمی تواند کاربرد دشوارتری از تفت باشد؟ و اگر چنین است پس چرا ویرایشگر کفت را در حاشیه آورده است؟

 بیت دیگر:

سر سرکشان اندر آمد به خواب      ز تاسیدن باد پایان بر آب

(مسکو، ج1/67، خالقی/ 74)

نوشته اند: : اگر این بیت الحاقی نباشد باری بازیدن و نسخه بدلهای آن: تازیدن و ناهیدن، همه نادرست و به گمان من گشته ی» تاسیدن  است به معنی نفس زدن پیاپی آدمی و جانور از گرما یا تلاش یا تشنگی.»

(نامواره ی دکتر افشار، ج3/ ص 1822)

 می افزایم:  اگر ضبط دشوارتر برتر است، چرا ویرایشگر شاهنامه  واژه ی ناهیدن را در متن نگذاشته است؟

 و چگونه است که تاسیدن یعنی نفس زدن باد پایان بر آب، سرکشان را به خواب می برد؟ آیا به خواب می برد یا از خواب می پراند؟

بیت دیگر:

 نشست آنگهی سام با رود و جام     همی داد چیز و همی راند کام

(مسکو، ج 1 ، ص 152، خالقی ص 178)

 می افزایم:  با اینکه در نسخه ی فلورانس- دستنوشت اساس- بخش پایانی مصرع نخست چنین بوده است: با ژیر و کام ، اما ویرایشگر  شاهنامه به ضبط نسخه ی اساس، با همه ی دشواریش، توجهی نکرده است و آنرا در حاشیه آورده است؟

به گمان من این واژه می تواند کاربردی از ریژ و کام» باشد به معنی خواسته و آرزو و مراد:

دیدی تو ریژو کام بدو اندرون بسی      با ریدکان مطرب بودی بفر و زیب

(محیط زندگی رودکی،  نفیسی/493)

2-    مصحح نوشته است: ما در تصحیح  شاهنامه از یکسو دستنویس فلورانس 614 را که فعلاً کهنترین و معتبر ترین دستنویس ماست، در نیمه ی نخست کتاب اساس تصحیح قرار دادیم ولی از سوی دیگر از آن پیروی چشم بسته هم نکردیم(پیشگفتار, بیست و سه)

ویرایشگر، نخستین دلیل را برای تغییر دادن و رها کردن نسخه ی اساس چنین توضیح می دهد: فردوسی همیشه صورت نخستین، یعنی شکل کهنتر و دشوار تر و دورتر به زبان امروز ما را  گفته بود. یعنی مثلاً اگر دستنویس اساس از ده مورد هفت مورد گوسپند نوشته است و دستنویسهای دیگر هرچه جوانتر یا کم اعتبار می گردند بیشتر گوسفند و کمتر گوسپند نوشته( شاید مصحح می خواسته بنویسد که آن سه مورد را هم باید به پیروی از دستنویس های دیگر، گوسپند نوشت) و حتی اگر موردی پیش آید که همه ی دستنویسها گوسفند داشته باشند، آنرا هم باید به گوسپند تصحیح قیاسی کرد( پیشگفتار، بیست و چهار).

3-    مصحح شاهنامه  می نویسد: همچنین پیش می آید که از یک واژه که صورت کهن تر آن در دستنویس اساس و دستنویس های دیگر بسیار به کار رفته است، برای نمونه هم در دستنویس اساس و هم در دستنویس های کهن و معتبر دیگر، صورتهای کاول و زابل بسیار به کار رفته است، با اینحال مواردی هم است که همه ی دستنویس های نوتر کابل و زابل را دارند، ما در این گونه موارد همه جا صورت نو تر را به صورت کهن تر تصحیح قیاسی می کنیم(پیشگفتار، بیست و هفت).

می افزایم:  ویرایشگر محترم، زبان فارسی فردوسی را زبانی می داند ساخت گرفته و یکدست که در آن باید همیشه صورت نخستین یعنی شکل کهن تر و دشوارتر و دور تر به زبان امروز ما» به کار رفته بوده باشد. به گمان من دست بردن مصحح در متن  شاهنامه و تصحیح های قیاسی ایشان به هیچ روی پایگاه علمی و تحقیقی ندارد و به دلایلی که آورده می شود در خور توجیه نیست:

1-    ناهمخوانی های واژه ای و دگرگونی های آوایی در همه ی متن های فارسی قرن چهارم و حتی قرن پنجم و ششم کم و بیش دیده می شود.

2-    آگاهی ما از گونه ی زبانی فردوسی آن اندازه نیست که رخصت این گونه داوری و تصحیح را به ما بدهد.

3-    گزارشگران شاهنامه یا  شاهنامه های  منثور از حوزه های زبانی گوناگون بوده اند. از این روی ناهمخوانی های واژه ای می تواند یه گونه های زبانی این راویان هم پیوند داشته باشد جدا از آنکه هنوز زبان فارسی در روزگار ساخت گیری و روند حرکت به سوی یک زبان معیار است و سخن از دستنوشت ها و چگونگی آنها را به جایی دیگر واگذاریم:

زهر کشوری موبدی سالخورد     بیاورد کین نامه را گرد کرد

( شاهنامه، خالقی/12)

4-    از شیوه ی بهره وری فردوسی از منابع پهلوی و فارسی آگاهی دقیقی نداریم. و بسیار قرینه های دیگر، که همگی نشان می دهد که مصحح نمی تواند ضبط متن را با تصور به کار گیری واژه های کهن و صورت های نخستین از سوی فردوسی تغییر دهد و در متن تصرف کند.

در باره ی روش کار ویرایشگر و شمار دیگری از داوری های او در پیشگفتار، گفتنی بسیار است و این مقاله آن گنجایی را ندارد که بتوانیم به یک یک آنها بپردازیم. اکنون باید دید که ویرایشگر  شاهنامه  تا چه اندازه در کار تصحیح متن موفق بوده است و آیا دست کم بر پایه ی  معیار های خود، چنانکه در پیشگفتار نوشته است، توانسته است  شاهنامه  را آماده کند؟

برای دریافت این نکته دستنوشت فلورانس را (614 ق) با متن های چاپی این  شاهنامه  سنجیدیم و به ناهمخوانیهایی رسیدیم که در سه بخش آنها را نشان می دهیم:

1-    افتادگیها

2-    بدخوانی دستنوشت

3-    تلفظ واژه ها

 

افتادگیها:

 بیت هایی که در زیر آورده می شود در دستنوشت اساس  شاهنامه  بوده است و ویرایشگر در متن چاپی خود آنها را نیاورده است بی آنکه به بودن یا نبودن آنها در نسخه فلورانس اشاره ای شود:

پژوهنده ی نامه ی باستان

که از پهلوانان زند داستان

(مسکو، ج 1، ص 28، فلورانس، ص 7، جای بیت خالقی ص21 میان 405-404)

بدان تا پرستش بود کارشان

شب روز پیش جهاندارشان

(مسکو، ج1، ص 40، فلورانس، ص 11، جای بیت خالقی،

 ص 42 میان 22-21)

بدان بی بها ناسزاوار پوست

پدید آمد آوای دشمن ز دوست

(مسکو، ج1، ص64، فلورلنس، ص 20)

ویرایشگر شاهنامه  این بیت را در حاشیه ص 69 آورده است و نوشته که فقط نسخه ی طوپقای سرای استانبول آمده است با اینکه این بیت، هم در نسخه ی موزه ی بریتانیا(675) هست و هم در چاپ مسکو.

دو جادوش پر خواب و پر آب روی

پر از لاله رخسار و پر مشک موی

(مسکو، ج1، 165، فلورانس/61، جای بیت خالقی، ص 193، میان 414-413)

 بدخوانی ها:

 می دانیم که ویرایشگر  شاهنامه دستنوشت فلورانس (614ق) را به جای نسخه ی اساس برگزیده است اما با شگفتی باید گفت که ضبط شماری از بیت ها با متن دستنوشت نسخه ی اساس نمی خواند و این جدا از بیت هایی است که ویرایشگر متن در آن دست برده اند و آنرا به گمان خویش به گویش فردوسی» نزدیک کرده اند. نمونه هایی از بدخوانی نسخه ی فلورانس که از نگاه معنی و گاه از نظر ساخت، شعر را ویران کرده است( در این نمونه هاف» نشانه ی نسخه ی فلورانس و خ»  شاهنامه  خالقی، دفتر یکم است)

 الف:

 زگفتار و بیکار یکسو شوی(ف/1)

زگفتار بیکار یکسو شو(خ/3)

 

همان تا نگردی به تن مستمند(ف/3)

همان تا نگردی تنِ مستمند(خ/9)

 

زگشته زمان داستان شهان(ف/5)

زگشته نهان داستان شهان(خ/12)

 

سرنامه ی خسروان باز گوی(ف/5)

هنر نامه ی خسروان باز گوی(خ/14)

 

دو  تاهی شدندی بر تخت اوی(ف/2)

دو تا میشدندی بر تخت اوی(خ/22)

 

کزان سرفرازی کند آدمی(ف/10)

کنون  سرفرازی کند آدمی(خ/37)

کی کوتاه دستست شاه  از بدی(ف/20)

که کوتاه شد دست شاه از بدی (خ/68)

 

بفرمودشان تا  نوازید گرم(ف/9)

بفرمود تاشان نوازند گرم (خ/36)

 

زخارا هنر جست یک روزگار(ف/11)

زخارا گهر جست یک روزگار(خ/43)

 

زراه بزرگی نه از روی  کین (ف/12)

زراه بزرگی نه از راه کین(خ/46)

 

کسی کو هوای فریدون کنند (ف/20)

کسی کو هوای فریدون کند (خ/69)

 

نه زین باره جویید کس نام و ننگ (ف/25)

نه زین باره جویند کس نام و ننگ (خ/83)

 

اگر داستان را بود گاه و ماه (ف/28)

اگر داستان را بود گاه و گاه(!) (خ/94)

 

رخانشان پر از ننگ و شرم پدر(ف/31)

رخانشان پر از خوی ز شرم پدر(خ/101)

 

در بهتری باد فرجام اوی(ف/32)

در مهتری  باد فرجام اوی(خ/106)

 

کی فرزند اگرچه بپیچد ز دین(ف/47)

که فرزند اگر سر بپیچد ز دین(خ/145)

 

کنون تاجت آوردم ای شور بخت    (ف/49)

کنون تاجت آوردم ای شوم بخت    (خ/ 151)

 

دلش بود جویا دلارام را (ف/52)

دلش بود جوینده ی کام را (خ/164)

 

بدو گفت  پردختن دل سزاست (ف/57)

بدو گفت پرداختن دل سزاست(خ/180)

 

پر از رامش و دانش و خواسته(ف/59)

پر آرایش و دانش و خواسته(خ/184)

 

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها