لیراوی دشت



لولوتین 

بندری در غرب روستای لیلتین که مشهور است بندر کهنه. در کتاب احمدبن ماجده نجدی اسم بندری را آمده است به اسم  لولو تین این بندر که اسمان در نقشه پرتغالی ها مشهود است

در میانه سالهای ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ که بعد از سقوط آن بندر دیلم به وجود آمد دارو دارای تاریخ و تمدن ای از عیلام باستان ساسانیان و دوران  صفویه است.

این بندر بزرگ و آثار آن امروزه در غرب روستای لیلتین  در کنار جلگه ای در سواحل خلیج فارس خوری بزرگ به اسم خور (عبد)است  خور عبد بعد از خورنعبدالله یکی از بزگترین خورهای خلیج فارس است روزه بدون توجه به حال خود رها شده است

دو خور معروف دیگر در کنار این بندر به اسم خور چیتو و خور چای است 

این بندر به احتمال زیاد بندر امرای لیراوی بوده است که با روی کار آمدن دولت صفویان اقتدار این بندر روز به روز کاهش یافته است که امروزه ما فقط آثاری از این بندر را در غرب  روستای لیلتین مشاهده میکنیم 

این بندر دارای درختان انبوه انجیر و زیتون بوده  ولولو که به معنی مروارید است و تین به معنای زیتون یعنی شهر مروارید و زیتون 

میان ما دو تن آمیخته دوگونه سرشک

چو لولوئی که کنی با عتیق سرخ همال

فردوسی می گوید : دل آرام را رخ پر از شرم کی

سمن لاله شد لاله لو لو ز خوی

همچنین سعدی از شهر نام می برد

که در بحر لولو صدف نیز هست

درخت بلند است  در باغ پست

این شعر سعدی دال براین که بندر دارای درختان انبوه بوده 

واشاره دارد سعدی در جای دیگر 

سپهر ش به جای رسانید کار

که شد نامور لولو شاهوار 

نام بندر لولوتین برای اولین بار توسط فعال فرهنگی آقای حسن خواجه گیری  کشف شد 

امام زاده عباس علی در کنار خور عبد غرب روستای لیلتین. 

عکس از حسن خواجه گیری 


شعر لیراوی در حماسه روزگاران از استاد ارجمند آقای امرالله خدری شاعر محلی سرای بلوک لیراوی یکی از بهترین شعرهای محلی است توسط ایشان سروده شده از دو قسمت تشکیل شده است

قسمت اول صحبت می‌کند از آرزوها ایده آل ها نوع دلبستگی بلوک لیراوی صحبت شد 

لیراوی ای بلوک بی نظیرم 

وایردام من او و خاکت بمیرم 

یعنی در ابتدا از شور و اشتیاق و وابستگی مردمان بلوک لیراوی به این به این دشت پهناور اشاره شده

و در قسمت دوم شعر اشاره می شود

لیراوی ای بلوک کهنه ی پیر .‌لیراوی سرزمین مردل شیر 

در کل شعرلیراوی در حماسه روزگاران حاوی فرهنگ مردمان لیراوی از نیکی های مردمان لیراوی و از بزرگواری مردمان لیراوی از شیوه جنگجوی مردمان لیراوی تلاش وپیکار مردمان لیراوی وسرافرازیهای این مردم از شیوه سوارکاری و از شیوه اندیشه دانش شیوه تخیل و ازمهاجرت پردندگان نام میبرد در ک** یک میتولوژی در این بلوک صحبت میشود 


یکی از مسائلی که در ربع آخر قرن نوزدهم نظر هر بررسی کننده امور بنادر ساحلیه خلیج فارس در دشت لیراوی را به خود جلب می نماید مسئله رونق تجارت اسلحه و مهمات جنگی در این دشت می باشد.

مطالعه اسناد و مدارک در این زمینه نشان می دهد که سیل مهمات و اسلحه به خلیج فارس نه تنها در دشت دیراوی بلکه در سراسر خلیج فارس مشکلاتی و بزرگی برای خلیج فارس و کرانه‌های آن به وجود آورد.

شروع حمل اسلحه به خلیج فارس نتیجه مستقیم اقدامات دولت هندوستان بود زیرا حکومت هندوستان میخواست با ارسال اسلحه و مهمات و خلیج فارس وسیله فراهم آورد تا جنگ افغانستان راک همکاران با همین احوال در جریان بود خاتمه بخشد البته حمل مستقیم اسلحه از طریق بنادر هندوستان به مقصد افغانستان مدت زمان بیشتری وقت لازم داشت.

در سال ۱۸۸۱ از آنجا که میزان محصولات جنگی به خلیج فارس قزوینی گرفت از طرف دولت ایران اعلام خطر شد به حمل اینهمه اسلحه و مهمات موجب می شود که در ایران و افغانستان اح های جنگی به میزان فوق‌العاده زیادی توضیح گردد و این امر ممکن است است پیامدهای خونین و غیر منتظری را پشت سر داشته باشد پس از این اخطار ارسال مهمات و اسلحه به ایران قطع گردید و دولت ایران نیز حتی المقدور از ورود آن ممانعت به عمل آورد ولی با وجود این فرانسوی ها هنوز هم به حمل اسلحه و مهمات به بندر خرمشهر ادامه می دادند در این مواقع اسلحه ها و مهمات هایی در بنادر ساحلی دشت لیراوی پیدا می‌شد .

زرگان فرانسوی می پوشیدن هر چه بیشتر بر میزان این قبیل محمولات بیفزایند.

در سال ۱۸۸۴ یک شرکت محلی در بوشهر تاسیس شد که تحت حمایت انگلیسی ها قرار گرفت اولیا این شرکت بدون اینکه اعتنایی به اعلام قبلی در زمینه منع حما اسلحه به خلیج فارس  بنمایند در راه تجارت نامشروع اسلحه و مهمات سرمایه‌گذاری کرده و منافع بسیاری از این را به دست آوردند.

در سال ۱۸۸۷ نیز یک شرکت مختلط انگلیسی ایرانی که منحصراً به کار سفارش وحمل اسلحه .اشتغال می ورزید. به طور رسمی تاسیس شد و یک شعبه از طرف خود در بوشهر تاسیس نمود این شرکت و شرکت قبلی منافع هنگفتی از تجارت غیر مجاز خود به دست آوردند مشوق دیگران برای سرمایه‌گذاری در این زمینه گردیدند.

از سال ۱۸۹۰ و بعد سعید اسلحه و مهمات از طریق زنگار به سوی خلیج فارسسرازیر  شد علت این امر آن است که مقارن با امام زمان ودیت اجباری فوق‌العاده‌ای برای عبور و مرور در آفریقای شرقی به وجود آورده بودند و چون سلطان عمان با انگلیسی ها در مورد خرید سلاح های آتشین باب تجارت جدیدی را باز کرده بود مسقط با سرعت هر چه تمام تر به صورت انبار بزرگی از برای انواع اسلحه دقیق مورد نیاز ممالک خاورمیانه بود درآمد. قسمت عمده سلاح هایی که به مسقط وارد می شد از طریق زنگبار حمل می گردید و پس از تجمع کافی در مسقط یکباره و خلیج فارس فرستاده و توزیع می شد. در سال ۱۸۹۶ تنها سه پنجم   سلاح هایی که به خلیج فارس حمل شده بود درایران توزیع میگردید .

ادامه دارد 

 


لولوتین 

بندری در غرب روستای لیلتین که مشهور است بندر کهنه. در کتاب احمدبن ماجده نجدی اسم بندری را آمده است به اسم  لولو تین این بندر که اسمان در نقشه پرتغالی ها مشهود است

در میانه سالهای ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ که بعد از سقوط آن بندر دیلم به وجود آمد دارو دارای تاریخ و تمدن ای از عیلام باستان ساسانیان و دوران  صفویه است.

این بندر بزرگ و آثار آن امروزه در غرب روستای لیلتین  در کنار جلگه ای در سواحل خلیج فارس خوری بزرگ به اسم خور (عبد)است  خور عبد بعد از خورنعبدالله یکی از بزگترین خورهای خلیج فارس است روزه بدون توجه به حال خود رها شده است

دو خور معروف دیگر در کنار این بندر به اسم خور چیتو و خور چای است 

این بندر به احتمال زیاد بندر امرای لیراوی بوده است که با روی کار آمدن دولت صفویان اقتدار این بندر روز به روز کاهش یافته است که امروزه ما فقط آثاری از این بندر را در غرب  روستای لیلتین مشاهده میکنیم 

این بندر دارای درختان انبوه انجیر و زیتون بوده  ولولو که به معنی مروارید است و تین به معنای زیتون یعنی شهر مروارید و زیتون 

میان ما دو تن آمیخته دوگونه سرشک

چو لولوئی که کنی با عتیق سرخ همال

فردوسی می گوید : دل آرام را رخ پر از شرم کی

سمن لاله شد لاله لو لو ز خوی

همچنین سعدی از شهر نام می برد

که در بحر لولو صدف نیز هست

درخت بلند است  در باغ پست

این شعر سعدی دال براین که بندر دارای درختان انبوه بوده 

واشاره دارد سعدی در جای دیگر 

سپهر ش به جای رسانید کار

که شد نامور لولو شاهوار 

نام بندر لولوتین برای اولین بار توسط فعال فرهنگی آقای حسن خواجه گیری  کشف شد 

امام زاده عباس علی در کنار خور عبد غرب روستای لیلتین. 

عکس از حسن خواجه گیری 


​​​​​​                 یکشنبه های کتاب

کاری از خانه سمن های گناوه نگاهی به

شاهنامه فردوسی تحصیح انتقادی وشرح یکایک ابیات (دفتریکم)اثر مهری بهفر 

ارائه دهنده :حسن خواجه گیری 

یکشنبه :۴اسفند۱۳۹۸ ساعت :۸شب

مکان:خانه سازمان های مردم نهاد گناوه

حضور برای عموم آزاد است 

 

 


فارسنامه ناصری،ج1،ص: 768

 در ماهصـفر اینسال[1251]: نصـیرخـان بیگلربیگی خط هلار، پسـر عبـدالّله خان لاریو در ماه ربیع اول این سال، میرزا منصور
خان‌بهبهانی والی نواحی کوهگیلویه پسر میرزاسلطان- محمدخانواردشیرازگشته مورد عنایت شده، هریک‌عود به مقرحکومتخود نمودند.
و در اواسط ماه رجب 1252:جناب معتمدالدوله، محمدعلیخان ایل خانیو آقا میرزا محمدمشـهور به فسائی ضابط حومه شیراز و
نیریز و اصـطهبانات و داراب را به خیالات دور و دراز، مأخوذ داشـته، مدت دو ماه و نیم درحبس گذاشت، پس آنها را با یکصـدسـوار روانه طهران نمود 1» وچـونبه منزل ده بیـدقونقری2»،شـش منزل شـمالی شیراز رسیدند،چاپار برای مرخصی آنها از. دارالخلافه در رسـیده، مطل قال عنان شدند، لیکن شـرفیاب یحضور مبارک اعلیحضرت شاهنشاه یرا پیشنهادخود داشته، بهجانب طهران

شتافتنـدو بعـداز ورود مورد عنایت گشـته، ایلخانی،خانه خریـده، متوطن گردیـدو آقا میرزا محمـد به منصب جلیلاست یفا سـرافراز
شده، ملازم رکاب گردیدوچونمیرزا محمدحسـین وکیل فارس این اخبار راشـنیداز فسا به جانب طهرن رت و بعداز ورود، او
هم به منصب جلیـل استیفای دیوانی و وکـالت برقرارشـده، ملاـزم رکـاب گردیـدوچون ولی خان3»پسـرخوب یـارخان بکشممسـنی،سالیـان دراز به راهزنی کـاروان بنـدر بوشـهر و بهبهان و شوشتر و آزار و غارت همسایگان نزدیک  دور میپرداخت 4»،
چنانکه وقتی قصـبه کازرون را غارت نمود و اگرکار بر اوسخت میشدبه قلعه سفید5»که شرح حال او در ذیل قلعه جات فارس،در کتـاب فارسـنامه ناصـری

  پناه می جست و نواب حسـین علی میرزای فرمان فرما، برای اسـتمالت ولی خان، دختر او را در
حباله نکاح پسـرخجسته سـیرخود، نواب تیمور میرزای حسام الدوله درآورد و فایده ناکرده پیشتر از بیشتر، ی و آزار همسایگان
مینمود وچون در این سال تمامت بزرگان فارس به شـیراز آمده، ازخدمت جناب معتمدالدوله با نیل مقصود عود مینمودند، 
ولی خان ممسـنی صاحب قلعه سفیدماننددیگران در ماه جمادی- دویم سال1251 وارد شیراز گشته، مورد نوازش معتمدالدوله گردید
وجمعی از یافه بافان که خبر ازطمع معتمدالدوله داشـتندبه عرض او رسانیدندکه ولی خان ممسـنی خود وخوب یارخان پدرش،
مـدتها و قرنها، مالالتجاره ازکاروانها به غارت برده و انواع قماشـهای نفیسرهنـدی و شالهای کشـمیری را ذخیره نموده و در اوایل
همین سـال ک شااهزادگـان رضـا قلی میرزا نایب الایاله و تیمور میرزاحسام الـدوله و نجفقلی میرزای والی، ذخایر جواهرچنـدینسـاله فرمان فرمائی را برداشـته از ممسـنی عبور نمودنـدنیمه آن جواهر را ولی خان به نام سـلامت- روی از آنهاگرفته، بر ذخیرههای
سابق خود بیفزود وچون برجناب معتمـدالـدوله طمعی غالب بود به قاعده حب الشـیء یعمی و یصم، آن جناب از ولی خان مطالبه
جواهر تابان ولآلی رخشان فرمود 6» و ولی خان از آمدن به شیراز پشیمان گشته، درکارخود فروماندو درخلاصی چاره ای
______________________________
(1). رک: ناسخالتواریخ،ج2،ص231.
(2). رک: فارسنامه ناصری،گفتار دوم.
(3). رک: ناسخالتواریخ،ج2،ص231.
(4). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص176.
(5). رک: فارسنامه ناصری.گفتار دوم، و ناسخالتواریخ،ج2،ص232و 233، و روضۀ الصفا،ج10،ص175.
(6). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص177.
فارسنامه ناصری،ج1،ص: 769
جز تصـدیق نیافت، پس به اولیایدولت معروضداشت که منمردیصـحراگرد و بیلمیزم 1» وجواهر نشناسممگر آنکه سنگهای
گرد و پهنو دراز وسبز وسـرخو زرد به دست منآمـده، در بیغولههایکوهسـتانو ماهور پنهانداشـتهامکهجز مرا بر آنذخائر
خبرینیست، اگر مرد امینیرا با منانفاذ داریداینسـنگهایرنگارنگکه برایامثالمنفایده ندارد نثار پایاوکنمو قلعهسـفید
را به تصـرف دهموخود را از تشویشدرآورده،چوندیگراندرکار رعیتیزحمت کشـیده، آسودهخاطرشوم. پسجناب معتمد
الدوله برایجمعآوریاینجواهر، محمدطاهرخانقزوینی2» را اختیار نمود وجماعتیازسرهنگانوسرکردگانپیاده وسواره و
چنـدارابه توپ، در اواسط ماه رجب اینسالبه اسمانتظام نواحیشولسـتانوکوهگیلویه به مرافقت ولیخانانفاذ داشت و بعـداز
ورود بهصحراینورآباد ممسنی، ولیخانبه وعده وفا نمود وکوتوالهایخود را از قلعهسفیدبه زیر آورد و قلعه را به محمدطاهر
خانقزوینیواگذاشتوحسنعلیخانبیات زرندیبا فوجزرندبرفراز قلعهسـفیدرفته، برنشستندوچونمحمدطاهرخاندست
ولیخانرا از قلعهسفیدکوتاه دید، مغرورگشته، تکالیفشاقه بر او نمودندو بهسختیمطالبهجواهرات و اشیاء نفیسه از او داشتند

واز احترام او کاستهسخنان زشت به او گفتندو قصدمحافظت او را نمودندوجوانفرشته 3»سیمائیازخویشانولیخانمطمح
نظرطمعکاراناردوگشـته،کار را از مطایبه به معاتبه، پسبه مجادله رسانیدندوجنگچاکران، درسـرکردگانسـرایت نموده، در
آنشب تـار ازجمـاعت الـوار گلـولهچـونبـارانبر اهـالیاردو میباریـدوسـربازانخوابآلوده و توپچیـان بیخـبر بنـایتوپ و
تفنگاندازیراگذاشـتندو بیشتر بهخطا انداختندو محمدطاهرخانوجعفر قلیخانقراچه داغیو رضا قلیخانقاجارسـرهنگ
وسـلیمخانچگنیوسـرکردگانطوایفایلات قزوینازخوابگاه درآمـده، به مدافعهکوشـیدند،چونحاصـلیندیدندراهکوه و
صحرا راگرفتندو در آنشب نزدیکبه هزار نفر از اهالیاردوکشـتهگشت و محمدطاهرخانوسرهنگانافواجاسیر الوارشدند
وچونروزشـداهالیاردویبیسالار اینواقعه را برایجناب معتمـدالـدوله 4» نگاشـتندو آنجناب از سوء سلوکسرکردگان
اردو،کفافسوس بر زانو زده،چندینبار اینقطعه مرحوم میرزا- ابوالقاسمقائممقام فراهانیبرخواند:
آه ازینقوم بیحمیت بیدین5»ترکریوکردخمسه و لرقزوین
رو بهخیار وکدو، روندچو رستمپشت بهخیلعدوکنندچوگرگینو ولیخانبعدازچندروز محمدطاهرخانوسرکردگانرا
مرخصکرده، عود بهشـیراز نمودنـدو معتمـدالـدوله، محمـدطـاهرخانرا نایب الحکومهشـیراز نمود 6» وحکمبه احضـارسـپاه
متفرقه وچریکفارسفرموده، به انـدکزمانیحاضـرشدندو نواب فیروز میرزا وجناب معتمد- الدوله در اوائلذیقعده اینسال
ازشـیراز بهجانب شولسـتانممسـنیوکوهگیلویه نهضت نمودنـدو محمـدطاهرخاننایب الحکومه بلوکفسا را به میرزا عبـد ّه الل
خانبرادرکهتر میرزا- محمدحسینوکیلفارسواگذاشتو ولیخانممسنیبعداز غلبه بر اردو وگرفتاریسردار و
______________________________
(1). بیلمز:کلمه ترکیبه معنی: نمیداند، در فارسیمرادف ناداناست. (دهخدا)
(2). در روضۀ الصفا،ج10،ص178: (محمدخانقزوینی).
(3). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص178.
(4). در متن: (معتمدوله).
(5). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص179.
(6). رک: ناسخالتواریخ،ج2،ص234 -235.
فارسنامه ناصری،ج1،ص: 770
سرکردگاندر دست او،چندینبار بهجانب قلعهسـفیدیورش برده،حسنعلیخانسـرهنگو فوجزرنداو را دفع نمودندوچون
از بـازگرفتنقلعه مـأیوس گشت وخبرحرکت اردو را ازشـیرازشـنید،خود را بهکوهسـتانو مـاهور میلاـتیکهشـرحآندر ذیل
بلوکات فارس در اینفارسـنامه ناصـریبیایـد، انـداخت و هر روز در منزلیتوقفداشت و عیالخود و اتباعشرا به باقرخانپسـر
خودسپرده، بهجانب قلعهگلوگلاب 1»کوهگیلویهکهشرحآندر ذیلقلعهجات اینکتاب بیاید، به امیدواریازخواجهحسین
قلعهگلابیروانه داشتوخواجهحسینآنها را در قلعهگلکهچنداناستحکامینداردجایداد.
و عیـدنوروزسـنه پیچینئیلدر روز دویمماه ذیحجه اینسال2» اتفاقافتاد و اعلیحضـرت شهریار معدلتشعار، محمدشاه قاجار
جشننوروزیعجمرا برپا داشته،چندانزر وسیمببخشیدکهخزانه تهیگردید.
و نواب فیروز میرزا و معتمـدالـدوله،چونبهشولسـتانرسـیدند، اثریاز ولیخـانندیدنـد، اسـمعیلخـانقراچلو را مأمور به رفتن
ماهور میلاتیوگرفتنولیخانفرموده، اردو را ازشولسـتانگذرانیـده، برایگرفتنباقرخانو عیالولیخانبهجانبقلعهگلو
گلاب 3»حرکت نمودنـدوچونبه منزلدوگنبـداندوازده فرسـخمشـرقیبهبهانرسـیدند، میرزا منصورخان، والیکوهگیلویه و
بهبهانبه اسـتقبالآمـده، انواعخـدمتگزاریرا نمود وخواجهحسـینقلعهگلابیراحاضـر داشـته، مورد عنایتش نمود وچون اردونزدیـکقلعهگلاـبیرسـید،خواجهحسـینعیـالخود و اتبـاعخود را از قلعه بیرونآورد و قلعه گلاـب راکه مشـرف بر قلعه گل،
نشـیمنباقرخانو عیالولیخاناست، به تصـرف اهالیاردو داده،سـیصدنفرسرباز، بر فراز قلعه گلاب رفتندو اردوجوانب قلعه
گـلرا فروگرفتوسـربازانقلعهگلاـب دهانتفنگها را بهجانبقلعهگل،گشاد دادنـدو عرصه را بر باقرخانوجماعت ممسـنی
تنـگنمودنـدوچونمردمـانباقرخانخود را غریقدریایگرفتاریدیدنـد، آنچه زنجوانبود، دو نفر دو نفر ازخوف اسـیریو
ننـگبیسـیرتیگیسوهـا را بر یکـدیگرگره زده، از فرازکوه قلعهگلکه اقلاپانصـدذرعبلنـدیداشت خود را به زیر انداختنـدو
مابقیاسیرگشته، باقرخانو اتباعشرا مقیدنمودند. 4»
و نواب فیروز میرزا و معتمدالدوله با نیلبه مقصود در اوایلماهصـفر سال1252که اوایلوصولآفتاب عالمتاب به برججوزا بود
واردشـیرازشدنـدو درخـارجدروازه باغشـاه برجیساختنـدو معادلهفتاد هشـتاد نفر از قبیله ولیخانو اهالیشولجورگکام
فیروز راکه بـا ولیخـاندوستیو همراهیداشـتند، زنـده در ثخن5» آن برجگذاشـته، سـرهایآنهـا را از سوراخهایبرجبیرون
کرده، مردمانشهریآب و نانبه آنها میدادندو تاچندروز، زنده بماندندو اسماعیلخان
______________________________
(1). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص179.
(2). برابر با 21 مارس 1836.
(3). رک: ناسـخالتواریخ،ج2، ص234، فارسـنامه ناصـری، گفتار دوم، قلعههایکوهیمملکت فارس، رضا قلیخانهدایت را
قصیدهایاست به مطلع:
فتحگلاب وگلوصطخرسپیداستفصلگلاب وگلوشراب و نبیداست (روضۀ الصفا،ج10،ص179)
(4). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص179.
(5). ثخن: در لغت به معنیسـتبر وسـخت گردیـدنوسـتبریو قطر وضـخامت است (معین). وحشو (دهخدا). احتمالاسـجن» به
معنیزنداناست.
فارسنامه ناصری،ج1،ص: 771
قراچلوسـرکردهسوار قراچلوکه در مـاهور میلاـتیهمهجا و همه روز در پیولیخانمیتاخت و اثریاز او نمییافت در اوائلماه
ربیعاولاینسال،چونبرفراز پشـتهایبرآمـد، ولیخانرا در پشت آنپشـته، با پنـجشـشنفرسوار،خفته دیـد، بیغائله او را در
خواب دسـتگیر نموده، روز دیگر واردکازرونگشـته، اینمژده را به معتمدالدوله رسانیدندو او را بهشیراز آورده با دو نفر پسران
او، بـاقرخانو هادیخانروانهطهرانو ازطهرانبه اردبیل1»، پسبه تبریز بردنـدوسالها زنده بماندندتا در تبریز بتدریجبدرود
زندگانینمودند.
و اعلیحضـرت شاهنشـاهیبه عزم تسـخیر هرات،سـپاهظفرپنـاه ممالکرا احضار فرمود و به انـدکزمانیدرجوانب طهرانحاضـر
شدندو روز یکشنبه هیجدهمماه ربیعاولاینسال2»، موکب والااز باغنگارستانطهرانحرکت نمود و در منزلاول، محمدقلی
خانایلبگی، برادرکوچکمحمدقلیخانایلخانیاز فارس آمده، پناه به اصطبلجناب حاجیمیرزا آقاسی، وزیر اعظمبرد و بعد
ازچنـدروز، عریضهجناب معتمـدالـدوله، ازشـیراز به دربار معدلت شـعار رسـیدکه محمدقلیخانایلبیگی، هر روزه در نواحی
فارس، مشـغولبه یو بینظمیاست و اعلیحضـرت شاهنشاهیمحمدعلیخانایلخانیو میرزا محمدحسینوکیلفارسو آقا
میرزا محمـدفسـائیراکهحاضـر رکـاب وخصممعتمـدالـدوله بودنـد، احضار فرموده، مؤاخـذه نمود، آنها به عرضرسانیدنـدکه
معتمـدالدوله برخلاف واقععرضنموده است، برایآنکه محمدقلیخانایلبیگی، مدتیاست ازظلممعتمدالدوله فرارکرده، به
اصـطبلجناب حاجی، پناه آورده وحاضـرخدمت استوجناب حاجیمیرزا آقاسـی، تصدیق برصدق مقالات فارسیان نمود و در همـان روز، فرمـان عزل منوچهرخـان معتمـدالـدوله را از وزارت فـارسو فرمانوزارت جناب میرزا محمـدتقیقوام الـدولهصادر
گشته، وزیر سابقرا احضار رکاب ظفرآیات و وزیرلاحقرا مأمور به سفر فارسفرمودند3» وچونچمنفیروزکوه 4»، لشکرگاه
سپـاهظفرپنـاهگردیـد، فرسـتاده ّه الل یـارخـانآصفالـدوله والیخراسانرسـیدکه مرضوبا در ایننواحیشایعگشـته و مردمش
متفرقشده، بهتر آناست که اعلیحضـرت شاهنشاهیتسخیر هرات را به دیگر وقتحوالت دهدوشهریار معدلتشعار، عرفت- الّله
بفسخالعزایم5»، برخوانده، تسخیر هرات را به تنبیه ترکمانانتکه و یموت وگوکلانتبدیلفرمود و نزدیکبهچهلروز درچمن
فیروزکوه، توقف نمود وجناب معتمـدالـدوله برحسب احضار،حاضـر رکاب ظفر انتساب گردیـدو بعدازچندماهیمأمور به نظم
سرحدعراقینوحکومت کرمانشاهانوخوزسـتانو لرسـتانو بختیاریگشـته، به اندکزمانی، تمامت ایننواحیرا منتظمنمود و
محمـدعلیخانایلخانیو محمـدقلیخانایلبیگیفارس به مصاحبت جناب میرزا- محمدتقیقوام الدوله، از فیروزکوه، مرخص
شـده، ایلخانیدرطهرانبماندو ایلبیگیو قوام- الدوله بهجانب فارس شدندو میرزا محمدحسـینوکیلفارسو آقا میرزا محمد
فسـائی، برادرکهتر او مـأمور به ملاـزمت رکـاب گشـتندو موکب همـایوندرسـیمجمـادیاول6» از فیروزکـوه نهضتفارسـنامه
ناصریج771 1وقایعفارس در روزگار محمدشاه .ص: 761
______________________________
(1). در متن: (اردهبیل).
(2). برابر با 3 ژوئیه 1839.
(3). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص180.
(4). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص180.
(5). ازحضرت علیبنابیطالب (ع) است.
(6). برابر با 16 اوت 1836.
فارسنامه ناصری،ج1،ص: 772
فرموده، از محالکوه سفید1» گذشته تا منزلشاهکوه 2»، عنان نکشـیدو در آنمنزلبعضیاز بزرگانیموت و گوکلانحاضر
درگاه گشـته، مورد عنایت شدندو موکب والا، بعدازچندینمنزلازکنار آب گرگان3» گذشته، در نزدیکیگنبدقابوس، میان
قبایـلگوکلاـننزولاجلاـلفرمود و بزرگانآنها،سـیورسات و علوفه اردو را بر پشت اسـبهایسواریخودگذاشـته، به لشـکرگاه
میبردنـدو به رضـایخاطر پانصـدنفر به رسمگروگانسپردنـد، پسرایت منصورشاهیبهجانب قبیله یموت افراشـتهگشت و به
جانب بیبیشروان 4»که از بناهایحضـرت قابوسوشـمگیر پادشاهگرگاناست رفتنـدو قبیله یموت فرارکرده، اموالو مواشـی
آنها، عایدسپاهظفرپناهگردیدو پادشاه غازی، عزم مراجعتفرموده، بهجانب طهران، نهضت نمود و منشور ایالت مملکتفارس را
به نام نامینواب فریدونمیرزا، برادرکهتر اعلیحضـرت شاهنشاهینگاشتندو او را به لقبفرمانفرمائیسرافراز داشتندو نواب فیروز
میرزاحکمرانفـارس، مـأمور بهحکومت کرمان گردیـد5» وجنـاب میرزا محمـدتقیقـوام الـدوله به وزارت بـاقیبمانـدو نواب
فریدونمیرزا فرمانفرما 6»، در ماهشعباناینسال: [1252] واردشیرازگردیدو با تمامیفارسیانمهربانیفرمود وچونمیرزا احمد
خانصندوقدار در مزاجفرمانفرما رسوخیتمام داشت، مداخله درکار وزارت مینمود و قوام الدوله رنجیدهخاطر گشته، از وزارت
اسـتعفا نمود و از دار الخلافه میرزاجعفر مسـتوفی سوادکوهیبه وزارت فارس مأمورگشـته، ازطهرانواردشـیرازگردیـده، درکار
وزارت مـداخلتینتـوانست نمـود و میرزا احمـدخـانحکومت فسـا و داراب و نیریز و اصـطهبانات را به میرزا ابراهیم تـبریزی که از
همراهان او بود واگذاشت وچون سالی گذشت و آقا میرزا محمدفسائی از پیشـگاه اعلیحضـرت شـهریاری عود به شنمودبلوکاتبلوکاتبلوکجلیلاستیفاسـرافرازخانراحضرت فرمانفرما به آقا میرزا محمد واگذاشت.

 


الفو از وقـایعفارس آنکه میرزا قوام الـدینبهبهانیمشـهور به میرزا قوماکهشـرححالشدر ذیلعنوانبلوککوهگیلویه و بهبهاندر
گفتار دویماینفارسنامه ناصریبیایدوچندینسالبودکه ازکوهگیلویه و بهبهانآواره بود، درسالگذشته بیاجازه امنایدولت
به بهبهانآمد1» و محمدکریمخانحاکمرا عذرخواسـته، روانهاش داشتوچونآنخبر بهشیراز رسید، نواب- بهرام میرزا معز
الـدوله رقمایـالت کوهگیلویه و بهبهـانرا برایمیرزاسـلطانمحمـدخـانکه برادرزاده و دامـاد میرزا قوما بود فرسـتاد و میرزا قوما،
اعتنائیبه میرزاسـلطانمحمـدخان ناکرده، مالیات دیوانیراصـرف تعمیر قلعهجات و مواجب نوکر مینمود و میرزا سـلطانمحمد
خاناز اعمالاو نمندوشـکایت او را بهشـیراز مینوشت و میرزا قوما، نارینقلعه بهبهانراکه درکناره بلده است تعمیریلایق
نمود وسـیورساتیلاـیقدر آنانبـارکرد و تصـرفیتمـام در نواحیرامهرمز و فلاـحینمود و قلعهچمملا2»که از توابـعرامهرمز
است تعمیر نمود وسـیورسات فراواندر آنانبار فرمود و موافقتش با میرزاسـلطانمحمدخانبه مخالفت رسیدو هر روزجمعیاز
طرفینبا همجنگکرده، روزیدوسه نفریکشـته میگشت وچونمشایخاعراب شـریفات با میرزا قوما موافقتیداشـتندوسر در
اطاعت نواب والا،خانلر میرزا احتشام الدولهحاکمعربستاننداشتند، نواب- معزیالیهسلیمانخانسهام الدوله ارمنی3» برادرزاده
منوچهرخـانمعتمـدالـدوله را مـأمور به نظمفلاـحیو اعراب شـریفات فرمود وچونتکیه اعراب شـریفات، میرزا قوما بود وسـهام
الـدوله مأمور به تـدمیر او نبود، مسـئله را از امنایدولت سؤالنمود و بعـداز اجازه بنایکاوش با اعراب گـذاشت و میرزا قوما برای
حمایت آنها با هزار نفرسوار و پیاده وارد قلعهچمملاکه درکنار رودخانهکردسـتانبهبهانوسهجانب او را آب فراگرفته،گردید
و میرزا محمدرضاخانولدارشد
______________________________
(1). رک: ناسخالتواریخ،ج3،ص344.
(2). رک: فارسنامه ناصری،گفتار دوم.
(3). رک: ناسخالتواریخ،ج3،ص345.
فارسنامه ناصری،ج1،ص: 796
خود را بـاجمعیازسوار و پیـاده به امـداد اعراب فرسـتاد وچونبرابر اردویسـهام الـدوله رسـیدندجنگیسـخت درانـداختولی
شکست یافت و میرزا قوما به مدد پسـر از قلعهچمملادرآمد،شکست- یافتگانرا فراهمآورد و در برابر اردویسهام الدوله نشیمن
نمود وسـهام الـدوله علیرضـاخـانبختیاریرا مأمور بهشبیخونبه قلعهچمملانمود وسوارانبختیاریاز آب رودخانهکردسـتان
گذشتندوچندنفرسوار غرقآب فناشدندو قلعه را محاصره نمودندبا آنکه اهالیقلعه نهایت جلادت را نموده، ده نفر از بختیاری
را هـدف گلوله تفنگنموده، بکشـتندو بیستو دو نفر [را] زخمدارکردند، فتوریدرحالسوارانبختیارینشده، قلعه را به قهر و
غلبه بگرفتندو برجو بارهاش راخراب کردندوچندتوپ کوچکبه دست آوردندو توپ بزرگیکه از زماننادرشاه در اینقلعه
مانـده بود،چونبردنآندشوار بود، آنرا درهمشکسـتندو میرزا قوما و میرزا- محمدرضاخانبعداز فتحقلعهچمملا، بیدرنگبا
همراهانخود ازسواره و پیادهکوهگیلویهایعود به بهبهاننموده، در نارینقلعه توقف نمود وسـهام الـدوله با اردویچهار پنجهزار
نفرسواره و پیاده از دنبالمیرزا قوما وارد بهبهانگشـته، نارینقلعه را محاصـره نمود و میرزاسـلطانمحمـدخانحاکمبهبهانکه از
اعمالمیرزا قوما نمنـدبود باچریککوهگیلویه در اطاعت سـهام الدوله درآمدو مدت چهار ماه زمانمحاصـرهشدو هر روزه
بهگلوله توپ، برجو بارویقلعه راسوراخمینمودنـدوچونکار بر میرزا قوما تنگشد، در نیمهشبیفرارکرده پناه به قلعهگلاب
1» هفتفرسـخ،جنوبیبهبهـانبرد وشـرحآندر ذیـلقلعههایکوهیفارس درگفتار دویماینفارسـنامه بیایـدوسـهام الـدوله،
نـارینقلعه بهبهـانراخراب نمود وچونازحالمیرزا قوما مطلعگشت بیتأملبه مصاحبت میرزاسـلطانمحمـدخانبهجانب قلعه
گلاب رفتند 2» و قلعهخـداآفرینرا محاصـره نمودنـدو مراد علی3» نـامکه ازخویشـانکلاـنتر قلعهگل


 

 

ویلهلم واسموس

( واسموس آلمانی ) متولد 1880 م در آلمان، در سال 1906 م در وزارت خارجه ی آلمان به کار مشغول شد و پس از چندی به ماداگاسار رفت. در 1909 م به عنوان کنسول آلمان در بوشهر برگزیده شد و به بوشهر آمد. یک سال بعد به برلین برگشت و دوباره به ماداگاسار رفت. در ماداگاسار، بیش تر وقت خود را صرف آموختن زبان فارسی کرد. در 1914 م به همراه یک گروه جاسوسی مأموریت یافت که با نیروی مهاجم انگلیسی درجنوب ایران و افغانستان مقابله کند. در 1915 م از طریق استانبول و بغداد وارد ایران شد. پس از عبور از نواحی تحت نفوذ بختیاری ها، به سواحل شمالی خلیج فارس رسید. در حیات داوود » ( شهرستان گناوه )، به دستور حیدرخان بندر ریگی دستگیر شد. شبانه از حیات داوود فرار کرد و خود را به شبانکاره » رسانید. در آن جا محمدعلی خان شبانکاره وی را به نزد غضنفرالسلطنه برازجانی راهنمایی کرد. غضنفرالسلطنه که در آن روزها با اقدامات ضد استعماری خود برازجان را سنگر مجاهدین کرده بود، واسموس را به عنوان یک پناهنده ی ی پذیرفت و کمک شایانی به او کرد، سپس ایشان با دیگر سران جنوب زائر خضرخان، شیخ حسین خان و رئیس علی دلواری رابطه برقرار کرد و مرکز فعالیتش را اهرم تنگستان قرار داد. واسموس تا آخرین نبرد در کنار مجاهدین دشتستانی و تنگستانی بود. پس از سال ها تلاش در دیار غربت، در سال های پایانی جنگ، عازم آلمان شد و به صورت ناشناس با دو نفر از همراهانش به طرف تهران حرکت کرد. اما در قم شناخته و دستگیر شد. او را به انگلیسی ها تحویل دادند. آنان نیز وی را از طریق روسیه به اروپا فرستادند. واسموس، یک بار دیگر در ژانویه 1924 م و سپس در دسامبر 1924 م به جنوب ایران بازگشت. چند سال در کنار مردم جنوب به ترویج کشاورزی به شیوه ی مدرن مشغول شد و به سبب خستگی و فرسودگی ناشی از سال ها تلاش و مشقت، به بستر بیماری افتاد و در برلین درگذشت. این مقاله تلاشی است برای دستیابی به سیمای واقعی شخصیت و فعالیت های واسموس و زدودن گرد اغراق ها و افسانه پردازی ها در مورد وی.


موضوع: شولستان


مقدمه
شولستان بلوکی از توابع شاپورِ کازرون است که طایفه مَمَسَنی از ایلهای فارس در آنجا ساکن اند و هوایش سرد است. ابن بطوطه که در سال703 هجری این ناحیه را دیده چنین می نویسد: "اطراف کازرون را بلاد الشول گویند و امروز به شولستان معروف است". (لسترنج، 228) بلاد الشول نام بلوکی است در جنوب فارس، این ناحیه در دوره ساسانیان داخل منطقه شاپور خره بود و قبه آن را شاپور اول بنا نهاد که در سال23 هجری عثمان بن ابی العاص این منطقه را تصرف کرد و شولستان بعد از یک دوره ویرانی مجددا در عهد اتابک چاولی، دست نشانده سلجوقیان آباد گردید و در اواخر دوره صفویه و پس از قیام نادر، جنگجویان لر ممسنی شولستان را تصرف کردند و این ناحیه به ایشان منصوب گردید. و اینک آن را بلوک ممسنی می خوانند و مساحت آن60 در 100 میل مربع است و از جانب شرق به کام فیروزه و اردکان و از شمال و غرب به زرگرد و لرستان و کهگیلویه و از جنوب به کازرون کوه مره شگفت محدود است. (مستوفی، 70)







موقعیت جغرافیایی
شهرستان ممسنی/ شولستان به مرکزیت شهر نورآباد با وسعت حدود 6776 کیلومتر مربع (5/5 درصد از کل ماهیت استان فارس) یکی از شهرهای استان فارس است که در شمال غربی این استان قرار دارد. ( قهرمانی، 560 و 572) این شهرستان در سمت غرب رشته کوه های زاگرس قرار دارد که از سمت شمال و شمال غرب به شولستان یاسوج و منطقه باشت و بابوئی استان کهگیلویه و بویر احمد محدود است. از طرف جنوب و جنوب غرب به شهرستان کازرون و برازجان و بندر گناوه، از طرف مغرب به شهرستان شیراز و از شمال شرقی به شهرستان اردکان که سپیدان نامیده می شود و نیز از غرب به شهرستان دوگنبدان" گچساران" و به رودخانه زهره که مرز مشترک استان های فارس و کهگیلویه و خوزستان است، محدود است. (اقتداری، 557)
جمعیت این شهر بر اساس آمارگیری سال1375 هجری، 409/170 نفر بوده که حدود 21/7 در شهر نورآباد و بقیه در روستاها و آبادیها ساکن بودند. عشایر کوچنده ایل ممسنی دارای چهار طایفه می باشند. جمعیت عشایر کوچنده ایل ممسنی 768/24 نفر بوده و این شهرستان دارای 836 آبادی است. شهرستان ممسنی در عرض شمالی 33 و29 تا 20 و 29 گسترده است. طول شرقی این شهرستان بین 7 و 52 تا 58 و 50 است. مرکز این شهرستان شهرستان نورآباد با طول جغرافیایی30 و 51 شرقی و عرض 5 و 35 قرار گرفته است. ارتفاع این شهر از سطح دریا900 متر است. این شهرستان از نظر ی از چهار بخش به نام های مرکزی که شامل بکش 2 و 1، جاوید ماهوری، جاوید الله، جوزار و فهلیان، رستم1 و رستم 2، پشتکوه رستم، دشمن زیاری و ماهور میلاتی تشکیل شده است.
در بخشی از فرمان شاه طهماسب به رضی الدین چنین آمده: "حدود شولستان بزرگ در گذشته از مجاور خور موسی در بنادر معشور (ماه شول. ماشوله. ماچوله) که اکنون به بندر ماه شهر معروف است و در کنار شادکان بوده تا منطقه گناوه، مهرویان، مهروبان و هندیجان و تبار و دیلم و مناطق اعظمی از استان خوزستان و بوشهر و کهگیلویه و بویر احمد و چهار محال و بختیاری و اصفهان و لرستان و فارس کنونی بود. (هاشمی اردکانی) بندر ماه شهر/ ماه شول به دلیل وجود صنعت صیادی و شیلات و بندرگاه و نیز داشتن اسکله های زیاد و گمرکی از کشتی های باربری که عُشری نام دارند خراج حکومت شولستان را می داد به همین دلیل هر بزرگ و دانشمند و عالمی را که در این مناطق بوده به او شولی یا شولستان می گفتند. (ازکیا)
این شهرستان سه نوع آب و هوا دارد؛ سرد. گرم و معتدل. که بیشتر نقاط جلگه ای دارای آب و هوای معتدل است. بخش ماهور میلاتی که در جنوب شهرستان ممسنی قرار دارد گرم ترین منطقه ممسن می باشد و دارای تابستانی بسیار گرم می باشد که مناطق کوهستانی و سردسیری شهرستان هم آب و هوایی سرد دارد. شهرستان ممسنی به دو بخش بزرگ و مهم تقسیم می شود یکی بخش مرکزی و دیگری بخش ماهور میلاتی است. بخش مرکزی به بلوک ممسنی شهرت دارد. این منطقه همواره تا سال1342 هجری شمسی بخشی از شهرستان کازرون به شمار می رفت و از آن به بعد به فرمانداری ممسنی ارتقا یافت و نورآباد بافتی نو، مرکز شهرستان ممسنی قرار گرفت. (حبیبی فهلیانی، 5 )
وسعت بخش مرکزی این شهرستان حدود 5156 کیلومتر مربع است که جمعیتی حدود18500 نفر در خود جای داده و از چهار ناحیه به نام های رستم، بکش، جاوید و دشمن زیاری تشکیل شده است. در این محدوده، طایفه هایی از الوار ممسنی با نام های چهارگانه فوق در هر قسمت از آن ساکن هستند. (حبیبی فهلیانی، 50) ماهور میلاتی منطقه ایست با وسعتی حدود 3000 کیلومتر مربع که در جنوب غربی شهرستان واقع شده است. سطح این ناحیه را اغلب سنگ و گچ و عمق آن را منابع گاز و نفت تشکیل می دهد به همین دلیل منطقه خوبی برای کشاورزی نیست ولی چراگاهی زمستانی است و محل قشلاقی رده هایی از دو طایفه ایل قشلاقی می باشد. قسمت ماهور که در شمال و شرق میلاتی قرار دارد، مراتعش مرتفع تر و به سربند شهرت دارد و مرکزش بابا منیر می باشد و رده هایی از طایفه دره شوری از چراگاههای آن بهره مند می شوند. حاشیه شمال و شمال شرقی شهرستان ممسنی دارای مناطق کوهستانی مرتفع و سردسیری است. مشهورترین رودخانه شهرستان ممسنی، رودخانه فهلیان می باشد که شریان حیاتی شهرستان محسوب می شود. (حبیبی، 51)
این رودخانه از کوه های سپیدان فارس و کوههای جاوید سرچشمه می گیرد و پس از مشروب ساختن بخش قابل متنابهی از اراضی مناطق جاوید، رستم و فهلیان در نزدیکی تنگه پیرین در مرز غربی شهرستان ممسنی گذشته و به نام رودخانه زهره وارد قلمرو بابوئی می گردد. (ماسینیون) رودخانه فهلیان خود دارای شاخه های متعددی است که پرآب ترین آنها رود محمودی، شش پیر، کتی، سرآسیاب نام دارد. در منطقه ماهور هم دو رود به نام های تلخ رود و دِلوار وجود دارد که پس از به هم پیوستن به رودخانه زهره می ریزند و رود زهره با دریافت سرشاخه های دیگر به نام هندیجان به خلیج فارس می ریزد. (حسینی فسایی، 2/326) درختان جنگلی شهرستان ممسنی عبارتند از: بلوط بطور وافر، گلابی وحشی، بنه. بادام وحشی و گیاهان وحشی و گیاهان خوراکی از جمله پنیرک، قارچ، زول، کنگر، کاسنی و بابونه و نیز دانه ها و گیاهان مختلفی در تمامی پهنه دشتهای آن رویش دارند.
محصولات کشاورزی شولستان ممسنی عبارتند از: گندم و جو، برنج، عدس، باقلا، نخود، ماش و انواع سبزیجات. با توجه به فراوانی انواع محصولات گیاهی دامی در شهرستان ممسنی/ شولستان همه ساله مقادیر قابل ملاحضه ای از این محصولات به شهر های همجوار و حتی کشورهای حاشیه نشین خلیج فارس صادر می گردد. از جمله کوههای مشهور در این ناحیه می توان به پَری کَده میانه ناحیه بکش ممسنی و ماهور میلاتی اشاره کرد و نیز کوه تاسک میانه بلوک ممسنی و بلوک کوه مره شگفت است. (حسینی فسایی، 2/ 1633-34)
منشا تاریخی شولستان:
سرزمینی که اکنون ممسنی نام دارد سابقه اش به تمدن ایلامی در هزاره دوم و سوم و احتمالا اول پیش از میلاد می رسد. (سامی، 5) درنقشه های هزاره سوم پیش از میلاد در تل اسپید و فهلیان آمده که اولی روستایی است در منطقه رستم یک که آثار به جای مانده از آن دوران نیز در آن روستا کشف شده است و دومی هم شهر قدیمی فهلیان و یکی از روستاها ی بزرگ شهرستان ممسنی است که آثار بجا مانده از قدیم نیز بسیار دارد. طبق نوشته کتاب ممسنی در گذرگاه تاریخ، منطقه ممسنی کنونی در دوره هخامنشیان جزء مناطقی بوده که انزان نام داشت و در دوره ساسانیان هم این منطقه در حوزه کوره شاپور بوده است. (حبیبی فهلیانی) در دوره بعد از اسلام واژه اَنبوران بر کل ممسنی اطلاق می شد و شهر نوبندگان به عنوان مرکز آن انتخاب گردید. و حدودا بعد از قرن چهارم واژه شولستان براین منطقه اطلاق گردید که یکی از محققان معاصر، جناب صفی نژاد، آنان را از تبار ساسانیان می داند. به گفته وی در آن زمان قلمرو ممسنی 100 در 80 فرسنگ بود.
مردم ممسنی متشکل از طوایف چهارگانه ایل ممسنی هستند. ایل ممسنی دارای چهار طایفه به نام های رستم، دشمن زیاری، بَکش و جاوید می باشد. همچنین طوایفی از قشقایی فارس (دره شوری و کشکولی) نیز در جنوب شهرستان به صورت عشایری زندگی می کنند که خود به شاخه های دیگری تقسیم می گردند و از نظر نژاد مردم ممسنی شاخه ای از قوم لر بنام لر بزرگ هستند. اوایل قرن هفتم هجری ایل هایی از جبل الساق سوریه به سرزمین هزار اسب (لرستان) روی آوردند و سالها در آنجا مستقر بودند. (حبیبی فهلیانی) ایل بزرگ ممسنی یکی از این ایلها بود که حدود سال900 هجری قمری بر شولها یورش برده و آنها را بیرون راندند و نام ایل خود را بر منطقه گذاشتند. گویش مردم ممسنی لری است و طوایف قشقایی در جنوب شهرستان به زبان ترکی صحبت می کنند. مردم ممسنی مسلمان و پیرو مذهب شیعه دوازده امامی هستند. در زمان ساسانیان قبایل بزرگ شول در فارس سکنی گزیدند این قبیله در منطقه ای ساکن شدند که اینک لرهای ممسنی (در لرستان) زندگی می کنند. و بعد از اسکان آنها این منطقه به شولستان تغییر نام یافت و تا آغاز قرن هجدهم چنین نامیده می شد. (ساوینا) بنا به نوشته مولف عالم آرا در اوایل قرن هشتم هجری مهاجمین جدیدی به کوه گیلویه روی آوردند که ایشان از طوایف اسیران شول بودند که سابقا در لرستان مرکزی مقر داشتند. و افراد ایل شده در ایل ممسنی لر که خود از تیره های مختلف ترکیب یافته بودند مستقل گشتند. (مینورسکی، 206)
در فارسنامه ناصری آمده که منطقه شولستان که محل استقرار طوایف شول بود از زمانی که به تصرف اتابک نصیر بن بدر درآمد بنام ممسنی شهرت یافت. شهر نوبندگان که از زیر مجموعه های این منطقه می باشد در قرن چهارم هجری و بعد از آن از کازرون بزرگتر بود و شولها با ایلات شبانکاره رابطه ای بسیار نزدیک داشتند. شول ها از مهمترین طوایف و ایلات قبل و بعد از اسلام هستند که در منطقه ای ساکن بوده و حتی منطقه ممسنی که بنام شولستان معروف بوده و گویا رابطه نسبی نزدیکی بین شولها و شبانکاره ای ها برقرار بوده است. (جهان بین) در منابع و کتب تاریخی به نسبت دقیق میان شولها و شبانکاره ها اشاره ای نیامده است ولی در کتاب رستم و بویر احمد گاهواره تاریخ نوشته آقای حسینی زاده، این دو طایفه یکی دانسته شده و شولها را جزو شبانکاره ها محسوب کرده اند.
مارکو، شولستان را یکی از ایالات مستقل ایران می داند. در مورد ایالت شولستان یا به عبارتی چولستان لازم به یادآوری است که منطقه محل ست قبایل چول در جنوب لرستان این تصور را در ذهن مارکو ایجاد می کند که به همه این منطقه چولستان می گویند. امروزه این منطقه تا حدی ناحیه ممسنی و لرهای ساکن آن ناحیه را در برمی گیرد. (میر ) ایالت شبانکاره هم محل اقامت کردن شبانکاره است که امروزه بخشی از آن جزء استان فارس محسوب می شود. (ماسینیون، EI2) پیش از آنکه آریایی های مهاجر وارد فلات و سرزمین پارس باستان شوند مردمانی بومی که چهره خشن و گندمگونی داشتند در دشتها و دامنه ها و دره های خوش آب و هوای فعلی سرزمین ممسنی ساکن بودند که از طریق شبانی و کشاورزی امرار معاش می کردند با ورود آریایی های مهاجر و مهاجم به این منطقه زد و خوردهایی بین ساکنان این منطقه و این اقوام بیگانه روی داد. و در نهایت اقوام ممسنی حکیم اقوام بیگانه آریایی شدند. آریایی ها بومیان منسوب را به کارهای خشن مانند خانه سازی، گله چرانی، کشاورزی و خدمتکاری وا می داشتند و بعدها که با هم مانوس شدند برای آنان حقی قایل شدند و حتی ازدواج در بین آنها معمول و رایج گردید. (سامی، 5)
در حدود 2500 سال پیش از میلاد دولتی توانمند بنام اَنزَان در سرزمین فعلی ممسنی و نقاط جوار شمال و شرق آن مستقر بود که مطیع دولت سوم و سپس عیلام شدند و در نتیجه جزو متصرفات نیای اولیه هخامنشی درآمد و در جایی که کوروش کبیر در متن یک لوحه استوانه ای که در بابل به دست آورده بود و هم اکنون در موزه بریتانیا مضبوط است خود و اجدادش را تا سه پشتشان عظیم الشان و شاه انزان خوانده است. (سامی، 7) اثری که نشان دهنده حضور مادها در این سرزمین است دخمه دی دور یا داودختر/ مادر دختر می باشد که این دخمه یا مادی بوده یا هخامنشی که بر سر آن بین مورخین اختلاف است. این دخمه مربوط به سال های 550 تا650 پیش از میلاد است. از دیگر آثار دوره هخامنشی در این ناحیه؛ شهر و کاخ ویران سروان، کاخ تل خداداد در گچکران در دوره اشکانیان، آتشکده میل اژدها یا میل آزاد ممسنی است. از دوره ساسانیان نیز نقش برجسته اعراب بهرام، قندیل، شهر توج نوبندگان، بندر منصورآباد، تپه پهنوی کرم آباد بر جای مانده. (همان) مناسبترین اماکن ممسنی که استقرارهای پیش از تاریخ در آن بوجود آمد و تاکنون آثار این تمدن ها باقی مانده است دشت نورآباد، دشت رستم، دشت فهلیان و جنجان، دشت جاوید و دشمن زیاری را می توان از اسم تمدن های اولیه پیش از تاریخ که در آن بوجود آمدند نام برد. این استقرارها همانطور که قبلا هم اشاره شد متعلق و مرتبط با هزاره های دوم تا دهم قبل از میلاد می باشند. (حبیبی فهلیانی، 13)
در طی دوره های پیش از تاریخ، ممسنی به عنوان پل ارتباطی میان حوزه های پارس خوزستان و کهگیلویه، زاگرس، بوشهر و دریای خلیج فارس قرار گرفته بود. استقرارهای پیش از تاریخ این شهرستان هم اکنون به صورت تپه های مدور باستانی قابل رویت است. این ناحیه در قدیم، هم بر سر راههای کاروان رو و تجاری و هم اینکه در ارتباط با دولت های مختلف در داخل مملکت بزرگ ایران بود. بیش از صد کیلومتر از جاده باستانی دوران انزان، عیلام، هخامنشی، اشکانی، ساسانی و سلاله اسلامی از قلب سرزمین ممسنی می گذشته است و به مراکز فرمانروایی سارد، بابل، شوش، هگمتانه، بیشابور و خلیج فارس می رسید. (همان، 343) در جلد اول از کتاب فارسنامه ناصری به آثار تاریخی این ناحیه از دوران پیش از میلاد تا دوره های دیگر به طور مفصلی اشاره شده است. شواهد نشان می دهد که ایلامی ها در این ناحیه ساکن بوده اند و این از روی آثار تاریخی باستانی بر جای مانده و در این ناحیه از جمله نقش کورنگون ممسنی را می توان یاد کرد. همچنین ست اشکانیان در این منطقه از روی میل اژدها/ دیمه میل وجود دارد. مسافران اروپایی که به این منطقه مسافرت کرده اند مراکز اصلی طوائف لر زبان را در خاک ممسنی دانسته اند. همچنین از بناهای دوره ساسانی می توان به نقش روستای قندیل و نقش سرآب بهرام که در ناحیه بهرام وجود دارد، اشاره کرد.
در صفحه 555 از کتاب خوزستان، کهگیلویه و ممسنی، چنین آمده که:"کوهگیلویه و ممسنی لر بزرگ و اقوام و طوایف لر از ممسنی بوده اند و به لرستان رفته اند و آنجا را بنام خود خوانده اند." امروزه در ناحیه بین پل پیرین، فهلیان، طوایف بویر احمد گرمسیر، طوایفی از ایلات ممسنی ست دارند و بطور مثال مردم فهلیان خود شاخه ای از طوایف ممسنی بوده و به زبان لری تکلم می کنند. همچنین در صفحه 559 از همین کتاب آمده؛ "نقل است که امیر تیمور گورکان قلعه سفید/ قلعه ای در این ناحیه، را خراب کرد و در زمان سلطنت محمدشاه قاجار ولی خان ممسنی در این قلعه یاغی شده و معتمد الدوله منوچهر خان، مامور دستگیری او شد و قلعه را چندین ماه محاصره کرده و او را دستگیر نمودند. همچنین آمده که در اواخر عهد سلاطین صفویه که الوار ممسنی بر نواحی شولستان استیلا یافتند نام شولستان را منسوخ کرده و آن را بلوک ممسنی گفتند. (اقتداری، 568)
در زمان صفویان، القاص میرزا به عزم تسخیر شیراز آمد و به خیال تصرف قلعه سفید شولستان روانه گردید. (میر خواند، 8/ 89) چون به پای قلعه سفید رسید پنج روز زودتر زیر قلعه توقف کرد که قایدان شولستان و ممسنی برای جنید بیگ برادر ابراهیم خان، حاکم کازرون پیغام دادند که باید جنگ کنیم. سرانجام نپذیرفتند و القاص میرزا از این واقعه خبردار شد و با هفتصد نفر سوار آمده و قایدان شولستان و ممسنی را شکست داده و چهل نفر از آنها را کشت و احوال آنان را گرفت و چند نفر را کشت. (فسایی. اسکندر بیگ، 1/74) در تاریخ نظامی و ی دوره نادر شاه صفحه 309 آمده که "نادر در 8 شعبان 1142هجری از شیراز به باشت ممسنی و سپس به رامهرمز و دزفول و خرم آباد و بروجرد و نهاوند رفت و در جنگ با رومیان سرگرم و آنان را شکست داد." همچنین در صفحه 591 تا590 از این کتاب آمده که "در دوره تیموریان و شاهرخ که دولتشان را قوامی نبود هر دولتی در هر جایی داعیه خلافت برمی داشت. از جمله زندیان و زند که فردی به نام علی مراد خان از راهی وارد شولستان ممسنی شده و از آنجا خود را به زرد کوه بختیاری رسانید."
از وقایع سال1247 هجری حکومت افشاریان و زندیان در این منطقه بوده که نواب همین علی میرزا فرمانروای آنجا بوده و در اوایل این سال حکومت شولستان و ممسنی را به نصرالله میرزا عنایت کرد و بعد از ورود به صحرای نورآباد شولستان ولی خان ممسنی کلانتر طایفه بکش ممسنی، سر از اطاعت شاهزاده کشید و در نهایت ولی خان او را بی تامل کُشت. (ابن بلخی، 1/748) در گروه سوارانی که در سال 936 هجری به سپاه شاه طهماسب اول برای جنگ با عبیدالله خان اوزبک پیوسته بودند، سه هزار سوار دلاور از ایل افشار کهگیلویه و شولستان فارس به سرکردگی الوند سلطان، حاکم آن ناحیه در جنگ شرکت کردند. (ثواقب و روشن فکر)
نبرد یعقوب خان با همزه بیگ و نبردهای میان دوسپاه در شولستان اتفاق افتاد که این قیام در زمان حکومت شاه عباس در سال 996 قمری، و قیام هایی که در دوره او شکل گرفت که از جمله، همین قیام یعقوب خان بوده است. (پرهون) بعد از روی کار آمدن سلطنت پهلوی این منطقه بوسیله سه تن از خوانین زیاری یعنی آقاخان عیلامی، بابا خان عیلامی، علیرضاخان عیلامی، که هر سه از طایفه دشمن زیاری بودند در اوایل سلطنت رضا شاه زد و خوردهای دشمن زیاریها با دولت وقت شروع شد. (قهرمانی،580)
شهرستان ممسنی/ شولستان، از اواخر دوران قاجاریه همواره گرفتار تشنجات و اختلافات و زد و خوردهای طوائف و حوادث نطامی بود. از یک طرف به علت اختلاف ملکی خوانین منطقه با حاج معین النجار بوشهری و از طرف دیگر اردوکشی نظامی قوای دولتی برای سرکوبی خوانین روسای عشایر و به اطاعت درآوردن آنها. حوادث نظامی و جنگی زیادی در منطقه به وجود آمد. همچون تنگ تا مرادی در زمان رضاشاه پهلوی و جنگ دورک و حادثه گجستان و . ( همان، 577)
منابع و ماخذ :
- ابن بلخی، فارسنامه، تصحیح منصور فسایی، شیراز، بنیاد فارس شناسی، 1347ه.
- ابن حوقل، محمد، صوره الارض، ترجمه جعفر شعار، بیروت، دارمکتبه الحیاه، بی تا.
- ازکیا، مصطفی،"دانش بومی استفاده از بلوط در شهرستان ممسنی"، پژوهشنامه انسان شناسی، ش6، سال 1383ه.
- استین، سراورل، راه های باستانی و پاییتخت های قدیمی غرب ایران، ترجمه بهمن کریمی، تهران، بی نا، 1329ه.
- اسکندر بیگ، منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، بی جا، کتابفروشی تایید، 134ه.
- اقتداری، احمد، خوزستان و کهگیلویه و ممسنی؛ جغرافیای تاریخی و آثار باستانی، تهران، انجمن آثار ملی، 1359ه.
- اکبری، حامد، مصدق و عشایر قشقایی بویر احمد. ممسنی. کهگیلویه، شیراز، نوید، چاپ اول، 1388ه.
- پرهون، حسن،"ارجان و کهگیلویه از نگاه احمد اقتداری"، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ش 47 و 46، سال 1380ه.
- پرهون، حسن،"بررسی پژوهش های تاریخی درباره کهکیلویه"، کتاب ماه تاریخ وجغرافبا، ش 44 و 45، سال 1380ه.
- ثواقب، جهان بخش، روشنفکر، محمد مهدی،" نگرشی بر شورش شاه قلندر در عصر صفویه"، پژوهش های تاریخی، ش1، سال 1383ه.
- جهان بین، داریوش،" تاریخ ی کهگیلویه"، مطالعات ملی، ش 19، سال 1383.
- حبیبی فهلیانی، حسن، آثار پیش از تاریخ و دوران تاریخی و مشاهیر شهرستان ممسنی، شیراز، بنیاد فارس شناسی، 1384 ه.
- حبیبی هلیانی، حسن، ممسنی در گذرگاه تاریخ، شیراز، نوید، 1371ه.
- حسینی فسایی، حسن، فارسنامه ناصری، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1364ه.
- دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1377ه.
- زارعی، محمد، سیمای ممسنی سرزمین سلحشوران، قم، نهاوندی، 1374ه.
- سامی، علی و چند تن دیگر، تاریخ پارس در عهد باستان: ولات فارس در زمان خلفا، تهران، کتابفروشی محمدی شیرازی، بی تا.
- ساوینا، و. آیی،"نام اقوام در جغرافیای ایران"، ترجمه حسین مصطفوی گرو، نامه فرهنگستان، ش 18، سال 1380ه.
- گرمرودی، میرزا فتاح خان، سفرنامه ممسنی، مقدمه جواد صفی نژاد، تهران، مستوفی، چاپ دوم، 1370 ه.
- لسترنج، گای، جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی، ترجمه محود عرفان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1386ه.
- مصطفوی، محمدتقی، اقلیم پارس: آثار تاریخی و اماکن باستانی استان فارس، تهران، انجمن آثار ملی، 1343ه.
- مستوفی، حمدالله بن ابی بکر، نزهه القلوب، تصحیح گای لسترنج، تهران، طهوری، 1336ه.
- میر ، مریم،"ایران در سفرنامه مارکوپولو"، تحقیقات جغرافیایی، ش 11، سال 1367ه.
- فرهادی، ماشاالله،" قیام یعقوب خان ذوالقدر"، رشد آموزش تاریخ، ش22، سال 1385ه.
- قهرمانی، مظفر، از باورد یا ابیورد خراسان تا ابیورد یا ابوالورد فارس و گفتاری درباره ایلات و عشایر فارس، شیراز، بی نا، 1355ه.
- مقدسی، محمد بن احمد، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ترجمه علی نقی منزوی، تهران، انتشارات مولفان و مترجمان، 1361ه.
- منشی، اسکندر بیگ، تاریخ عالم آرای عباسی، به کوشش ایرج افشار، تهران، امیر کبیر، 1382ه .
- میر ، مریم،" ایران در سفرنامه مارکوپولو"، جغرافیا و تحقیقات جغرافیایی، ش1، سال 1367.
- میرخواند، محمد بن خاوند شاه، روضه الصفا، تهران، علمی فرهنگی، 1373ه.
- مینورسکی، ولادیمیر فیودوروویج، سازمان اداری حکومت صفویه، ترجمه مسعود رجب نیا، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، زوار، 1334ه.
- هاشمی اردکانی، مجید،"فرمان شاه طهماسب صفوی به مولانا رضی الدین محمد"، بررسی های تاریخی، ش51، سال 1353ه.
- مقاله ممسنی در دایره المعارف بزرگ اسلامی، لویی ماسینیون.


اسماعیلیان به عنوان یک جامعه‌ی عمده‌ی مسلمان شیعی، تاریخی طولانی و پرحادثه دارند که سرآغاز آن به میانه‌ی قرن دوم/هشتم بازمی‌گردد. پس از یک ظهور پرابهام در جنوب عراق، دعوت یا مأموریت اسماعیلی به سرعت در شرق عربستان، یمن، سوریه، و سایر ممالک عربی از جمله شمال آفریقا، جایی که اسماعیلیان حکومت خودشان یعنی خلاافت فاطمیان را در سال ۲۹۷/۹۰۹ بنیان نهادند، گسترش یافت. در همین حال، دعوت اسماعیلی به بسیاری از نواحی سرزمین‌های ایرانی، از خوزستان در جنوب غربی ایران و دیلم در سواحل جنوبی دریای خزر تا خراسان و ماوراءالنهر در آسیای میانه توسعه یافت. بدلیل وابستگی به گروه‌های قومی و فرهنگی اجتماعی مختلف، اسماعیلیان سنت‌های فکری و ادبی متنوعی را به زبان‌های عربی، فارسی و هندی بسط و تبیین نمودند. در حال حاضر اسماعیلیان در بیش از ۲۵ کشور در آسیا، خاورمیانه، آفریقا، اروپا و آمریکای شمالی پراکنده‌اند.

از میان تمام جوامع اسماعیلی که تا زمان ما باقی مانده‌اند، ساکنین سرزمین‌های ایران و یمن دارای طولانی‌ترین تاریخ متوالی هستند. این مطالعه که احتراماً به پروفسور سی. ادموند باس‌ورث که در طول چندین دهه، تاریخ و فرهنگ‌ مردمان سرزمین‌های ایرانی را با دقتی روشمند مطالعه کرده، تقدیم شده است، به دنبال آن است که یک مروری تاریخی بر جوامع اسماعیلی سده‌های میانه در این سرزمین و داعیان و مبلغان برجسته‌ی آن که جزو دانشمندان و نویسندگان این جامعه محسوب می‌شدند، ارایه دهد. اسماعیلیان ایران عمدتاً فارسی زبان بوده و از سال ۴۸۷/۱۰۹۴ به جامعه‌ی اکثریت اسماعیلیان نزاری تعلق دارند. اسماعیلیان ایرانی که امروزه بطور عمده درمحدوده‌ی مرزهای ایران، افغانستان و تاجیکستان و همین‌طور در هونزا و دیگر مناطق شمالی پاکستان ست دارند، به‌همراه اسماعیلیان خوجهی هندی‌الاصل و سایر اسماعیلیان نزاری نقاط مختلف دنیا، به والاحضرت پرنس کریم آقاخان چهارم به عنوان چهل و نهمین امام و رهبر شان معتقد و وفادارند.

در زمان رحلت امام جعفر صادق در سال ۱۴۸/۷۵۶، شیعیان امامی که در زمان امامت وی جایگاه مهمی یافته بودند، به گروههای مختلفی منشعب شدند. فرقه‌شناسان امامی بعدی، دو گروه منشعب شده‌ی کوفی را به عنوان نخستین اسماعیلیان شناسایی کرده‌اند. گروه اول که به اسماعیلیه‌ی خالصیه» معروف شدند، مرگ اسماعیل، پسر بزرگ جعفر صادق و گزینه‌ی اصلی جانشینی وی را انکار نموده و در انتظار بازگشت او به عنوان مهدی یا قائم نشستند. گروه دوم، ضمن پذیرش مرگ اسماعیل در زمان حیات پدر، پسر وی محمد را به عنوان امام جدیدشان برگزیدند؛ این گروه به افتخار کنیه‌ی اسماعیل یعنی المبارک، به مبارکیه شهرت یافتند. جزئیات زیادی در مورد تاریخ متعاقب از اسماعیلیان نخستین تا میانه‌ی قرن سوم/نهم در دست نیست. کمی پس از سال ۱۴۸/۷۶۵ و زمانی که اکثریت امامیه، امامت برادر ناتنی اسماعیل یعنی موسی الکاظم (وفات ۱۸۳/۷۹۹)، که بعدها به عنوان هفتمین امام شیعیان اثنی‌عشری محسوب شد را پذیرفتند، محمد بن اسماعیل از اقامتگاه همیشگی علویان در مدینه، بطور مخفیانه خارج شد و برای جلوگیری از آزار خلفای عباسی، آغازگر دورالسّتر یا دوران اختفاء در تاریخ اولیه‌ی اسماعیلی گشت. بطور یقین محمد بن اسماعیل سال‌های پایانی عمرش را درخوزستان گذرانده است، زیرا در آنجا پیروانی داشته و نیز اکثر مبارکیه که از حامیان وی بشمار می‌رفتند به صورت مخفیانه در کوفه می‌زیستند. در حقیقت خوزستان که در جنوب غربی ایران واقع شده برای چند دهه، به عنوان پایگاه رهبری اسماعیلیه‌ی نخستین باقی ماند.

با وفاتِ محمد بن اسماعیل، کمی پس از ۱۷۹/۷۹۵، مبارکیه خود به دو گروه مجزا منشعب شدند. اکثریت، مرگِ وی را نپذیرفته و او را مهدی دانستند، در حالیکه گروه اندکی از تداوم امامت در اولاد وی پیروی نمودند. تحقیقات جدید آشکار نموده است که تا حدود یک قرن پس از محمد بن اسماعیل، گروهی از اولاد وی به عنوان رهبران مرکزی اسماعیلیان نخستین، برای ایجاد یک جنبش اسماعیلی انقلابی یکپارچه و گسترده، بطور مخفیانه و نظام‌مند فعالیت می‌نمودند. این رهبران که شجره‌نامه‌ی علوی فاطمی‌شان در زمان مقتضی مورد تصدیق اسماعیلیان قرار گرفته، تا سه نسل و برای محافظت درمقابل آزار و شکنجه‌های خلفای عباسی، بطور علنی ادعای امامت اسماعیلی را مطرح ننمودند. نخستینِ این رهبران، عبداله پسر محمد بن اسماعیل بود که سازمان تجدید قوا شده‌ی دعوت اسماعیلی را حول ایدئولوژی اصلی اسماعیلیان اولیه یعنی مهدویت محمد بن اسماعیل، سازماندهی نمود. رهبری یک جنبش انقلابی ضد خلفای عباسی، تحت نام یک امام غائب که نمی‌تواند توسط مأموران عباسی دستگیر شود، در واقع مزایای آشکاری برای عبدالله و دو جانشینش که محتاطانه هویت حقیقی خود را تحت لوای رهبران مرکزی اسماعیلیه مخفی کرده بودند، در بر داشت. عبدالله یک متخصص و طراح متبحر بود که دوران جوانی‌اش را در نزدیکی اهواز در خوزستان گذراند. وی سرانجام در عسکرمکرم سکنی گزید و موجب رونق اقتصادی این شهرِ واقع در ۴۰ کیلومتری شمال اهواز گردید. امروزه بقایای عسکر مکرم در جنوب شوشتر به نام بند قیر شناخته می‌شود. عبدالله در لباس یک بازرگان ثروتمند در عسکر مکرم زندگی کرد و از آنجا تصمیم به سازماندهی یک جنبش گسترده‌ی اسماعیلی با شبکه‌ای از داعیان نمود که در مناطق مختلفی فعالیت می‌کردند. بدین گونه، خوزستان پایگاه اصلی فعالیت‌هایی شد که موفقیت دعوت اسماعیلی در قرن سوم/نهم را رقم زد. متعاقب آن، عبدالله بدلیل عداوت دشمنان مجبور به فرار از عسکر مکرم شد؛ وی سرانجام در سلمیه در مرکز سوریه، که برای چند دهه مرکز فرماندهی سرّی دعوت اسماعیلیان اولیه شد اقامت گزید.


​​​​​​                 یکشنبه های کتاب

کاری از خانه سمن های گناوه نگاهی به

شاهنامه فردوسی تحصیح انتقادی وشرح یکایک ابیات (دفتریکم)اثر مهری بهفر 

ارائه دهنده :حسن خواجه گیری 

یکشنبه :۴اسفند۱۳۹۸ ساعت :۸شب

مکان:خانه سازمان های مردم نهاد گناوه

حضور برای عموم آزاد است 

درود بر دوستان 

به دلیل شیوه بیماری کرونا تا اطلاع ثانوی کلیه اجتماعات فرهنگی وهنری لغو شد 

 


اتابکان فارس، سلسله ای از پادشاهان محلی ایران معروف به آل سلغر، اتابکان سلغری وسلغریان یازده تن از آنان ‏۵۴۳تا۶۸۵ق/۱۱۴۸_۱۲۸۶م بر سرزمین پارس و مناطق مجاور آن حکومت راندند گروهی از مورخان چون خواند میر(حبیب السیر،۲/۵۶) یحیی بن عبداللطیف قزوینی(ص۱۹۴) دوره فرمانروایی اتابکان را در فارس ۱۲۰ سال ضبط کرده و بیشتر دوران حکومت ابش خاتون راکه در تبریز به سر می‌برد حکومت فارس را در اختیار داشت به حساب می آوردند

سلغر نیای این دودمان از جمله امیران ترک نژاد طایفه غر‌‌‌، در خراسان بازی دستان خود به تاخت و تاز روزگار می گذراندند و سپس به طغرل سلجوقی که به تازگی ایران را تصرف کرده بود پیوسته در دستگاه منصب حاجبی یافت(خواند میر،دستور۲۳۶) سلغر پس از آن به حوالی فارس رفت و در مناطقی چون کهگیلویه به ییلاق و قشلاق پرداخت(غفاری،۱۲۵) پیش از آنکه  اتابکان سلغری فارس، در آن دیار مستقر شوند این منطقه سراسر به تصرف است سلجوقیان در آمده بود و آنان همچون دیگر  ایلات ایران حاکمی با عنوان اتابک بدان جا روانه کرده بودند آخرین اتابک برگزیده سلجوقیان عراق در فارس بوزابه نام داشت. که به روایتی از فرزند زادگان سلغر بود بوزابه را ملک شاه بن محمود بن محمد، از سلاجفه عراق، همراه با برادر خود محمد به فارس فرستاد اما آنان چون به اصفهان رسیدن سر به شورش برداشتند بوزا به محمد را به جای ملک به سلطنت برداشت.اما ملکشاه به مقابله آمد وبوزابه را در جنگی(۵۴۱ق) به قتل رساند دو سال بعد سنقر بن مودود که به روایتی برادرزاده بوزابه بود (زرکوب ص۷۱) بی‌درنگ به شیراز آمد و آنجا را تصرف کرد و حکومت سلغریان را رسمااین سال بنیاد نهاد(همو،۷۲_۷۱،اقبال،۳۷۹) حکومت سلغریان در فارس مستقل نبود آنان در آغاز از سوی سلجوقیان و پس از آن تا حمله مغول زیر نفوذ پادشاهان خوارزم فرمان می راندند و سرانجام به اطاعت مغولان و ایلخانان گردن نهادند و بدین گونه فارس را تا مدت ها از خطر مهاجمان نگهداری کردند.(همو۳۸۰_۳۷۹) اتابکان سلغری در ایام مغولان هرچند باجگزار ایشان بودند اما نه تنها قلمرو خود را از هجوم مغولان حفظ کردند بلکه فارس را پایگاهی گردانیدند برای دانشمندان ادیان و شاعرانی که سراسر ایرانی به شیراز روی می آوردند از دودمان سلغریان این کسان به فرمانروایی رسیدند

۱_مظفرالدین سنغر بن مودود (۵۴۳_۵۸۸ق/۱۱۴۸_۱۱۶۳م).

او پیش از آنکه حکومتی در فارس تشکیل دهد به فرمان سلطان سنجر(د۵۵۲ق) آخرین فرمانروای سلاجقه بزرگ و تا آماده شده بود.(منهاج۱/.۲۵۸_۲۶۸) پس از قتل بوزا به در نبرد با ملک شاه لن محمود سنقر از فارس رانده شد و ملکشاه فارس را نت صراف در آورد اما دو سال بعدسنقربه شیراز آمد و سلسله اتابکان را بنیاد نمود.

وی در آغاز استقرار در فارس و با خطر  یعقوب به ارسلان مشهور به اتابک شو مله از خوزستان به فارس تاخته بود روبرو شد ولی او را درهم شکست و حملات بعدی اتابک شو مله نیز به جایی نرسید پس از درگذشت سلطان سنجر چند تن از برادر زادگان او به فارس آمدند اما سنقر آنان را به شیراز راه نداد و به استخر فرستاد و دستور داد تا نیازهای زندگی آنان را برآورند و خود تا چند وقت به نام اتابک بر آن فرمان راند سنقر همچنین چند بار با اتابکان شبانکاره برای تصرف قسمت های بیشتری از ایلات فارس به نبرد پرداخت و آنان را به عقب راند در همین ایام الدگز موسسه سلسله اتابکان آذربایجان از قلمرو اتابکان فارس کرد اما سنقر در این میان درگذشت و جانشین او زنگی بن مودود اینترنت ناگزیر به اطاعت از ایلد گز و رکن الدین ارسلان شاه سلجوقی تن در داد و هدیه های گران فرستاد و خود شخصاً به دیدار ارسلان شاه به اصفهان رفت با اینکه اطلاعات را از او اظهار خوشنودی کرده بود از اتابک ایلدگز سخت بیمناک بود مرگ سنقر در ۵۵۸ قمری اتفاق افتاد مقبره او در یکی از دیوان های مدرسه سنقریهٔ شیراز که خود ساخته بود هست . همدان به زیارتش می‌رفتند و قضات و اصحاب دعوای  در آن جایگاه سوگند می‌دادند . و در آن زمان سنقر را به دادگری ستوده و گفته اند که وی در دوران حکومت خود قوانین ظالمانه را برانداخت  در آبادانی قلمرو و می‌کوشید و مساجد و مدرسه هاو رباطهایی ساخته و موقوفاتی برای هر یک معین کرد در این مدارس از همان زمان گروه بسیاری به تحصیل علم سرگرم بودند سنقر مسجد جامعی در شیراز بنیان نهاد و خود هر شب در آنجا به عبادت می پرداخت وزارت سنقر بر عهده تاج الدین ابن دارست شیرازی بود ابن دارست پیش از آن وزارت مسعود بن محمود سلجوقی و سپس وزارت بوزا به را بر عهده داشت

۲_  مظفرالدین زنگی بن مودود(۵۵۸_۵۷۱ق/۱۱۶۳_۱۱۷۵م)

پس از درگذشت سنقر، با اینکه وی چند پسر داشت امیران و فرماندهان لشکر برادر او زنگی بن مودود را که در آن هنگام در شیراز نبود حکومت برداشتند در آغاز کار او سابق شوهر خواهرش و الب ارسلان سلغری به مخالفت برخاستند اما کاری از پیش نبردند و هردو کشته شدند زنگی بن مودود اوایل حکومتش به اصفهان نزد سلطان ارسلان بن طغرل سلجوقی رفت ت و سلطان ارسلان رسماً اتابکی ایلات فارس را به او داد و به شیراز بازش گردانید.

چون زنگی بن مودود در سالهای اول حکومت بر سپاهیان سخت مب گرفت، آنان اتابک شو مله فرمانروای خوزستان را بر ضد زنگی بن مودود برانگیختند. شومله به شیراز تاخت و اتابک زنگی ناگزیر شهر را رها کرد و بعد اتابکان شبانکاره پناه برد و اندکی بعد به کمک این اتابکان، شو مله را که با مردم و لشکریان بدرفتاری پیشه کرده بود ازشیراز راند.

زنگی در دوران حکومت خود با اتابکان کرمان هم روابطی داشت چنان که به هنگام نزاع این اتابکان بر سر حکومت در آغاز لشگری در اختیار ملک تورانشاه نهاد تا بر برادرش بهرامشاه غلبه یابد چندی بعد نیز قطب الدین محمدبزغوش وتاج الدین خلج با لشکر وساز وبرگی که زنگی بدانان داده بود روی به کرمان نهادند و تورانشاه و اتابک یزد به بم گریختند مدتی در کرمان بود و چون زنگی بن موجود در گذشت آنجا را ترک کرد

زنگی بن مودود در دوران حکومت خود چند بار هم با قطب الدین مبارز شبانکاره ای به نبرد پرداخت اما از عهده وی بر نیامد وی سرانجام پس از ۱۴ سال حکومت در اواخر سال ۵۷۱ق درگذشت و در شیراز به خاک سپرده شد(.درباره مرگش که به غلط درسال۵۵۷ق دانسته شده )

زنگی بن مودود پادشاهی دادگر اما مگی با همسایگان خود و مدارا رفتار می‌کرد.، وصاف او را ستوده و فرمانروایی خردمند نیکبخت روشن روانش خوانده است.

زنگی در آبادانی فارس به ویژه شیراز می‌کوشید چنانکه عمارات جدید احداث کرد .وبرای هر یک موقوفه ای معین نمود 

۳_مظفرالدین تلکه ای بن زنگی(۵۷۱_۵۹۱ق،/۱۱۷۵_۱۱۹۵م)

تله در۵۷۱ به جای پدر نشست و لقب مظفرالدین هم یافت بیشتر مورخان چون رشید الدین بن فضل الله ،وصاف،زرکوب شیرازی ومیر خواند»، جلو س تکله او را در همان سال دانسته اند اما فصیح خوافی و ابن اثیر در این‌باره راه خطا پیموده اند.خاصه ابن اثیر با اینکه معاصر زنگی و پسران او تکله و سعد بوده در گزارش حوادث سال ۵۵۶ق از زنگی بنذکلا(=تکلی) سخن رانده است(۲۹۶/۱۱) زنگی را پسر تو کله می دانسته و دروقایع ۶۰۷ و ۶۱۴ و ۶۲۱ و ۶۲۲ق همه جا از سعد بن د کلا یاد کرده و تصور می کرده پسرت کله بوده است( قزوینی ،محمد تعلیقات ۳۴۹).

 


درقسمت آفرینش عالم که قسمت نخستین کتاب است، فردوسی با نگاهی کامال عـلـمی خـلقـت 
جهان را طی چهـار مرحله توضیح داده است و در آخرین مرحله به خلقت انسان پرداخته است.
ّ در کل ّ ادر داستان آفرینش نام یـزدان یک بار آوردن و آن در بیت دوم از ابیات که زیر آورده شده
است.

از آغاز باید که دانی درست ِسر ٔ مـایه گوهـران از نخست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بـدان تا تــوانــایـی آمـد پـدیـد
یعنی خداوند از هیچ ظرفیت و پتانسیل خلقت را آفرید. مراحل بعدی که پیدایش جمادات، نباتات، 
حیوانات و انسان است. خدا خالق نیست بلکه این مراحل به وجهی تکاملی طی شدهاند و انسان در 
ٔ آخرین مرحله به وجود آمده است. دست مایه خلقت جهان از نظر فردوسی چهار عنصر آب، خاک، آتش و 
ٔ باد بوده است. اعتقاد به چهار عنصر سازنده جهان در فرهنگهای هندی، یونانی، ژاپنی و بعض فرهنگهای 
ٔ دیگر سابقه ّ بسیار قدیم دارد. متفکران دوران باسـتان در راستای کشف راز پیدایش هستی و مادة ٔ المواد سازنده
ّ جهان ماد ّ ی هر یک تصو ّ ر خاصی از خود به یادگار گذاشتهاند.
در یـونـان باسـتان طالـس (Thales)عـنصر اصلی و حـقـیـقی خلـقـت را آب و سایر عناصر را مشـتق از آب 
ّطالس میگوید: 
میدانسته است. برتراند راسل در باب این نظری
ٔ این سخن که همه چیز از آب به وجود آمده را بایستی به عنوان یک فرضیه علمی پذیرفت و نبایستی 
آن را سخنی ابلهانه دانست. بیـست سال قبل نظـر دانشـمندان بر این بود که همه چیز از هیدروژن ساخته شده است که دو سوم آب را تشکیل میدهد.

انکسیمندر )Anaximander( که در حـدود ۵۵۰ سال پیش از میالد میزیسـته عقاید جالبتری از طالس در 
ّ باب مواد ٔ اصلی سازنده جهان ارائه کرده است.
او میگوید:
مادةالمواد سازنده هستی نمیتواند آب یا یکی دیگـر از عناصر شناخته شده باشد. بدان دلیل که در 
این صورت مادةالمواد به تسخیر دیگر عناصر میپردازد. ارسطو از قول انکسیمندر نقل میکند که: 
عناصر شناخته شده در تقابل با یکدیگرند. هوا {سرد}{ آب }{رطوبی} و{ آتش }گرم است. بنابراین 
چنانچه یکی از این عناصر بینهایت میبود عناصر دیگر را از میان میبرد. او مادة ٔ المواد سازنده جهان 
ٰ هستی را عنصری خنثی میدانست.
ّ موالنا جالل الدین با الهام از تئوری »جنگ عناصر انکسیمندر میگوید:
این جهان زین جنگ قایم میبود در عـناصـر درنگـر تا حل شـود
چهار عنصرچار اسـتون قویست که بدیشان ســقف دنیا مستویست
)31( ٔ هر سـتونی اشـکـنـنـده آن دگــــر ٔ اســتـن آب اشـکـنـنـده آن شـــرر
ّ و سود 
پس بـنـای خلـق بــر اضــداد بود الجرم ما جنگییـم از ضر
ّ تفـک ّ ـر و تحقـیـقـات فـیلسـوفـان قـبـل از سـقـراط بیـرون از اعـتـقـادات مـوهـوم مابعدالطبیعی صورت میگرفته 
است. فیلسوفان آن دوره در تجزیه و تحلیل تکوین جهان هستی و تشریح و تبیین پدیده ّ های آن به علل مادی 
ّ نظر داشتند و وجود خالق به عنوان »عل ٔ ت فاعلی در ایجاد هستی در اندیشه فیلسوفان بعد از سقراط به میان 
آمده است.
باری پس از انکسـیمندر فـیلـسـوف دیگری به نام انکسیمنس )Anaximenes( ظهور کرده و بر این بوده است.که مادةالمواد هوا است و آتش هوای رقیق شده است. او میگوید:
ّ »هوا چون متراکم گردد نخست به آب مبدل میگردد و سپس چون بیشتر متراکم شد خاک و 
)32(
سرانجام سنگ را به وجود میآورد. 
از فیلسوفان ماقبل سقراط ، گزنفون )Xenophone( به اصلی بودن عنصر آب معتقد بوده است. هراکلیتوس 
)Heraclius( که از سه تن یاد شده در میان فیلسوفان عهد عتیق شهـرت بیشتری دارد، مادةالمواد را آتش 
میپنداشته است.
در جمع بندی این عقاید برتراند راسل میگوید:
هراکلیتوس عقیده داشت که آتش عنصر اصلی است و همه چیزهای دیگر از آن برخاستهاند. 
خوانندگان به یاد دارند که به نـظـر طالس همه چیـز از آب سـاخته شـده بـود. انکسـیمنس گـمان میکرد 
عنصر اصلی هوا است. 
سـرانجام امپیدوکلس )Empedocles( سـازش سـیاسـتمدارانـهای پیشنهاد کرد. بدین معنی که وی به چهار 
عنصر قائل شد.
خاک، هوا، آتش و آب.
از شگفتیهای سخنان امپدوکلیس عبارات ذیلاند:
»این جهان را که برای همه یکی است نه خدایان سـاختهانـد نه آدمیان، بلکه یک آتش جاوید همیشه 
بوده است و اکنون هست و همیشه خواهد بود که مقادیری از آن برافروخته میشود و مقداری خاموش 
میگردد.
حکیم ابن سینا که از معاصرین فردوسی است در بیان پیدایش عناصر اربعه چنین گفته است:
 . و »این ماده که بازماند از کدورت »افالکها صالحیت قبول نگاهداشت صورت فلکی نداشت، 
ّک 
ّ پس در زیر فلک قمر بماند و طبیعت مقترن به وی »شد، و هرآنچه از این ماده مجاور فلک بود متحر
ّک »درو سخونتی مفرط پیدا شد، و از سخونت، 
گشت به حرکت فلک ]حرکت قهری[ و از تحر
»تخلخل حاصل آمد، و چون تخلخل مفرط شد، یبس پیدا آمد، )پس( جوهری گرم و خشک بود، آن­
را نار »خواندند، ]و[ اینست حقیقت آتش. و هر آنچه از این مادت از فلک به غایت دور افتاد از مرکز 
فلک راست بایستاد و قرار گرفت المحالة، چه از فلک به غایت دور بود و نتوانست جنبیدن به حرکت 
فلک، پس از فرط س، برودتی پیدا آمد و از فرط برودت تکاثفی حاصل شد و از تکاثف یبس پیدا 
آمد، جوهری شد سرد و خشک، و آنرا ارض »خواندند و اینست حقیقت زمین. پس آنچه در میان 
این هر دو جوهر نار و ارض بود؛ یک نیمه مجاور )نار( )و یک نیمه مجاور ارض بود[ ، و آنچه مجاور 
ّا »تخلخلی پیدا نشد، چه گرمی نه مفرط بود بلکه جوهری گرم ]بود[ و تر، و آنرا 
نار بود، گرم شد، 
هوا خوانند، و اینست حقیقت هوا. و آن نیمه ]دیگر[ که مجاور ارض بود سرد شد از سردی زمین، ام

.
 


۱_سنت شعر خوانی اژکتاب  شاهنامه.فلک ناز ،وحیدر بک   در نزد مردمان بلوک لیراویدر دورانذگذشته  مرسوم بود که از اویل دهه شصت کم کم این سنت از بین رفت 

فلک ناز و خورشید آفرید

فلک ناز نامه – که نامهای دیگر هم دارد1– از جمله مثنویهای حماسی – عاشقانۀ زبان فارسی است که در گذشته نزد عوام، خواستاران بسیار داشته و چه بسا حالا هم داشته باشد. قهرمان اصلی داستان، " فلک ناز " فرزنمد عزیز مصر است که شخصیتی سه گانه دارد: مرد خداست و اهل عبادت و اطاعت پروردگار. نخستین حرکت او رفتن به خانۀ کعبه است و شگفتا که در این سفر حاج شاهزاده با پیری جهاندیده آشنا می‌شود و آن پیر به جای بحث و گفتگو از معارف دینی حرفهایی به میان می‌آورد که فلک ناز را از عشق مخلوق رهنمون می‌شود:

به شه گفتا یمن ملکی است آباد      سمن بویان همه با قد شمشاد
به نزدیک یمن ملکی عَدَن نام      پریرویی در آنجا دارد آرام
نگار مهوشی، قد همچو سروی     که در رفتار مانند تذروی
دو لب همچون عقیق آب داده       کمند گیسوان را تاب داده

و اوصاف و نشانی‌های هوس‌انگیز دیگر. فلک ناز به جستجوی چنین لعبتی می‌رود و پس از آن حادثه پشت سر حادثه پیش می‌آید: عشق و جنگ؛ جنگ و عشق. معشوقکانِ چندگانه و نبردهای جوراجور. شاعر از شخصیت مذهبی فلک ناز همین را به یاد دارد که پس از پیروزی در هر جنگی و رهایی از هر مهلکه‌ای، فلک‌ناز را به شکر گزاری و نماز و نیاز به درگاه حق می‌برد و بس! شاهزاده چهرۀ دومی هم دارد. پهلوان دلیری است که نه تنها با دشمنان قدرتمند به نبرد بر می‌خیزد و پیروز می‌شود، بلکه بنابر عرف داستانهای حماسی و پهلوانی، با شیر و اژدها و جن و دیو هم می‌جنگد و سرافراز از معرکه بیرون می‌آید2. فلک‌ناز، صاحب دلی زیبا پسند و عاشق پیشه هم هست. آفتاب» دختر مَلِکِ مُلک خاور با دیدن تصویر شاهزادۀ مصری عاشق او می‌شودو به دنبال عشق خود به مصر می‌آید. سروناز» شاهزاده خانم سرزمین ختاوختن شیفتۀ اوست و فلک‌ناز با هر دو ازدواج می‌کند. تسکین» شرح این دلدادگیها را با آب و تاب تمام به نظم کشیده است که در برخی تعبیرات و تشبیهات غنایی و عاشقانه‌اش، بیتهای شورانگیز و دلکش هم دیده می‌شود.

شخصیت دوم قصه، شاهزاده‌ای است به نام خورشید آفرین» که در جنگی از فلک‌ناز شکست می‌خورد و اسیر می‌شود و طی ماجراهایی این دو باهم متحد و دوست می‌شوند و تا پایان عمر – در بزم و رزم – دوشادوش حرکت می‌کنند. داستان با مرگ فلک‌ناز و خورشید آفرین به پایان می‌رسد و همسران‌شان گل» وسرو» و آفتاب» نیز یکی پس از دیگری آرزوی مرگ می‌کنند و می‌میرند و قبرشان – خاک به خاک – در جوار همدیگر است. تمام وقایع پهلوانی و غنایی را تسکین» درصد صحنه باز گفته است.

کتاب فلک‌ناز – علی الرسم فی امثالها – با حمد و سپاس پروردگار و معراج پیامبر گرامی (ص) و مدح جناب پسرعم خواجۀ عالم و خلیفه و داماد شریف، حضرت امیرمؤمنان» آغاز می‌شود و بعد، داستان با مولود فلک‌ناز آغاز و به مرگ او انجام می‌پذیرد.

ورفیق تسکین» در شاعری جاهایی است که ساقی نامه» می‌گوید یا به وصف روز و شب یا صحنه‌های نبرد می‌پردازد یا وصف دلبران داستان و پهلوانان میدان را به رشتۀ نظم می‌کشد. بقیۀ اشعار کتاب چنگی به دل نمی‌زند. اگر هم به هزار دوز و کلک مضمونی متوسط سرهم کرده باشد، کاتبان گذشته و حروفچینان چاپخانه همان شعر نیم‌بند را به روزی انداخته‌اند که مسلمان نشنود کافر نبیند»!

از ابتکارات تسکین» انتخاب نام آدمهای قصّه است. اسامی چندین تن از اشخاص مهم داستان از میان ستارگان آسمان انتخاب شده که با نام قهرمان اصلی (فلک‌ناز) تناسب معنا دارند و درواقع یک مجموعۀ فلک» ی تشکیل داده‌اند: دو مرد بزن بهادر قصه یکی فلک‌ناز» نام دارد و دیگری خورشید آفرین». آفتاب» نام نخستین عشق فلک‌ناز، دختر ملک خاور است. زهره» دختر وزیر پادشاه خاور، عاشق مشتری» غلام مخصوص فلک‌ناز می‌شود و اختر» نام غلام آفتاب» است. پادشاه خاور دو وزیر دارد. نام وزیر دست راست – که معمولا در قصه‌های عامیانه آدم خوش‌طینتی باید باشد - عطارد» است و نام وزیر دست چپ که بدذات و توطئه‌گر است زحل» انتخاب شده. مرّیخ» از غلامان دربار، نقش جلّاد دارد. اسم دختر شاه تاتار شمسه» است و پدرش فرقدان»، مادرش سهیل» و دایی‌اش پروین» نام دارد. ماه زرافشان» هم نام خواهر فلک‌ناز است. بنابراین آسمان قصه پر است از ستاره!

اسامی زمینی قصه هم از نوع گل و گیاه است چون سروطنّاز»، گل، سوسن و سنبل، چند نام بی‌تناسب هم بی‌توجه به فرهنگ و محیط جغرافیایی در قصه دیده می شود که عبارتند از فاروق» و مزروق» و سلجوق»، اسامی پادشاه روم و دو پسرش که ظاهرا ضرورت وزن و قافیه شاعر را واداشته است که چنین شناسنامه‌هایی صادر بفرمایند؛ نامهای عربی برای مردم روم!

گفتیم که تسکین» در سرودن ساقی نامه» دستی دارد و در این کار تحت تاثیر نظامی گنجوی است که در شرفنامه و اقبالنامۀ خود برخی از صحنه‌های داستان را با ساقی نامه – مغنی نامه آغاز می‌کند. در ساقی‌نامه‌های فلک‌ناز خوانندۀ نکته‌یاب در می‌یابد که قرار است در این قسمت از داستان چه واقعه‌ای رخ دهد. مثلا در مقدمۀ حادثۀ حملۀ دیوان به شهر مصر می‌گوید:

بیا ساقی که چرخ دیو پیشه            مرا همچو پری دارد به شیشه
مرا ده جامی از صهبای گلگون         که ریزم از تن دیو فلک خون
چرا کاین دیو مردم‌خوار، پیوست         کند رنگین ز خون مردمان دست

 

 


اتابکان فارس، سلسله ای از پادشاهان محلی ایران معروف به آل سلغر، اتابکان سلغری وسلغریان یازده تن از آنان ‏۵۴۳تا۶۸۵ق/۱۱۴۸_۱۲۸۶م بر سرزمین پارس و مناطق مجاور آن حکومت راندند گروهی از مورخان چون خواند میر(حبیب السیر،۲/۵۶) یحیی بن عبداللطیف قزوینی(ص۱۹۴) دوره فرمانروایی اتابکان را در فارس ۱۲۰ سال ضبط کرده و بیشتر دوران حکومت ابش خاتون راکه در تبریز به سر می‌برد حکومت فارس را در اختیار داشت به حساب می آوردند

سلغر نیای این دودمان از جمله امیران ترک نژاد طایفه غر‌‌‌، در خراسان بازی دستان خود به تاخت و تاز روزگار می گذراندند و سپس به طغرل سلجوقی که به تازگی ایران را تصرف کرده بود پیوسته در دستگاه منصب حاجبی یافت(خواند میر،دستور۲۳۶) سلغر پس از آن به حوالی فارس رفت و در مناطقی چون کهگیلویه به ییلاق و قشلاق پرداخت(غفاری،۱۲۵) پیش از آنکه  اتابکان سلغری فارس، در آن دیار مستقر شوند این منطقه سراسر به تصرف است سلجوقیان در آمده بود و آنان همچون دیگر  ایلات ایران حاکمی با عنوان اتابک بدان جا روانه کرده بودند آخرین اتابک برگزیده سلجوقیان عراق در فارس بوزابه نام داشت. که به روایتی از فرزند زادگان سلغر بود بوزابه را ملک شاه بن محمود بن محمد، از سلاجفه عراق، همراه با برادر خود محمد به فارس فرستاد اما آنان چون به اصفهان رسیدن سر به شورش برداشتند بوزا به محمد را به جای ملک به سلطنت برداشت.اما ملکشاه به مقابله آمد وبوزابه را در جنگی(۵۴۱ق) به قتل رساند دو سال بعد سنقر بن مودود که به روایتی برادرزاده بوزابه بود (زرکوب ص۷۱) بی‌درنگ به شیراز آمد و آنجا را تصرف کرد و حکومت سلغریان را رسمااین سال بنیاد نهاد(همو،۷۲_۷۱،اقبال،۳۷۹) حکومت سلغریان در فارس مستقل نبود آنان در آغاز از سوی سلجوقیان و پس از آن تا حمله مغول زیر نفوذ پادشاهان خوارزم فرمان می راندند و سرانجام به اطاعت مغولان و ایلخانان گردن نهادند و بدین گونه فارس را تا مدت ها از خطر مهاجمان نگهداری کردند.(همو۳۸۰_۳۷۹) اتابکان سلغری در ایام مغولان هرچند باجگزار ایشان بودند اما نه تنها قلمرو خود را از هجوم مغولان حفظ کردند بلکه فارس را پایگاهی گردانیدند برای دانشمندان ادیان و شاعرانی که سراسر ایرانی به شیراز روی می آوردند از دودمان سلغریان این کسان به فرمانروایی رسیدند

۱_مظفرالدین سنغر بن مودود (۵۴۳_۵۸۸ق/۱۱۴۸_۱۱۶۳م).

او پیش از آنکه حکومتی در فارس تشکیل دهد به فرمان سلطان سنجر(د۵۵۲ق) آخرین فرمانروای سلاجقه بزرگ و تا آماده شده بود.(منهاج۱/.۲۵۸_۲۶۸) پس از قتل بوزا به در نبرد با ملک شاه لن محمود سنقر از فارس رانده شد و ملکشاه فارس را نت صراف در آورد اما دو سال بعدسنقربه شیراز آمد و سلسله اتابکان را بنیاد نمود.

وی در آغاز استقرار در فارس و با خطر  یعقوب به ارسلان مشهور به اتابک شو مله از خوزستان به فارس تاخته بود روبرو شد ولی او را درهم شکست و حملات بعدی اتابک شو مله نیز به جایی نرسید پس از درگذشت سلطان سنجر چند تن از برادر زادگان او به فارس آمدند اما سنقر آنان را به شیراز راه نداد و به استخر فرستاد و دستور داد تا نیازهای زندگی آنان را برآورند و خود تا چند وقت به نام اتابک بر آن فرمان راند سنقر همچنین چند بار با اتابکان شبانکاره برای تصرف قسمت های بیشتری از ایلات فارس به نبرد پرداخت و آنان را به عقب راند در همین ایام الدگز موسسه سلسله اتابکان آذربایجان از قلمرو اتابکان فارس کرد اما سنقر در این میان درگذشت و جانشین او زنگی بن مودود اینترنت ناگزیر به اطاعت از ایلد گز و رکن الدین ارسلان شاه سلجوقی تن در داد و هدیه های گران فرستاد و خود شخصاً به دیدار ارسلان شاه به اصفهان رفت با اینکه اطلاعات را از او اظهار خوشنودی کرده بود از اتابک ایلدگز سخت بیمناک بود مرگ سنقر در ۵۵۸ قمری اتفاق افتاد مقبره او در یکی از دیوان های مدرسه سنقریهٔ شیراز که خود ساخته بود هست . همدان به زیارتش می‌رفتند و قضات و اصحاب دعوای  در آن جایگاه سوگند می‌دادند . و در آن زمان سنقر را به دادگری ستوده و گفته اند که وی در دوران حکومت خود قوانین ظالمانه را برانداخت  در آبادانی قلمرو و می‌کوشید و مساجد و مدرسه هاو رباطهایی ساخته و موقوفاتی برای هر یک معین کرد در این مدارس از همان زمان گروه بسیاری به تحصیل علم سرگرم بودند سنقر مسجد جامعی در شیراز بنیان نهاد و خود هر شب در آنجا به عبادت می پرداخت وزارت سنقر بر عهده تاج الدین ابن دارست شیرازی بود ابن دارست پیش از آن وزارت مسعود بن محمود سلجوقی و سپس وزارت بوزا به را بر عهده داشت

۲_  مظفرالدین زنگی بن مودود(۵۵۸_۵۷۱ق/۱۱۶۳_۱۱۷۵م)

پس از درگذشت سنقر، با اینکه وی چند پسر داشت امیران و فرماندهان لشکر برادر او زنگی بن مودود را که در آن هنگام در شیراز نبود حکومت برداشتند در آغاز کار او سابق شوهر خواهرش و الب ارسلان سلغری به مخالفت برخاستند اما کاری از پیش نبردند و هردو کشته شدند زنگی بن مودود اوایل حکومتش به اصفهان نزد سلطان ارسلان بن طغرل سلجوقی رفت ت و سلطان ارسلان رسماً اتابکی ایلات فارس را به او داد و به شیراز بازش گردانید.

چون زنگی بن مودود در سالهای اول حکومت بر سپاهیان سخت مب گرفت، آنان اتابک شو مله فرمانروای خوزستان را بر ضد زنگی بن مودود برانگیختند. شومله به شیراز تاخت و اتابک زنگی ناگزیر شهر را رها کرد و بعد اتابکان شبانکاره پناه برد و اندکی بعد به کمک این اتابکان، شو مله را که با مردم و لشکریان بدرفتاری پیشه کرده بود ازشیراز راند.

زنگی در دوران حکومت خود با اتابکان کرمان هم روابطی داشت چنان که به هنگام نزاع این اتابکان بر سر حکومت در آغاز لشگری در اختیار ملک تورانشاه نهاد تا بر برادرش بهرامشاه غلبه یابد چندی بعد نیز قطب الدین محمدبزغوش وتاج الدین خلج با لشکر وساز وبرگی که زنگی بدانان داده بود روی به کرمان نهادند و تورانشاه و اتابک یزد به بم گریختند مدتی در کرمان بود و چون زنگی بن موجود در گذشت آنجا را ترک کرد

زنگی بن مودود در دوران حکومت خود چند بار هم با قطب الدین مبارز شبانکاره ای به نبرد پرداخت اما از عهده وی بر نیامد وی سرانجام پس از ۱۴ سال حکومت در اواخر سال ۵۷۱ق درگذشت و در شیراز به خاک سپرده شد(.درباره مرگش که به غلط درسال۵۵۷ق دانسته شده )

زنگی بن مودود پادشاهی دادگر اما مگی با همسایگان خود و مدارا رفتار می‌کرد.، وصاف او را ستوده و فرمانروایی خردمند نیکبخت روشن روانش خوانده است.

زنگی در آبادانی فارس به ویژه شیراز می‌کوشید چنانکه عمارات جدید احداث کرد .وبرای هر یک موقوفه ای معین نمود 

۳_مظفرالدین تلکه ای بن زنگی(۵۷۱_۵۹۱ق،/۱۱۷۵_۱۱۹۵م)

تله در۵۷۱ به جای پدر نشست و لقب مظفرالدین هم یافت بیشتر مورخان چون رشید الدین بن فضل الله ،وصاف،زرکوب شیرازی ومیر خواند»، جلو س تکله او را در همان سال دانسته اند اما فصیح خوافی و ابن اثیر در این‌باره راه خطا پیموده اند.خاصه ابن اثیر با اینکه معاصر زنگی و پسران او تکله و سعد بوده در گزارش حوادث سالهای۵۵۴و۵۵۵ق، از پادشاه وقت فارس یاد کرده ونیز در حوادث سال ۵۵۶ق،از زنگی بن دکلا(=تکلی)سخن رانده است.( ۲۶۹/۱۱)، یعنی زنگی را پسرت تکله می دانسته و در واقایع ۶۰۷ و ۶۱۴ و ۶۲۱ و ۶۲۲ق همه جا از سعدبن دکلا یاد کرده و تصور می کرده که سعد  پسر تکله بوده است.( قزوینی ، محمد، تعلیقات ۳۴۹)

تکله چون فرمانروایی یافت به درخواست وی خلیفه عباسی او را خلعت فرستاد که در صفحه ۴۱ منتخب التواریخ آمده است از وقایع مهم دوران اوج نبرد با پادشاهان عراق بوده که سبب شد صاحب خزائن و اموال فراوان گردد.

درسال ۵۷۵ق در غیبت تکله اتابک پهلوان محمد بن ایلدگز اپارات حمله برد و در شیراز به قتل و غارت پرداخت چون تکله شهر باز آمد در ترمیم خرابی ها و استمالت مردم کوشید از دیگر حوادث مهم اثر توکل قیام پسر ‏عمش قطب الدین طغرل بن سنقر بود عاشوری پردامنه پدید آشوبی پردامنه پدید آوردند اما سرانجام شکست خورد و به ایگ و دارابجرد گریخت و چون در آنجا و دستگیر شد تکله دستور تا چشمانش را کور کردند گفتن وی دیگر بار دست به عصیان زد و اینبار به قتل رسید . زرکوب صفحه ۷۴

در همین ایام ترکمنان که از مدت ها پیش تاخت و تاز خود را آغاز کرده بودن روی و کرمان نهادند و کرمانیان و ملک تورانشاه برای دفع آنها ازت تکه که در این هنگام سیرجان را نیز در اختیار داشت یاری خواست سپاهی به فرماندهی مجاهد گرگانی به کرمان فرستاد این لشگردر مشیر مستقر شد اما از مقابله با غزهاخودداری کرد غزها کرمان را تصرف کردند و قطعا م پرداختند در این نبردها مجاهد گورکانی که به باغین آمده بود نیز هلاک شد و سپاه فارس بی هیچ جنگی راه بازگشت در پیش گرفت( افضل الدین،۸۷،۸۹:محمد بن ابراهیم،۱۲۶_۱۲۸)

در همین سال اتابک محمدشاه بنز بهرامشاه حاکم کرمان از آل قاورد(ه م) از برابر غزها گریخت و به فارس آمد و از تکله استمداد کرد اما تکل درگیر نبرد با طغرل بن سنقر پسرعمش بود توجهی نکرد(همو،۱۳۹؛صفا۱۹/۲).

از وقایع و دیگر زمان نبرد های مکرر او با ۱۰۰۰ اسب از اتابکان لرستان بود که تقریباً در این جنگ ها شکست خورد و بخشی از متصرفات خود را از دست داد تکله در سال ۵۸۳ق به اطاعت قزل ارسلان سلجوقی در آمد. اما سلطان طغرل بن ارسلان تکله را  خوش نمیداشت و می خواست فارس را به رکن‌الدین سامان یزد واگذارد. و متعاقب آن را رکن الدین شیراز را محاصره کرد ولی کاری از پیش نبرد و به اسارت افتاد اما تکله باو  مهربانی کرد و به یزد بازش گردانید. سرانجام تکله پس از بیست سال پادشاهی در گذشت دکلمه پادشاه و عارف منش و دیندار بود و کرداری پسندیده داشت و با مردم به نیکویی رفتار می‌کرد و درویشان و عارفان را بزرگ می داشت و به روایت جنید شیرازی یکبار و خدمت شیراز زین الدین مظفر بن روزبهان بن طاهر از صوفیان وقت شیراز رفت و شیخ او را موعظه کرد و تکله بسیار بسیار گریست با آنکه می توانست به آسانی سرزمین های مجاور خود چون کرمان را متصرف شود لیکن از به همسایگان همواره پرهیز می‌کرد

سعدی شیرازی در بوستان حکایتی از نیک نفسی و قناعت و بی اعتنائی وی به پادشاهی نقل کرده(ص۵۵). از شاعران دیگر از دین بنجر قصاید ای به عربی و فارسی در ستایش تکل سروده است( زرکوب صفحه ۷۴)

وزیر تکله امین الدین کازرونی قد مردی باش آمد و بلند همت بود و به کرم و بخشش در عصر خود شهرت بسیار داشت امین الدین که در آغاز نایب ابن دارست بود، در آبادانی فارس و به ویژه شیراز بسیار کوشید از بناهای مسجدی در نزدیکی جامع عتیق و یک رباط  مسجد امینی شیراز است. پس از مرگش مردم شیراز از کرامات او بسیار سخن می راندند(بیضاوی،همانجا؛اقبال،۳۸۲:قزپینی،محمد،تعلیقات،۳۴۸،۳۴۹.زکوب،خواند میر ،دستور۲۳۷)

۴_قطب الدین طغرل بن سنقر)۵۹۱_۵۹۹ق/۱۱۹۵_۱۲۰۳م).

حوادث زندگی او آشفته و مبهم است گروهی از مورخان به گونه‌ای که در شرح دوران تکله گذشت گفتند که طغرل در شورش دوم پس از دستگیری به دست تکله به قتل رسید از این رو روشن نیست که وی چگونه پس از تکله بر جای او نشسته است. اگر این نکته را که پاره‌ای از مآخذ اشاره کرده‌اند سعد بن زنگی برادرت کرده در آغاز حکومت با شورش طغرل مواجه بود بپذیریم باید نتیجه گرفت که طغرل در ایام تکنوکده به قدر نرسیده و در میان سالهای ۵۹۱ تا ۵۹۹ بین طغرل و سرد بر سر قدرت در فارس مجادله بوده و طغرل در این ایام کشته شده است و گفته وصاف صفحه ۸۷ طغرل در میدان جنگ کشته شد اما همو. ضمن برشمردن حکام سلغری پس از تکله  از طغرل اشاره کرده است منهاج سراج(۲۷۱/۱)و زرکوب شیرازی صفحه ۷۵ نوشته اند که بی فاصله پس از تکله سعد بن زنگی با حکومت نشست.(میر خواند(۶۰۸/۴) وخواند میر(همانجا) هم تنها به اقتباس گفته های وصاف پرداخته. و تال را پادشاهی هنرمند و هنرپرور خواندند و به گفته آنان وی عاقبت توسط تکله از پای درآمد

یحیی بن عبدالله لطیف قزوینی ونیز غفاری از نبردهای متعالی طغرل با سعد بن زنگی سخن گفته و دوره پادشاهی طغرل را در فارس ۹ سال دانستند به روایت آنان تا آخر را سرانجام سعد دست گیر کرده است عباس اقبال بی آنکه این اخبار مختلف را باهم مقایسه کند نتیجه گرفته ارطغرل سرانجام در ۵۹۹ق به دست سعد از میان برداشته شده است صفحه ۳۸۲ و ۳۸۳

لقب طغرل محقق دین بوده و اینکه محمد قزوینی در رسالة ممدوحین شیخ سعدی(ص۷۱۷) عقب همه سلغریان را مظفرالدین دانسته که با ا این ترتیب نمی تواند صحیح باشد 

۵_ مظفرالدین سعد بن زنگی(۵۹۹_۶۲۳ق/۱۲۰۳_۱۲۲۶م)،

پنجمین پادشاه سلسله سلغری و یکی از برجسته ترین و مشهورترین آنها بود ازتاریخ جلوس اطلاع دقیقی در دست نیست چنان که پیش از این یاد شده حوادث فارس پس از تکرار آشفته و در هاله ای از ابهام قرار گرفته است اگر دوره حکومت سد به گفته برخی منابع ۲۸ و ۲۹ سال باشد و می بایست در سال ۵۹۳ یا ۵۹۴ق بر تخت نشسته باشد عباس اقبال در صفحه ۳۸۳ بر خلاف این نظر معتقد است سخن حمدالله مستوفی که در گیری تور را در سال ۵۹۹ دانسته صحیح به هر حال در آغاز پادشاهی سعد در فارس  قحطی و گرانی سختی رخ داد و گونه‌ای که مردم برای سدجوع،گوشت دیگر را می خوردند. از آن پس ویروس  وبا شیوع یافت که خلقی انبه را از پای درآورد عبدالله موصوفی (صفحه ۵۰۵ ،۵۰۴)، در این میان سعدبن زنگی از آشفتگی اوضاع کرمان استفاده کرد با حمله با آن شرم نظام‌الدین محمود حاکم آنجا را برافکند وکرمان را به تصرف درآورد بعد یک هفته در آنجا توقف کرد و با برادر زاده خود عماد الدین محمد بن زیدان را به حکومت آن شهر گماشت و خود به شیراز برگشت

عماد الدین محمد در۶۰۰ق به شهر وارد شد و مورد استقبال مردم قرار گرفت کرمان از این تاریخ تا۶۰۷قدراختیار سلغریان بوده

 

 

 


از همان روزگار که  شاهنامه  سروده شد و به دست مردم و مردم چهرگان رسید، تاریخ و تاریخ سازان با آن از در ناسازگاری درآمدند.

خداوندان زر و زور به چشم خویش می دیدند  مردی پدید آمده است که به هیچ چیز جز سربلندی و بزرگی سرزمینش نمی اندیشد و منش  بلندش مجال بنده وار زیستن را از او گرفته است، مردی را می دیدند که نمی خواهد و نمی تواند عنصری، فرخی و معزی باشد و از خوش آمد گویی شهریاران و شمشیر بندان ستمگر تاریخ زبان بسته است و استواری برز و بالایش در برابر هیچ کس خم نمی گیرد.گویندگان مزدور آن روزگار، آن همه بزرگی و مردانگی را بر نمی تافتند و بلندای قامت سخن فردوسی، دستار از سر اندیشه ی کوتاه بین آنها می افکند و چشم دیدن او را نداشتند.

داستان فردوسی با محمود غزنوی، حتی اگر دروغ، حقیقت گویایی از راستی و درستی ایمانی است که فردوسی برای زنده کردن فرهنگ ایران داشته است.

بی گمان آتشی که در دل و جان محمود غزنوی افتاده است از رستم شاهنامه نیست آنچه را بر محمود غزنوی بیداد گر آشفته کرده است ترس از اندیشه ی روشن آفریدگار رستم است که می تواند رستم پروری را در دل و جان مردم زنده کند و رستمان دیگری را بیافریند که ضحاکان و کاووسان محمود نام را برای همیشه بر جاه و جانشان بلرزانند.

آیا خروش ناگهانی فردوسی در آغاز پادشاهی ضحاک برخاسته از زخم های کهنه ای نیست که قرن ها جانِ اندیشه ی فردوسی و مردم ما را خسته و گداخته کرده است و جوشش خونی نیست که از چیرگی بیگانگان، ترک و تازی، از دل او بیرون زده است و فریاد می کند:

نهان گشت کردار فرزانگان                   پراکنده شد کام دیوانگان 

هنر خوار شد جادوی ارجمند                نهان راستی، آشکارا گرند         

(شاهنامه، مسکو، ج1/51)

آزار ها  و کوچک شماری ها و تحقیر های ناروایی که از سوی خلیفکان اموی و عباسی بر مردم ما روا می شد از یک سو و ستم هایی که از این ترک نژادان بر آزادگان می رفت از سوی دیگر، دردانه ای را چون فردوسی پروراند و اگر این ناکسان تاریخ؛ که دردی جز جهانداری و جهانخواری نداشتند، توانستند با دست یازیدن به هر کاری دو قرن فریاد و خروش ما را، با توطئه ی سکوت، تاریک نشان دهند اما نتوانستند آتش اندیشه ی پیر طوس را خاموش کنند و به تعبیری دیگر نهضت های فرهنگی و اجتماعی به جنبش های ذهنی و اندیشه گی گرایید.

همراهی و همگامی با پهلوانانی چون رستم و زال و سیمرغ و سیاوش و دلاورانی دیگر از شاهنامه همانند کاوه و گودرز و بیژن و گیو فروتر و بیشتر از همه شغاد و گروی زره با منش ها و کنش های گوناگون، یک زندگی است. زندگی در  شاهنامه با گیومرث آغاز می شود و با خویشتن بینی جمشید و خون ریزی های ضحاک و سرکشی های کاوه و سبکساری های کاووس دنبال می شود و با عشق و عاشقی زال و رودابه و یاری سیمرغ جان می گیرد. پیدایش فریدون فرشته خو و سیاوش و ایرج پاک دل و رنگ و نیرنگ سودابه و برادران ایرج، بخش دیگری از زندگی ما و فردوسی است.

ضحاک، رمز بیداد گری است و برای بودن خود، الواح سحر را به خون چه سبز خطانی که سرخ رو نمی کند.1» و زندگی سیاووش نمادی می شود از روند حرکت آدم برای رسیدن به انسان آرمانی. در  شاهنامه همه چیز هست: عشق، جنگ و خون ریزی. و آدمها با همه ی آرزو ها و خواسته هایشان ظاهر می شوند، جوانیهای بیژن و خود خواهیهای گشتاسپ و خون دل خوردنهای گودرز، پاره ای از زندگی ماست و آدم بر پایه ی غریزه ها و اندیشه هایش همگی آنها را می تواند بپذیرد و توجیه کند اما در  شاهنامه چند خون است که نمی خوابد یکی خون جاودان جوش سیاووش است و دیگر خون سهراب، که برای همیشه دامن رستم را گرفته است و این هم بهره دیگر از زندگی ماست.

 شاهنامه در دو بخش اساطیری و پهلوانی به انجام نمی رسد. پهلوانهای  شاهنامه در حوزه ی تاریخی، اندیشه ها و کردارهای آن دو بخش دیگر را عینیت می بخشد و جنگها و کشتنها و ستیزه ها و خود خواهی ها پاره ای از زندگی پدران ما می شود، پسر پدر را می کشد و پهلوانان تاریخی نیز زندگی خویش را در مرگ دیگران می بینند و این نیز گوشه ای دیگر از تاریکیهای زندگی ماست.

اگر ما شاهنامه  را دوست داریم و می خوانیم و بارها زیر و رو می کنیم تنها برای ارزش ادبی یا تاریخی آن نیست،  شاهنامه گزارش زندگی ماست و ما با خواندن و دیدن آن زندگی خویش را مرور می کنیم، گاه دریغ می خوریم و گاه تند و خشمگین می شویم، زمانی آرام می گیریم و گاه فریاد بر می آوریم. شاهنامه برای ما یک کتاب روز است و نه یک اثر ادبی قرن چهارم، همخوانی و همسانی ساختار فرهنگی و اجتماعی  شاهنامه  با ساختار جامعه ی  ما رمز دیرپایی و ماندگاری فریاد همیشه بر افروخته ی فردوسی است و چه بسیار مردم آگاه که با خواندن  شاهنامه  در جست و جوی پاسخی برای نیازهای ذهنی و اندیشه گی خویشند، شاهنامه از همان آغاز، خوانندگان و شنوندگان بسیار داشته و دارد، بافت اجتماعی و ساخت فرهنگی  شاهنامه آنچنان بر جان و دل ما افتاده است که هر یک از مردم ما می تواند خود را پهلوانی از یک سوارگان گمنام آن بداند.  شاهنامه تنها تاریخ ما نیست و آن کسان که آگاهانه تاریخش می خوانند و در تنگنای دیواره ی تاریخ زندانیش می کنند سودای خاموشی فریاد ها را در سر می پزند.

 شاهنامه با همه ی  ارزش ادبی و اجتماعی و فرهنگی و تاریخی ای که دارد و با همه ی پیوندهای معنوی و اندیشه گی ای که ما با آن داریم در سیاهیهای ابر سردگون و درشت بی مهری و ناخواهانی و ندانم کاریهای فرهنگی زندانی شده است و همچون بیشتر پژوهش های ادبی در بند سستی و کم کاری افتاده است تا بدان اندازه که تا کنون یک بار هم در ایران نتوانسته ایم این متن را به صورت علمی و انتقادی و به گونه ای شایسته به چاپ برسانیم.

از شاهنامه، چاپهای گوناگونی آماده شده است که هر کدام به آسانی می توانند خوانندگان عادی را بی نیاز کنند. برای این دسته از خوانندگان، هیچ یک از این چاپها از نگاه متن شناسی بر طبعهای دیگر برتری ویژه ای نمی تواند داشته باشد، خطی خوش یا قلمی شیرین و احتمالاً شماری تصویرهای زیبا و خوشایند، از هر نگار گری که باشد، نهایت پسند این مردم است. این خواننده هنگام خواندن شاهنامه، بیت فردوسی را آنچنان که می خواهد می خواند و معنی می کند و گاه به گمان خویش آنچه را که فردوسی نفهمیده است درست می کند و واژه را به همان گونه که می خواهد در می آورد و به شمار بیت ها کاری ندارد، چه پنجاه هزار بیت باشد و چه هفتاد و پنج هزار بیت. آنچه به او لذّت می دهد و او را راضی می کند، شیرین کاریهای پهلوانان است، نه به معنی دقیق بیت کاری دارد و نه به خط طولی داستان، نه از ضبط نادرست یک واژه رنج می برد و نه نسخه های خطی  شاهنامه  را می شناسد.

برای این دسته از خوانندگان،  شاهنامه های  بازاری فراوان به طبع رسیده است و باز هم خواهد رسید. می مانند شماری از پژوهشگران و شیفتگان آگاه، که اگر با خوشبینی نگاه کنیم افزون تر از چندین و چند صد نخواهند شد. این خوانندگان بر خلاف گروه نخست، بسیار پر توقعند و دلشان می خواهد، پس از هزار سال،  شاهنامه ای که می خوانند اگر نه گفته ی دقیق و واژه به واژه ی فردوسی است، دست کم به سروده و نوشته ی آن بزرگ نزدیک باشد و این خواسته تا کنون چنان که  شاید و باید به انجام نرسیده است.  شاهنامه ای که به دست دانشمندان شوروی(در نه مجلد) فراهم شده است می تواند بهترین چاپ علمی این اثر شناخته شود. این طبع بر پایه ی پنج دستنوشت قدیم، با در نظر داشتن ترجمه ی  عربی قدیم شاهنامه  آماده شده ا ست.2

با  شناخته شدن چند نسخه ی قدیم دیگر و با توجه به کمی ها و کاستی هایی که در چاپ شوروی دیده می شد، نیاز به چاپ دیگری از شاهنامه احساس می شد. از این روی بنیاد  شاهنامه ی  فردوسی در سال 1350 به سرپرستی زنده یاد استاد مجتبی مینوی این کار را بر عهده گرفت، با این امید که بتواند متنی تمام و درست از سروده ی  فردوسی را به دست دهد، اما نشد و پایان زندگی استاد مینوی(سال 1355) پایان زندگی علمی بنیاد  شاهنامه شد.

اکنون پس از گذشت سالها، چاپ تازه ای از شاهنامه را در دست داریم که آقای دکتر جلال خالقی مطلق، استاد دانشگاه هامبورگ آلمان، آن را فراهم کرده است، او نخستین ایرانی ای است که توانسته است به تنهایی بر پایه ی پانزده دستنوشت از شاهنامه، چاپ تازه ای از این متن را آغاز کند که اینک نخستین دفتر آن را می بینیم، همت او بلند تر و کوشش او پربار و پایدار باد.

نگاهی به شاهنامه

دکتر خالقی مطلق برای آماده سازی متن شاهنامه، از میان چهل و پنج دستنوشت  شاهنامه پانزده نسخه را برداشته است. از دوازده دستنوشت به عنوان نسخه ی اصلی و از نسخه ی آن در مقام فرعی سود می برد، جدا از آنکه از ترجمه ی کهن  شاهنامه به عربی نیز بهره می گیرد. ویرایشگر  شاهنامه، دستنوشت کتابخانه ی ملّی  فلورانس(نوشته 614 ق) را به عنوان نسخه ی اساس بر گزیده است، این دستنوشت کامل نیست و نزدیک 22000بیت از  شاهنامه را در بر دارد که حدوداً دو پنجم شماره ی بیت ها در نسخه های معتبر است. پانزدهمین نسخه ای که در ویرایش این شاهنامه از آن بهره برده اند، در تاریخ 903ق نوشته شده است، فاصله  ی میان روزگار تألیف  شاهنامه با نخستین دستنوشت شناخته ی جهان حدود دو قرن و با آخرین نسخه ی گزیده ی فرعی ویرایشگر نزدیک پانصد سال است، درباره ی این فاصله ی زمانی در جای خود سخن خواهیم گفت.

ویرایشگر با معیارهایی که برای خود داشته است نسخه ی فلورانس را معتبرترین و بهترین نسخه های موجود پنداشته است. سخن درباره ی درستی و نادرستی این گزینش و داوری بسیار است و من بر پایه ی روش علمی و گونه شناسی زبان فارسی، برخی از نسخه ها، از جمله دستنوشت فلورانس را ، بررسی و ارزیابی کرده ام که جای آن در این گفتار نیست. متن این  شاهنامه  در لندن حروفچینی شده و در نیویورک نشر گردیده است و شمار اندکی از آن به ایران رسیده است.

روش ویرایشگر در تصحیح شاهنامه

ویرایشگر متن درباره ی شیوه ی کار خود چنین نوشته است:

1-    هر کجا ضبط دیگر(ظاهراً منظور نسخه های دیگر است جز نسخه ی اساس) هماهنگ با دگرگونی های زبان و ادب فارسی و سازوار با کهنه گی و اعتبار دستنویس ها، کهن تر و دشوار تر و ضبط دستتنویس اساس نوتر و ساده تر شناخته گردد، ما بپیروی از مهمترین اصل تصحیح انتقادی که می گوید: ضبط دشوار تر برتر است، ضبط دستنویس اساس را به زیر خط و ضبط دیگر را در متن می آوریم(پیشگفتار، بیست و سه) (ایران نام، سال چهارم، شماره ی 3، ص 282)

 می افزایم: به گمان من در همین نوشته ی چند خطی آقای خالقی  سخن بسیار است و می توان از ایشان پرسید:

1-    آیا ایشان نوشته و کتابی را می شناسند که در باره ی دگرگونی زبان و ادب فارسی باشد؟

2-     معیار و سنجه ی ایشان برای شناخت واژه های کهن تر و دشوار تر چیست؟

3-     و آیا ایشان براستی گمان می کنند که با همه ی دگرگونیها در حوزه ی گسترده و ناشناخته ی زبان و ادب فارسی آشنایی دارند؟ این ادعای کوچکی نیست. و بسیاری پرسش های دیگر. سخن درباره ی این نکته ها را به بخش پایانی این یادداشت با عنوان: ویرایشگر شاهنامه چه ویژگی هایی باید داشته باشد» واگذار می کنیم. و اما درباره ی پیروی از مهمترین اصل تصحیح انتقادی که می گوید ضبط دشوار تر برتر است.»

باید بگویم که آقای خالقی این اصل را در همه جای این متن، چنانکه باید، نگه نداشته و به این نوشته ی خود عمل نکرده است همچنان که نتوانسته است همه جا واژه های بی نقطه را به همان صورت که در نسخه ها بوده است، نگهدارد و این نیز خود خلاف نوشته ی ویرایشگر است.( پیشگفتار، بیست و نه)

چند نمونه از این دست کاربرد ها را می بینیم:

ضحاک از پیدا شدن فریدون نگران است و به در گاهیان خود می گوید:

بباید بدین بود همداستان       که من ناشکیبم بدین داستان

(مسکو، ج1/ 62، خالقی/ 67)

دستنوشته های  شاهنامه در ضبط بخش نخست مصراع دوم یکسان نیست: که من دل ببستم .» که من ناشنودم . » که بس ناشکیبم» که من دانشی ام»  و در نسخه ی(ل) آمده است که فردا ئشیم.(حرف نخست از کلمه ی اخیر نقطه ندارد )»

آقای دکتر خالقی بی آنکه تأملی در نقطه گذاری نسخه ی لندن داشته باشد آن را به صورت  که فردا نشینم.» خوانده است و آسان ترین ضبط را از نظر معنایی و ساختی در متن آورده است نه به نقطه گذاری توجهی کرده است و نه به ضبط دشوار تر.

 بیت دیگر:

 بسان پزشکی پس ابلیس  تفت

به فرزانگی نزد ضحاک  رفت 

 (مسکو، ج1/48، خالقی2/ 50)

می افزایم: در چند دستنوشت از  شاهنامه به جای تفت در مصراع نخست، کفت آمده است آیا کفت در این بین نمی تواند کاربرد دشوارتری از تفت باشد؟ و اگر چنین است پس چرا ویرایشگر کفت را در حاشیه آورده است؟

 بیت دیگر:

سر سرکشان اندر آمد به خواب      ز تاسیدن باد پایان بر آب

(مسکو، ج1/67، خالقی/ 74)

نوشته اند: : اگر این بیت الحاقی نباشد باری بازیدن و نسخه بدلهای آن: تازیدن و ناهیدن، همه نادرست و به گمان من گشته ی» تاسیدن  است به معنی نفس زدن پیاپی آدمی و جانور از گرما یا تلاش یا تشنگی.»

(نامواره ی دکتر افشار، ج3/ ص 1822)

 می افزایم:  اگر ضبط دشوارتر برتر است، چرا ویرایشگر شاهنامه  واژه ی ناهیدن را در متن نگذاشته است؟

 و چگونه است که تاسیدن یعنی نفس زدن باد پایان بر آب، سرکشان را به خواب می برد؟ آیا به خواب می برد یا از خواب می پراند؟

بیت دیگر:

 نشست آنگهی سام با رود و جام     همی داد چیز و همی راند کام

(مسکو، ج 1 ، ص 152، خالقی ص 178)

 می افزایم:  با اینکه در نسخه ی فلورانس- دستنوشت اساس- بخش پایانی مصرع نخست چنین بوده است: با ژیر و کام ، اما ویرایشگر  شاهنامه به ضبط نسخه ی اساس، با همه ی دشواریش، توجهی نکرده است و آنرا در حاشیه آورده است؟

به گمان من این واژه می تواند کاربردی از ریژ و کام» باشد به معنی خواسته و آرزو و مراد:

دیدی تو ریژو کام بدو اندرون بسی      با ریدکان مطرب بودی بفر و زیب

(محیط زندگی رودکی،  نفیسی/493)

2-    مصحح نوشته است: ما در تصحیح  شاهنامه از یکسو دستنویس فلورانس 614 را که فعلاً کهنترین و معتبر ترین دستنویس ماست، در نیمه ی نخست کتاب اساس تصحیح قرار دادیم ولی از سوی دیگر از آن پیروی چشم بسته هم نکردیم(پیشگفتار, بیست و سه)

ویرایشگر، نخستین دلیل را برای تغییر دادن و رها کردن نسخه ی اساس چنین توضیح می دهد: فردوسی همیشه صورت نخستین، یعنی شکل کهنتر و دشوار تر و دورتر به زبان امروز ما را  گفته بود. یعنی مثلاً اگر دستنویس اساس از ده مورد هفت مورد گوسپند نوشته است و دستنویسهای دیگر هرچه جوانتر یا کم اعتبار می گردند بیشتر گوسفند و کمتر گوسپند نوشته( شاید مصحح می خواسته بنویسد که آن سه مورد را هم باید به پیروی از دستنویس های دیگر، گوسپند نوشت) و حتی اگر موردی پیش آید که همه ی دستنویسها گوسفند داشته باشند، آنرا هم باید به گوسپند تصحیح قیاسی کرد( پیشگفتار، بیست و چهار).

3-    مصحح شاهنامه  می نویسد: همچنین پیش می آید که از یک واژه که صورت کهن تر آن در دستنویس اساس و دستنویس های دیگر بسیار به کار رفته است، برای نمونه هم در دستنویس اساس و هم در دستنویس های کهن و معتبر دیگر، صورتهای کاول و زابل بسیار به کار رفته است، با اینحال مواردی هم است که همه ی دستنویس های نوتر کابل و زابل را دارند، ما در این گونه موارد همه جا صورت نو تر را به صورت کهن تر تصحیح قیاسی می کنیم(پیشگفتار، بیست و هفت).

می افزایم:  ویرایشگر محترم، زبان فارسی فردوسی را زبانی می داند ساخت گرفته و یکدست که در آن باید همیشه صورت نخستین یعنی شکل کهن تر و دشوارتر و دور تر به زبان امروز ما» به کار رفته بوده باشد. به گمان من دست بردن مصحح در متن  شاهنامه و تصحیح های قیاسی ایشان به هیچ روی پایگاه علمی و تحقیقی ندارد و به دلایلی که آورده می شود در خور توجیه نیست:

1-    ناهمخوانی های واژه ای و دگرگونی های آوایی در همه ی متن های فارسی قرن چهارم و حتی قرن پنجم و ششم کم و بیش دیده می شود.

2-    آگاهی ما از گونه ی زبانی فردوسی آن اندازه نیست که رخصت این گونه داوری و تصحیح را به ما بدهد.

3-    گزارشگران شاهنامه یا  شاهنامه های  منثور از حوزه های زبانی گوناگون بوده اند. از این روی ناهمخوانی های واژه ای می تواند یه گونه های زبانی این راویان هم پیوند داشته باشد جدا از آنکه هنوز زبان فارسی در روزگار ساخت گیری و روند حرکت به سوی یک زبان معیار است و سخن از دستنوشت ها و چگونگی آنها را به جایی دیگر واگذاریم:

زهر کشوری موبدی سالخورد     بیاورد کین نامه را گرد کرد

( شاهنامه، خالقی/12)

4-    از شیوه ی بهره وری فردوسی از منابع پهلوی و فارسی آگاهی دقیقی نداریم. و بسیار قرینه های دیگر، که همگی نشان می دهد که مصحح نمی تواند ضبط متن را با تصور به کار گیری واژه های کهن و صورت های نخستین از سوی فردوسی تغییر دهد و در متن تصرف کند.

در باره ی روش کار ویرایشگر و شمار دیگری از داوری های او در پیشگفتار، گفتنی بسیار است و این مقاله آن گنجایی را ندارد که بتوانیم به یک یک آنها بپردازیم. اکنون باید دید که ویرایشگر  شاهنامه  تا چه اندازه در کار تصحیح متن موفق بوده است و آیا دست کم بر پایه ی  معیار های خود، چنانکه در پیشگفتار نوشته است، توانسته است  شاهنامه  را آماده کند؟

برای دریافت این نکته دستنوشت فلورانس را (614 ق) با متن های چاپی این  شاهنامه  سنجیدیم و به ناهمخوانیهایی رسیدیم که در سه بخش آنها را نشان می دهیم:

1-    افتادگیها

2-    بدخوانی دستنوشت

3-    تلفظ واژه ها

 

افتادگیها:

 بیت هایی که در زیر آورده می شود در دستنوشت اساس  شاهنامه  بوده است و ویرایشگر در متن چاپی خود آنها را نیاورده است بی آنکه به بودن یا نبودن آنها در نسخه فلورانس اشاره ای شود:

پژوهنده ی نامه ی باستان

که از پهلوانان زند داستان

(مسکو، ج 1، ص 28، فلورانس، ص 7، جای بیت خالقی ص21 میان 405-404)

بدان تا پرستش بود کارشان

شب روز پیش جهاندارشان

(مسکو، ج1، ص 40، فلورانس، ص 11، جای بیت خالقی،

 ص 42 میان 22-21)

بدان بی بها ناسزاوار پوست

پدید آمد آوای دشمن ز دوست

(مسکو، ج1، ص64، فلورلنس، ص 20)

ویرایشگر شاهنامه  این بیت را در حاشیه ص 69 آورده است و نوشته که فقط نسخه ی طوپقای سرای استانبول آمده است با اینکه این بیت، هم در نسخه ی موزه ی بریتانیا(675) هست و هم در چاپ مسکو.

دو جادوش پر خواب و پر آب روی

پر از لاله رخسار و پر مشک موی

(مسکو، ج1، 165، فلورانس/61، جای بیت خالقی، ص 193، میان 414-413)

 بدخوانی ها:

 می دانیم که ویرایشگر  شاهنامه دستنوشت فلورانس (614ق) را به جای نسخه ی اساس برگزیده است اما با شگفتی باید گفت که ضبط شماری از بیت ها با متن دستنوشت نسخه ی اساس نمی خواند و این جدا از بیت هایی است که ویرایشگر متن در آن دست برده اند و آنرا به گمان خویش به گویش فردوسی» نزدیک کرده اند. نمونه هایی از بدخوانی نسخه ی فلورانس که از نگاه معنی و گاه از نظر ساخت، شعر را ویران کرده است( در این نمونه هاف» نشانه ی نسخه ی فلورانس و خ»  شاهنامه  خالقی، دفتر یکم است)

 الف:

 زگفتار و بیکار یکسو شوی(ف/1)

زگفتار بیکار یکسو شو(خ/3)

 

همان تا نگردی به تن مستمند(ف/3)

همان تا نگردی تنِ مستمند(خ/9)

 

زگشته زمان داستان شهان(ف/5)

زگشته نهان داستان شهان(خ/12)

 

سرنامه ی خسروان باز گوی(ف/5)

هنر نامه ی خسروان باز گوی(خ/14)

 

دو  تاهی شدندی بر تخت اوی(ف/2)

دو تا میشدندی بر تخت اوی(خ/22)

 

کزان سرفرازی کند آدمی(ف/10)

کنون  سرفرازی کند آدمی(خ/37)

کی کوتاه دستست شاه  از بدی(ف/20)

که کوتاه شد دست شاه از بدی (خ/68)

 

بفرمودشان تا  نوازید گرم(ف/9)

بفرمود تاشان نوازند گرم (خ/36)

 

زخارا هنر جست یک روزگار(ف/11)

زخارا گهر جست یک روزگار(خ/43)

 

زراه بزرگی نه از روی  کین (ف/12)

زراه بزرگی نه از راه کین(خ/46)

 

کسی کو هوای فریدون کنند (ف/20)

کسی کو هوای فریدون کند (خ/69)

 

نه زین باره جویید کس نام و ننگ (ف/25)

نه زین باره جویند کس نام و ننگ (خ/83)

 

اگر داستان را بود گاه و ماه (ف/28)

اگر داستان را بود گاه و گاه(!) (خ/94)

 

رخانشان پر از ننگ و شرم پدر(ف/31)

رخانشان پر از خوی ز شرم پدر(خ/101)

 

در بهتری باد فرجام اوی(ف/32)

در مهتری  باد فرجام اوی(خ/106)

 

کی فرزند اگرچه بپیچد ز دین(ف/47)

که فرزند اگر سر بپیچد ز دین(خ/145)

 

کنون تاجت آوردم ای شور بخت    (ف/49)

کنون تاجت آوردم ای شوم بخت    (خ/ 151)

 

دلش بود جویا دلارام را (ف/52)

دلش بود جوینده ی کام را (خ/164)

 

بدو گفت  پردختن دل سزاست (ف/57)

بدو گفت پرداختن دل سزاست(خ/180)

 

پر از رامش و دانش و خواسته(ف/59)

پر آرایش و دانش و خواسته(خ/184)

 

درقسمت آفرینش عالم که قسمت نخستین کتاب است، فردوسی با نگاهی کامال عـلـمی خـلقـت 
جهان را طی چهـار مرحله توضیح داده است و در آخرین مرحله به خلقت انسان پرداخته است.
ّ در کل ّ ادر داستان آفرینش نام یـزدان یک بار آوردن و آن در بیت دوم از ابیات که زیر آورده شده
است.

از آغاز باید که دانی درست ِسر ٔ مـایه گوهـران از نخست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بـدان تا تــوانــایـی آمـد پـدیـد
یعنی خداوند از هیچ ظرفیت و پتانسیل خلقت را آفرید. مراحل بعدی که پیدایش جمادات، نباتات، 
حیوانات و انسان است. خدا خالق نیست بلکه این مراحل به وجهی تکاملی طی شدهاند و انسان در 
ٔ آخرین مرحله به وجود آمده است. دست مایه خلقت جهان از نظر فردوسی چهار عنصر آب، خاک، آتش و 
ٔ باد بوده است. اعتقاد به چهار عنصر سازنده جهان در فرهنگهای هندی، یونانی، ژاپنی و بعض فرهنگهای 
ٔ دیگر سابقه ّ بسیار قدیم دارد. متفکران دوران باسـتان در راستای کشف راز پیدایش هستی و مادة ٔ المواد سازنده
ّ جهان ماد ّ ی هر یک تصو ّ ر خاصی از خود به یادگار گذاشتهاند.
در یـونـان باسـتان طالـس (Thales)عـنصر اصلی و حـقـیـقی خلـقـت را آب و سایر عناصر را مشـتق از آب 
ّطالس میگوید: 
میدانسته است. برتراند راسل در باب این نظری
ٔ این سخن که همه چیز از آب به وجود آمده را بایستی به عنوان یک فرضیه علمی پذیرفت و نبایستی 
آن را سخنی ابلهانه دانست. بیـست سال قبل نظـر دانشـمندان بر این بود که همه چیز از هیدروژن ساخته شده است که دو سوم آب را تشکیل میدهد.

انکسیمندر )Anaximander( که در حـدود ۵۵۰ سال پیش از میالد میزیسـته عقاید جالبتری از طالس در 
ّ باب مواد ٔ اصلی سازنده جهان ارائه کرده است.
او میگوید:
مادةالمواد سازنده هستی نمیتواند آب یا یکی دیگـر از عناصر شناخته شده باشد. بدان دلیل که در 
این صورت مادةالمواد به تسخیر دیگر عناصر میپردازد. ارسطو از قول انکسیمندر نقل میکند که: 
عناصر شناخته شده در تقابل با یکدیگرند. هوا {سرد}{ آب }{رطوبی} و{ آتش }گرم است. بنابراین 
چنانچه یکی از این عناصر بینهایت میبود عناصر دیگر را از میان میبرد. او مادة ٔ المواد سازنده جهان 
ٰ هستی را عنصری خنثی میدانست.
ّ موالنا جالل الدین با الهام از تئوری »جنگ عناصر انکسیمندر میگوید:
این جهان زین جنگ قایم میبود در عـناصـر درنگـر تا حل شـود
چهار عنصرچار اسـتون قویست که بدیشان ســقف دنیا مستویست
)31( ٔ هر سـتونی اشـکـنـنـده آن دگــــر ٔ اســتـن آب اشـکـنـنـده آن شـــرر
ّ و سود 
پس بـنـای خلـق بــر اضــداد بود الجرم ما جنگییـم از ضر
ّ تفـک ّ ـر و تحقـیـقـات فـیلسـوفـان قـبـل از سـقـراط بیـرون از اعـتـقـادات مـوهـوم مابعدالطبیعی صورت میگرفته 
است. فیلسوفان آن دوره در تجزیه و تحلیل تکوین جهان هستی و تشریح و تبیین پدیده ّ های آن به علل مادی 
ّ نظر داشتند و وجود خالق به عنوان »عل ٔ ت فاعلی در ایجاد هستی در اندیشه فیلسوفان بعد از سقراط به میان 
آمده است.
باری پس از انکسـیمندر فـیلـسـوف دیگری به نام انکسیمنس )Anaximenes( ظهور کرده و بر این بوده است.که مادةالمواد هوا است و آتش هوای رقیق شده است. او میگوید:
ّ »هوا چون متراکم گردد نخست به آب مبدل میگردد و سپس چون بیشتر متراکم شد خاک و 
)32(
سرانجام سنگ را به وجود میآورد. 
از فیلسوفان ماقبل سقراط ، گزنفون )Xenophone( به اصلی بودن عنصر آب معتقد بوده است. هراکلیتوس 
)Heraclius( که از سه تن یاد شده در میان فیلسوفان عهد عتیق شهـرت بیشتری دارد، مادةالمواد را آتش 
میپنداشته است.
در جمع بندی این عقاید برتراند راسل میگوید:
هراکلیتوس عقیده داشت که آتش عنصر اصلی است و همه چیزهای دیگر از آن برخاستهاند. 
خوانندگان به یاد دارند که به نـظـر طالس همه چیـز از آب سـاخته شـده بـود. انکسـیمنس گـمان میکرد 
عنصر اصلی هوا است. 
سـرانجام امپیدوکلس )Empedocles( سـازش سـیاسـتمدارانـهای پیشنهاد کرد. بدین معنی که وی به چهار 
عنصر قائل شد.
خاک، هوا، آتش و آب.
از شگفتیهای سخنان امپدوکلیس عبارات ذیلاند:
»این جهان را که برای همه یکی است نه خدایان سـاختهانـد نه آدمیان، بلکه یک آتش جاوید همیشه 
بوده است و اکنون هست و همیشه خواهد بود که مقادیری از آن برافروخته میشود و مقداری خاموش 
میگردد.
حکیم ابن سینا که از معاصرین فردوسی است در بیان پیدایش عناصر اربعه چنین گفته است:
 . و »این ماده که بازماند از کدورت »افالکها صالحیت قبول نگاهداشت صورت فلکی نداشت، 
ّک 
ّ پس در زیر فلک قمر بماند و طبیعت مقترن به وی »شد، و هرآنچه از این ماده مجاور فلک بود متحر
ّک »درو سخونتی مفرط پیدا شد، و از سخونت، 
گشت به حرکت فلک ]حرکت قهری[ و از تحر
»تخلخل حاصل آمد، و چون تخلخل مفرط شد، یبس پیدا آمد، )پس( جوهری گرم و خشک بود، آن­
را نار »خواندند، ]و[ اینست حقیقت آتش. و هر آنچه از این مادت از فلک به غایت دور افتاد از مرکز 
فلک راست بایستاد و قرار گرفت المحالة، چه از فلک به غایت دور بود و نتوانست جنبیدن به حرکت 
فلک، پس از فرط س، برودتی پیدا آمد و از فرط برودت تکاثفی حاصل شد و از تکاثف یبس پیدا 
آمد، جوهری شد سرد و خشک، و آنرا ارض »خواندند و اینست حقیقت زمین. پس آنچه در میان 
این هر دو جوهر نار و ارض بود؛ یک نیمه مجاور )نار( )و یک نیمه مجاور ارض بود[ ، و آنچه مجاور 
ّا »تخلخلی پیدا نشد، چه گرمی نه مفرط بود بلکه جوهری گرم ]بود[ و تر، و آنرا 
نار بود، گرم شد، 
هوا خوانند، و اینست حقیقت هوا. و آن نیمه ]دیگر[ که مجاور ارض بود سرد شد.

از سردی زمین اما ،متکاثف،نگشت، چه سردی مفرط نبود، پس جوهری حاصل آمد سرد و تر (آنرا) آب خواندند، و اینست حقیقت آب. و این هـر چهـار را عناصر اربعه خوانند، . و نخستین اثری که پدید آمد امتزاج وترکیب عناصر چهارگانه بود. 

در اوپانیشاد که حاوی مجموعه ّ ای از تفسیر اصول هـندوئیسم و آیین بـودا است به خلقت گیتی توسط عناصر 
اربعه اشارت رفته است:
ِ ّ اول شمرده شده است و بر اثر شوق و التهاب به در یکی از اوپانیشادهای کهنه عدم یا نیستی مبداء
تدریج آب و خاک و آتش و باد از آن پیدا میشود. باد به صورت نفس قسمتهای سه گانه جهان یعنی 
آسمان و فضای بین آسمان و زمین را به وجود آورد . هوا از اَثیر )اتر( پدید میآید و از هوا آتش 

میزاید و از آتش آب و از آب خاک و از خاک گیاه و از گیاه انسان پرورش مییابد.
مقصود از آوردن مطالـب فـوق آن است که در روزگار قـدیم در مقـابل داسـتان خلقت جهـان و انسان که در کتب 
مادی خلقت از تـرکیب چهار عنصر وجود داشـته 
ّ مقدس آیینهای سامی (تورات، انجیل و قرآن) آمده، نظری
و مورد قـبول علما و اهل خرد بوده است.
در حالـی که دین باوران به همان وجهی که امروز پس از گذشت قرنها و هزاران کشف نجومی و بروز و ظهور علمی جدید باورمند به داستان خلـقت به روایت آن کتُب هستند در آن روزگار به همان داستانها در نظریباب خلقت باورمند بودند.
حکیم ابوالـقاسم فردوسی در عصر شکوفایی و زایایی علوم عقلی در ایران بعد از اسلاام میزیسته و به طور قطع نظیر دیگر عـقـالی بزرگ آن عصر در امر خلـقـت به داسـتانهای علمی خلقت پرداخته 
ٔ نظـریه ٔ مشهور چهـار عنصر تمایل داشته و در مقدمه کـتاب خویش به اختصار آن را آورده است.
مقصود از توضیحات مـربـوط به خلـقـت که از نظـرتان گذشـت ابیاتی است که حکیم طوس در باب 
خلـقـت انسان آورده است.
میفرماید:
۱. چو زین بگـذری مردم آمد پـدیـد شـد این بنـدها را سـراسـر کلیــد
۲. سرش راست برشد چو سرو بلند به گفتـار خـوب و خــرد کاربنــد
۳ ٔ . پـذیــرنـده هـوش و رای و خــرد مر او را دد و دام فــرمــان بـرد
۴. ز راه خــرد بنـگــــری انـــدکی که مردم به معنی چه باشــد یکی
۵. مگـــر مـردمی خیـره دانی همی جــز این را نشـــانی نـدانی همی
۶. تـــرا از دو گـیتـی بــرآوردهانــد به چنـدین میــانجی بپــروردهانـد
۷ ِ . نخسـتین ِ فطــرت پسـین ُ شـمــــار تویی خویشـتن را به بازی مــدار
 (مسکو، جلد ۱، ص ۱۶، بیت ۶۰ ـ ۶۶)
بیت هفتم را آقای خالقی به تبعی
ْ نخسـتینت فکـــرت پسـینَت شـمـار تو مر خویشـتن را به بـازی مـدار
این بیت به وجهی که هست واجد هیچگونه معنی نیست و چنانچه آن را به نثر بنویسـیم چنین می ّ شود: اولـین 
از برای تو (تو را) اندیشـه و آخرین تو را عدد (شمار) است پس خلقت خویش را اندک مایه تصور مکن
مصراع نخست در:
دستنویس ۷۳۱ استانبول . نخستین فطرت پسین شمار
دستنویس ۸۴۰ لیدن نخستین فکرت پسین شمار
دستنویس ۷۴۱ قاهره . نخستین فطرت پسین شمار
دستنویس ۶۷۵ لـندن نخستین جنبش پسین شمار
دستنویس سنت ژوزف . نخستین فکرت پسین شمار آمده است.
ّ مصراع دوم در دستنویسهای ۶۷۵ لـندن، ۷۳۳ لـنینگراد، ۷۶۰ قاهره ، ۸۴۴ پاریس و سنت ژوزف (تویی 
خویشتن را به بازی مدار) ضبط شده است.
ّ معنای بیت با توجه به آنچه فردوسی پیش از خلقت انسان در باب پیدایش جماد، نبات و حیوان گفته از فرط وضوح چنان است که هیچ خوانندهای را به مهـالک شک و تردید یا سرگشتگی  دچار نمیکند.
میگوید:
(ای انسان تو در سلسله مراتب خلقت پدیده ّ های گیتی آخرین و در موهبت فکرت یا فطرت اولین 
هستی. پس وجود خویش را حقـیـر و اندک مایه مپندار.)
ّ آقـای خالـقی مطلق ضبطی غلط از مصراع اول از دسـتنـویس ۸۴۸ واتیکان و ضبطی نامتناسب از مصراع 
ّدوم از دسـتنـویس ۸۵۲ آکسـفورد مقابل هم قـرار داده و بیت:
نخسـتین فکـرت پسـینت شــمار تو مـر خویشـتن را ببازی مدار
را ساخته و سپس به تشریح و تبیین آن پرداخته است.
چنانچه بخواهیم خطاهای آقای خالقی مطلق را درجه بندی نماییم این یکی به تحقیق گوی سبقت را از 
جمیع خطاهایی که در کل کـتاب دیده میشود خواهد ربود. ببینید ایشان چگونه تعـبیری از بیت به دست داده 
(ای انسان . نخستین واسـطه تو خرد است (در آغاز آفرینش)و آخرین آن روز رستاخیز پس خود است:
را ببازی مگیر!
یعنی دانشـمنـد محترم »شــمـار را به معـنـای روز رسـتـاخیـز گـرفـتـه اسـت. در سرتاسر آثار مکتوب زبان فارسی هیچ کس چنین معـنایی از واژه »شـمار به دست نداده اسـت.
در اینجا ایشـان عمل سـابق را مجـدداً تکرار فـرمـودهانـد یعـنی (شـمار) را از فـردوسی گـرفـتـه و (روز)را هـم خـودشـان بـر آن افـزودهانـد و حاصل کـه »روز شــمار یعنی روز قیامت باشـد به دسـت آمده اسـت. 
خطایی از این دست نه تنها معنای بیتی را پریشان میکند بلکه تخریبی ساختاری به جهان بینی شاعر وارد مینماید. فردوسی در این بخش کتاب که »آفرینش جهان است به وضوح از آنچه این پدیده را به داستانهای 
 آقای باقـر پرهام در کتاب (با نگاه فردوسی)این بیت و ابیاتی دیگـر از کار خالـقی را با دقّت و 
بصیرت نقد نمودهاند.در باب این بیت به صفحات ۳۰ ـ ۳۱ کتاب مذکور مراجعه شود


.
 


۱_سنت شعر خوانی اژکتاب  شاهنامه.فلک ناز ،وحیدر بک   در نزد مردمان بلوک لیراویدر دورانذگذشته  مرسوم بود که از اویل دهه شصت کم کم این سنت از بین رفت 

فلک ناز و خورشید آفرید

فلک ناز نامه – که نامهای دیگر هم دارد1– از جمله مثنویهای حماسی – عاشقانۀ زبان فارسی است که در گذشته نزد عوام، خواستاران بسیار داشته و چه بسا حالا هم داشته باشد. قهرمان اصلی داستان، " فلک ناز " فرزنمد عزیز مصر است که شخصیتی سه گانه دارد: مرد خداست و اهل عبادت و اطاعت پروردگار. نخستین حرکت او رفتن به خانۀ کعبه است و شگفتا که در این سفر حاج شاهزاده با پیری جهاندیده آشنا می‌شود و آن پیر به جای بحث و گفتگو از معارف دینی حرفهایی به میان می‌آورد که فلک ناز را از عشق مخلوق رهنمون می‌شود:

به شه گفتا یمن ملکی است آباد      سمن بویان همه با قد شمشاد
به نزدیک یمن ملکی عَدَن نام      پریرویی در آنجا دارد آرام
نگار مهوشی، قد همچو سروی     که در رفتار مانند تذروی
دو لب همچون عقیق آب داده       کمند گیسوان را تاب داده

و اوصاف و نشانی‌های هوس‌انگیز دیگر. فلک ناز به جستجوی چنین لعبتی می‌رود و پس از آن حادثه پشت سر حادثه پیش می‌آید: عشق و جنگ؛ جنگ و عشق. معشوقکانِ چندگانه و نبردهای جوراجور. شاعر از شخصیت مذهبی فلک ناز همین را به یاد دارد که پس از پیروزی در هر جنگی و رهایی از هر مهلکه‌ای، فلک‌ناز را به شکر گزاری و نماز و نیاز به درگاه حق می‌برد و بس! شاهزاده چهرۀ دومی هم دارد. پهلوان دلیری است که نه تنها با دشمنان قدرتمند به نبرد بر می‌خیزد و پیروز می‌شود، بلکه بنابر عرف داستانهای حماسی و پهلوانی، با شیر و اژدها و جن و دیو هم می‌جنگد و سرافراز از معرکه بیرون می‌آید2. فلک‌ناز، صاحب دلی زیبا پسند و عاشق پیشه هم هست. آفتاب» دختر مَلِکِ مُلک خاور با دیدن تصویر شاهزادۀ مصری عاشق او می‌شودو به دنبال عشق خود به مصر می‌آید. سروناز» شاهزاده خانم سرزمین ختاوختن شیفتۀ اوست و فلک‌ناز با هر دو ازدواج می‌کند. تسکین» شرح این دلدادگیها را با آب و تاب تمام به نظم کشیده است که در برخی تعبیرات و تشبیهات غنایی و عاشقانه‌اش، بیتهای شورانگیز و دلکش هم دیده می‌شود.

شخصیت دوم قصه، شاهزاده‌ای است به نام خورشید آفرین» که در جنگی از فلک‌ناز شکست می‌خورد و اسیر می‌شود و طی ماجراهایی این دو باهم متحد و دوست می‌شوند و تا پایان عمر – در بزم و رزم – دوشادوش حرکت می‌کنند. داستان با مرگ فلک‌ناز و خورشید آفرین به پایان می‌رسد و همسران‌شان گل» وسرو» و آفتاب» نیز یکی پس از دیگری آرزوی مرگ می‌کنند و می‌میرند و قبرشان – خاک به خاک – در جوار همدیگر است. تمام وقایع پهلوانی و غنایی را تسکین» درصد صحنه باز گفته است.

کتاب فلک‌ناز – علی الرسم فی امثالها – با حمد و سپاس پروردگار و معراج پیامبر گرامی (ص) و مدح جناب پسرعم خواجۀ عالم و خلیفه و داماد شریف، حضرت امیرمؤمنان» آغاز می‌شود و بعد، داستان با مولود فلک‌ناز آغاز و به مرگ او انجام می‌پذیرد.

ورفیق تسکین» در شاعری جاهایی است که ساقی نامه» می‌گوید یا به وصف روز و شب یا صحنه‌های نبرد می‌پردازد یا وصف دلبران داستان و پهلوانان میدان را به رشتۀ نظم می‌کشد. بقیۀ اشعار کتاب چنگی به دل نمی‌زند. اگر هم به هزار دوز و کلک مضمونی متوسط سرهم کرده باشد، کاتبان گذشته و حروفچینان چاپخانه همان شعر نیم‌بند را به روزی انداخته‌اند که مسلمان نشنود کافر نبیند»!

از ابتکارات تسکین» انتخاب نام آدمهای قصّه است. اسامی چندین تن از اشخاص مهم داستان از میان ستارگان آسمان انتخاب شده که با نام قهرمان اصلی (فلک‌ناز) تناسب معنا دارند و درواقع یک مجموعۀ فلک» ی تشکیل داده‌اند: دو مرد بزن بهادر قصه یکی فلک‌ناز» نام دارد و دیگری خورشید آفرین». آفتاب» نام نخستین عشق فلک‌ناز، دختر ملک خاور است. زهره» دختر وزیر پادشاه خاور، عاشق مشتری» غلام مخصوص فلک‌ناز می‌شود و اختر» نام غلام آفتاب» است. پادشاه خاور دو وزیر دارد. نام وزیر دست راست – که معمولا در قصه‌های عامیانه آدم خوش‌طینتی باید باشد - عطارد» است و نام وزیر دست چپ که بدذات و توطئه‌گر است زحل» انتخاب شده. مرّیخ» از غلامان دربار، نقش جلّاد دارد. اسم دختر شاه تاتار شمسه» است و پدرش فرقدان»، مادرش سهیل» و دایی‌اش پروین» نام دارد. ماه زرافشان» هم نام خواهر فلک‌ناز است. بنابراین آسمان قصه پر است از ستاره!

اسامی زمینی قصه هم از نوع گل و گیاه است چون سروطنّاز»، گل، سوسن و سنبل، چند نام بی‌تناسب هم بی‌توجه به فرهنگ و محیط جغرافیایی در قصه دیده می شود که عبارتند از فاروق» و مزروق» و سلجوق»، اسامی پادشاه روم و دو پسرش که ظاهرا ضرورت وزن و قافیه شاعر را واداشته است که چنین شناسنامه‌هایی صادر بفرمایند؛ نامهای عربی برای مردم روم!

گفتیم که تسکین» در سرودن ساقی نامه» دستی دارد و در این کار تحت تاثیر نظامی گنجوی است که در شرفنامه و اقبالنامۀ خود برخی از صحنه‌های داستان را با ساقی نامه – مغنی نامه آغاز می‌کند. در ساقی‌نامه‌های فلک‌ناز خوانندۀ نکته‌یاب در می‌یابد که قرار است در این قسمت از داستان چه واقعه‌ای رخ دهد. مثلا در مقدمۀ حادثۀ حملۀ دیوان به شهر مصر می‌گوید:

بیا ساقی که چرخ دیو پیشه            مرا همچو پری دارد به شیشه
مرا ده جامی از صهبای گلگون         که ریزم از تن دیو فلک خون
چرا کاین دیو مردم‌خوار، پیوست         کند رنگین ز خون مردمان دست

 

 


فارسنامه ناصری،ج1،ص: 768

 در ماهصـفر اینسال[1251]: نصـیرخـان بیگلربیگی خط هلار، پسـر عبـدالّله خان لاریو در ماه ربیع اول این سال، میرزا منصور
خان‌بهبهانی والی نواحی کوهگیلویه پسر میرزاسلطان- محمدخانواردشیرازگشته مورد عنایت شده، هریک‌عود به مقرحکومتخود نمودند.
و در اواسط ماه رجب 1252:جناب معتمدالدوله، محمدعلیخان ایل خانیو آقا میرزا محمدمشـهور به فسائی ضابط حومه شیراز و
نیریز و اصـطهبانات و داراب را به خیالات دور و دراز، مأخوذ داشـته، مدت دو ماه و نیم درحبس گذاشت، پس آنها را با یکصـدسـوار روانه طهران نمود 1» وچـونبه منزل ده بیـدقونقری2»،شـش منزل شـمالی شیراز رسیدند،چاپار برای مرخصی آنها از. دارالخلافه در رسـیده، مطل قال عنان شدند، لیکن شـرفیاب یحضور مبارک اعلیحضرت شاهنشاه یرا پیشنهادخود داشته، بهجانب طهران

شتافتنـدو بعـداز ورود مورد عنایت گشـته، ایلخانی،خانه خریـده، متوطن گردیـدو آقا میرزا محمـد به منصب جلیلاست یفا سـرافراز
شده، ملازم رکاب گردیدوچونمیرزا محمدحسـین وکیل فارس این اخبار راشـنیداز فسا به جانب طهرن رت و بعداز ورود، او
هم به منصب جلیـل استیفای دیوانی و وکـالت برقرارشـده، ملاـزم رکـاب گردیـدوچون ولی خان3»پسـرخوب یـارخان بکشممسـنی،سالیـان دراز به راهزنی کـاروان بنـدر بوشـهر و بهبهان و شوشتر و آزار و غارت همسایگان نزدیک  دور میپرداخت 4»،
چنانکه وقتی قصـبه کازرون را غارت نمود و اگرکار بر اوسخت میشدبه قلعه سفید5»که شرح حال او در ذیل قلعه جات فارس،در کتـاب فارسـنامه ناصـری

  پناه می جست و نواب حسـین علی میرزای فرمان فرما، برای اسـتمالت ولی خان، دختر او را در
حباله نکاح پسـرخجسته سـیرخود، نواب تیمور میرزای حسام الدوله درآورد و فایده ناکرده پیشتر از بیشتر، ی و آزار همسایگان
مینمود وچون در این سال تمامت بزرگان فارس به شـیراز آمده، ازخدمت جناب معتمدالدوله با نیل مقصود عود مینمودند، 
ولی خان ممسـنی صاحب قلعه سفیدماننددیگران در ماه جمادی- دویم سال1251 وارد شیراز گشته، مورد نوازش معتمدالدوله گردید
وجمعی از یافه بافان که خبر ازطمع معتمدالدوله داشـتندبه عرض او رسانیدندکه ولی خان ممسـنی خود وخوب یارخان پدرش،
مـدتها و قرنها، مالالتجاره ازکاروانها به غارت برده و انواع قماشـهای نفیسرهنـدی و شالهای کشـمیری را ذخیره نموده و در اوایل
همین سـال ک شااهزادگـان رضـا قلی میرزا نایب الایاله و تیمور میرزاحسام الـدوله و نجفقلی میرزای والی، ذخایر جواهرچنـدینسـاله فرمان فرمائی را برداشـته از ممسـنی عبور نمودنـدنیمه آن جواهر را ولی خان به نام سـلامت- روی از آنهاگرفته، بر ذخیرههای
سابق خود بیفزود وچون برجناب معتمـدالـدوله طمعی غالب بود به قاعده حب الشـیء یعمی و یصم، آن جناب از ولی خان مطالبه
جواهر تابان ولآلی رخشان فرمود 6» و ولی خان از آمدن به شیراز پشیمان گشته، درکارخود فروماندو درخلاصی چاره ای
______________________________
(1). رک: ناسخالتواریخ،ج2،ص231.
(2). رک: فارسنامه ناصری،گفتار دوم.
(3). رک: ناسخالتواریخ،ج2،ص231.
(4). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص176.
(5). رک: فارسنامه ناصری.گفتار دوم، و ناسخالتواریخ،ج2،ص232و 233، و روضۀ الصفا،ج10،ص175.
(6). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص177.
فارسنامه ناصری،ج1،ص: 769
جز تصـدیق نیافت، پس به اولیایدولت معروضداشت که منمردیصـحراگرد و بیلمیزم 1» وجواهر نشناسممگر آنکه سنگهای
گرد و پهنو دراز وسبز وسـرخو زرد به دست من آمـده، در بیغولهه ای کوهسـتان و ماهور پنهان داشـت هام که جز مرا بر آن ذخائر
خبریپن یست، اگر مرد امینی را با منانفاذ دارید این سـنگها ی رنگارنگ که برای امثال من فایده ندارد نثار پای اوکنم و قلعه سـفید
را به تصـرف دهم وخود را از تشویش درآورده،چون دیگراندرکار رعیتی زحمت کشـیده، آسوده خاطرشوم. پس جناب معتمدالدوله برای جمع آوری این جواهر، محمدطاهرخان قزوینی2» را اختیار نمود وجماعتی ازسرهنگان وسرکردگان پیاده وسواره و
چنـدارابه توپ، در اواسط ماه رجب اینسالبه اسمانتظام نواحیشولسـتانوکوهگیلویه به مرافقت ولیخانانفاذ داشت و بعـداز
ورود بهصحراینورآباد ممسنی، ولیخانبه وعده وفا نمود وکوتوالهایخود را از قلعهسفیدبه زیر آورد و قلعه را به محمدطاهر
خانقزوینیواگذاشتوحسنعلیخانبیات زرندیبا فوجزرندبرفراز قلعهسـفیدرفته، برنشستندوچونمحمدطاهرخاندست
ولیخانرا از قلعهسفیدکوتاه دید، مغرورگشته، تکالیفشاقه بر او نمودندو بهسختیمطالبهجواهرات و اشیاء نفیسه از او داشتند

واز احترام او کاستهسخنان زشت به او گفتندو قصدمحافظت او را نمودندوجوانفرشته 3»سیمائیازخویشانولیخانمطمح
نظرطمعکاراناردوگشـته،کار را از مطایبه به معاتبه، پسبه مجادله رسانیدندوجنگچاکران، درسـرکردگانسـرایت نموده، در
آنشب تـار ازجمـاعت الـوار گلـولهچـونبـارانبر اهـالیاردو میباریـدوسـربازانخوابآلوده و توپچیـان بیخـبر بنـایتوپ و
تفنگاندازیراگذاشـتندو بیشتر بهخطا انداختندو محمدطاهرخانوجعفر قلیخانقراچه داغیو رضا قلیخانقاجارسـرهنگ
وسـلیمخانچگنیوسـرکردگانطوایفایلات قزوینازخوابگاه درآمـده، به مدافعهکوشـیدند،چونحاصـلیندیدندراهکوه و
صحرا راگرفتندو در آنشب نزدیکبه هزار نفر از اهالیاردوکشـتهگشت و محمدطاهرخانوسرهنگانافواجاسیر الوارشدند
وچونروزشـداهالیاردویبیسالار اینواقعه را برایجناب معتمـدالـدوله 4» نگاشـتندو آنجناب از سوء سلوکسرکردگان
اردو،کفافسوس بر زانو زده،چندینبار اینقطعه مرحوم میرزا- ابوالقاسمقائممقام فراهانیبرخواند:
آه ازینقوم بیحمیت بیدین5»ترکریوکردخمسه و لرقزوین
رو بهخیار وکدو، روندچو رستمپشت بهخیلعدوکنندچوگرگینو ولیخانبعدازچندروز محمدطاهرخانوسرکردگانرا
مرخصکرده، عود بهشـیراز نمودنـدو معتمـدالـدوله، محمـدطـاهرخانرا نایب الحکومهشـیراز نمود 6» وحکمبه احضـارسـپاه
متفرقه وچریکفارسفرموده، به انـدکزمانیحاضـرشدندو نواب فیروز میرزا وجناب معتمد- الدوله در اوائلذیقعده اینسال
ازشـیراز بهجانب شولسـتانممسـنیوکوهگیلویه نهضت نمودنـدو محمـدطاهرخاننایب الحکومه بلوکفسا را به میرزا عبـد ّه الل
خانبرادرکهتر میرزا- محمدحسینوکیلفارسواگذاشتو ولیخانممسنیبعداز غلبه بر اردو وگرفتاریسردار و
______________________________
(1). بیلمز:کلمه ترکیبه معنی: نمیداند، در فارسیمرادف ناداناست. (دهخدا)
(2). در روضۀ الصفا،ج10،ص178: (محمدخانقزوینی).
(3). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص178.
(4). در متن: (معتمدوله).
(5). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص179.
(6). رک: ناسخالتواریخ،ج2،ص234 -235.
فارسنامه ناصری،ج1،ص: 770
سرکردگاندر دست او،چندینبار بهجانب قلعهسـفیدیورش برده،حسنعلیخانسـرهنگو فوجزرنداو را دفع نمودندوچون
از بـازگرفتنقلعه مـأیوس گشت وخبرحرکت اردو را ازشـیرازشـنید،خود را بهکوهسـتانو مـاهور میلاـتیکهشـرحآندر ذیل
بلوکات فارس در اینفارسـنامه ناصـریبیایـد، انـداخت و هر روز در منزلیتوقفداشت و عیالخود و اتباعشرا به باقرخانپسـر
خودسپرده، بهجانب قلعهگلوگلاب 1»کوهگیلویهکهشرحآندر ذیلقلعهجات اینکتاب بیاید، به امیدواریازخواجهحسین
قلعهگلابیروانه داشتوخواجهحسینآنها را در قلعهگلکهچنداناستحکامینداردجایداد.
و عیـدنوروزسـنه پیچینئیلدر روز دویمماه ذیحجه اینسال2» اتفاقافتاد و اعلیحضـرت شهریار معدلتشعار، محمدشاه قاجار
جشننوروزیعجمرا برپا داشته،چندانزر وسیمببخشیدکهخزانه تهیگردید.
و نواب فیروز میرزا و معتمـدالـدوله،چونبهشولسـتانرسـیدند، اثریاز ولیخـانندیدنـد، اسـمعیلخـانقراچلو را مأمور به رفتن
ماهور میلاتیوگرفتنولیخانفرموده، اردو را ازشولسـتانگذرانیـده، برایگرفتنباقرخانو عیالولیخانبهجانبقلعهگلو
گلاب 3»حرکت نمودنـدوچونبه منزلدوگنبـداندوازده فرسـخمشـرقیبهبهانرسـیدند، میرزا منصورخان، والیکوهگیلویه و
بهبهانبه اسـتقبالآمـده، انواعخـدمتگزاریرا نمود وخواجهحسـینقلعهگلابیراحاضـر داشـته، مورد عنایتش نمود وچون اردونزدیـکقلعهگلاـبیرسـید،خواجهحسـینعیـالخود و اتبـاعخود را از قلعه بیرونآورد و قلعه گلاـب راکه مشـرف بر قلعه گل،
نشـیمنباقرخانو عیالولیخاناست، به تصـرف اهالیاردو داده،سـیصدنفرسرباز، بر فراز قلعه گلاب رفتندو اردوجوانب قلعه
گـلرا فروگرفتوسـربازانقلعهگلاـب دهانتفنگها را بهجانبقلعهگل،گشاد دادنـدو عرصه را بر باقرخانوجماعت ممسـنی
تنـگنمودنـدوچونمردمـانباقرخانخود را غریقدریایگرفتاریدیدنـد، آنچه زنجوانبود، دو نفر دو نفر ازخوف اسـیریو
ننـگبیسـیرتیگیسوهـا را بر یکـدیگرگره زده، از فرازکوه قلعهگلکه اقلاپانصـدذرعبلنـدیداشت خود را به زیر انداختنـدو
مابقیاسیرگشته، باقرخانو اتباعشرا مقیدنمودند. 4»
و نواب فیروز میرزا و معتمدالدوله با نیلبه مقصود در اوایلماهصـفر سال1252که اوایلوصولآفتاب عالمتاب به برججوزا بود
واردشـیرازشدنـدو درخـارجدروازه باغشـاه برجیساختنـدو معادلهفتاد هشـتاد نفر از قبیله ولیخانو اهالیشولجورگکام
فیروز راکه بـا ولیخـاندوستیو همراهیداشـتند، زنـده در ثخن5» آن برجگذاشـته، سـرهایآنهـا را از سوراخهایبرجبیرون
کرده، مردمانشهریآب و نانبه آنها میدادندو تاچندروز، زنده بماندندو اسماعیلخان
______________________________
(1). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص179.
(2). برابر با 21 مارس 1836.
(3). رک: ناسـخالتواریخ،ج2، ص234، فارسـنامه ناصـری، گفتار دوم، قلعههایکوهیمملکت فارس، رضا قلیخانهدایت را
قصیدهایاست به مطلع:
فتحگلاب وگلوصطخرسپیداستفصلگلاب وگلوشراب و نبیداست (روضۀ الصفا،ج10،ص179)
(4). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص179.
(5). ثخن: در لغت به معنیسـتبر وسـخت گردیـدنوسـتبریو قطر وضـخامت است (معین). وحشو (دهخدا). احتمالاسـجن» به
معنیزنداناست.
فارسنامه ناصری،ج1،ص: 771
قراچلوسـرکردهسوار قراچلوکه در مـاهور میلاـتیهمهجا و همه روز در پیولیخانمیتاخت و اثریاز او نمییافت در اوائلماه
ربیعاولاینسال،چونبرفراز پشـتهایبرآمـد، ولیخانرا در پشت آنپشـته، با پنـجشـشنفرسوار،خفته دیـد، بیغائله او را در
خواب دسـتگیر نموده، روز دیگر واردکازرونگشـته، اینمژده را به معتمدالدوله رسانیدندو او را بهشیراز آورده با دو نفر پسران
او، بـاقرخانو هادیخانروانهطهرانو ازطهرانبه اردبیل1»، پسبه تبریز بردنـدوسالها زنده بماندندتا در تبریز بتدریجبدرود
زندگانینمودند.
و اعلیحضـرت شاهنشـاهیبه عزم تسـخیر هرات،سـپاهظفرپنـاه ممالکرا احضار فرمود و به انـدکزمانیدرجوانب طهرانحاضـر
شدندو روز یکشنبه هیجدهمماه ربیعاولاینسال2»، موکب والااز باغنگارستانطهرانحرکت نمود و در منزلاول، محمدقلی
خانایلبگی، برادرکوچکمحمدقلیخانایلخانیاز فارس آمده، پناه به اصطبلجناب حاجیمیرزا آقاسی، وزیر اعظمبرد و بعد
ازچنـدروز، عریضهجناب معتمـدالـدوله، ازشـیراز به دربار معدلت شـعار رسـیدکه محمدقلیخانایلبیگی، هر روزه در نواحی
فارس، مشـغولبه یو بینظمیاست و اعلیحضـرت شاهنشاهیمحمدعلیخانایلخانیو میرزا محمدحسینوکیلفارسو آقا
میرزا محمـدفسـائیراکهحاضـر رکـاب وخصممعتمـدالـدوله بودنـد، احضار فرموده، مؤاخـذه نمود، آنها به عرضرسانیدنـدکه
معتمـدالدوله برخلاف واقععرضنموده است، برایآنکه محمدقلیخانایلبیگی، مدتیاست ازظلممعتمدالدوله فرارکرده، به
اصـطبلجناب حاجی، پناه آورده وحاضـرخدمت استوجناب حاجیمیرزا آقاسـی، تصدیق برصدق مقالات فارسیان نمود و در همـان روز، فرمـان عزل منوچهرخـان معتمـدالـدوله را از وزارت فـارسو فرمانوزارت جناب میرزا محمـدتقیقوام الـدولهصادر
گشته، وزیر سابقرا احضار رکاب ظفرآیات و وزیرلاحقرا مأمور به سفر فارسفرمودند3» وچونچمنفیروزکوه 4»، لشکرگاه
سپـاهظفرپنـاهگردیـد، فرسـتاده ّه الل یـارخـانآصفالـدوله والیخراسانرسـیدکه مرضوبا در ایننواحیشایعگشـته و مردمش
متفرقشده، بهتر آناست که اعلیحضـرت شاهنشاهیتسخیر هرات را به دیگر وقتحوالت دهدوشهریار معدلتشعار، عرفت- الّله
بفسخالعزایم5»، برخوانده، تسخیر هرات را به تنبیه ترکمانانتکه و یموت وگوکلانتبدیلفرمود و نزدیکبهچهلروز درچمن
فیروزکوه، توقف نمود وجناب معتمـدالـدوله برحسب احضار،حاضـر رکاب ظفر انتساب گردیـدو بعدازچندماهیمأمور به نظم
سرحدعراقینوحکومت کرمانشاهانوخوزسـتانو لرسـتانو بختیاریگشـته، به اندکزمانی، تمامت ایننواحیرا منتظمنمود و
محمـدعلیخانایلخانیو محمـدقلیخانایلبیگیفارس به مصاحبت جناب میرزا- محمدتقیقوام الدوله، از فیروزکوه، مرخص
شـده، ایلخانیدرطهرانبماندو ایلبیگیو قوام- الدوله بهجانب فارس شدندو میرزا محمدحسـینوکیلفارسو آقا میرزا محمد
فسـائی، برادرکهتر او مـأمور به ملاـزمت رکـاب گشـتندو موکب همـایوندرسـیمجمـادیاول6» از فیروزکـوه نهضتفارسـنامه
ناصریج771 1وقایعفارس در روزگار محمدشاه .ص: 761
______________________________
(1). در متن: (اردهبیل).
(2). برابر با 3 ژوئیه 1839.
(3). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص180.
(4). رک: روضۀ الصفا،ج10،ص180.
(5). ازحضرت علیبنابیطالب (ع) است.
(6). برابر با 16 اوت 1836.
فارسنامه ناصری،ج1،ص: 772
فرموده، از محالکوه سفید1» گذشته تا منزلشاهکوه 2»، عنان نکشـیدو در آنمنزلبعضیاز بزرگانیموت و گوکلانحاضر
درگاه گشـته، مورد عنایت شدندو موکب والا، بعدازچندینمنزلازکنار آب گرگان3» گذشته، در نزدیکیگنبدقابوس، میان
قبایـلگوکلاـننزولاجلاـلفرمود و بزرگانآنها،سـیورسات و علوفه اردو را بر پشت اسـبهایسواریخودگذاشـته، به لشـکرگاه
میبردنـدو به رضـایخاطر پانصـدنفر به رسمگروگانسپردنـد، پسرایت منصورشاهیبهجانب قبیله یموت افراشـتهگشت و به
جانب بیبیشروان 4»که از بناهایحضـرت قابوسوشـمگیر پادشاهگرگاناست رفتنـدو قبیله یموت فرارکرده، اموالو مواشـی
آنها، عایدسپاهظفرپناهگردیدو پادشاه غازی، عزم مراجعتفرموده، بهجانب طهران، نهضت نمود و منشور ایالت مملکتفارس را
به نام نامینواب فریدونمیرزا، برادرکهتر اعلیحضـرت شاهنشاهینگاشتندو او را به لقبفرمانفرمائیسرافراز داشتندو نواب فیروز
میرزاحکمرانفـارس، مـأمور بهحکومت کرمان گردیـد5» وجنـاب میرزا محمـدتقیقـوام الـدوله به وزارت بـاقیبمانـدو نواب
فریدونمیرزا فرمانفرما 6»، در ماهشعباناینسال: [1252] واردشیرازگردیدو با تمامیفارسیانمهربانیفرمود وچونمیرزا احمد
خانصندوقدار در مزاجفرمانفرما رسوخیتمام داشت، مداخله درکار وزارت مینمود و قوام الدوله رنجیدهخاطر گشته، از وزارت
اسـتعفا نمود و از دار الخلافه میرزاجعفر مسـتوفی سوادکوهیبه وزارت فارس مأمورگشـته، ازطهرانواردشـیرازگردیـده، درکار
وزارت مـداخلتینتـوانست نمـود و میرزا احمـدخـانحکومت فسـا و داراب و نیریز و اصـطهبانات را به میرزا ابراهیم تـبریزی که از
همراهان او بود واگذاشت وچون سالی گذشت و آقا میرزا محمدفسائی از پیشـگاه اعلیحضـرت شـهریاری عود به شنمودبلوکاتبلوکاتبلوکجلیلاستیفاسـرافرازخانراحضرت فرمانفرما به آقا میرزا محمد واگذاشت.

 


اتابکان فارس، سلسله ای از پادشاهان محلی ایران معروف به آل سلغر، اتابکان سلغری وسلغریان یازده تن از آنان ‏۵۴۳تا۶۸۵ق/۱۱۴۸_۱۲۸۶م بر سرزمین پارس و مناطق مجاور آن حکومت راندند گروهی از مورخان چون خواند میر(حبیب السیر،۲/۵۶) یحیی بن عبداللطیف قزوینی(ص۱۹۴) دوره فرمانروایی اتابکان را در فارس ۱۲۰ سال ضبط کرده و بیشتر دوران حکومت ابش خاتون راکه در تبریز به سر می‌برد حکومت فارس را در اختیار داشت به حساب می آوردند

سلغر نیای این دودمان از جمله امیران ترک نژاد طایفه غر‌‌‌، در خراسان بازی دستان خود به تاخت و تاز روزگار می گذراندند و سپس به طغرل سلجوقی که به تازگی ایران را تصرف کرده بود پیوسته در دستگاه منصب حاجبی یافت(خواند میر،دستور۲۳۶) سلغر پس از آن به حوالی فارس رفت و در مناطقی چون کهگیلویه به ییلاق و قشلاق پرداخت(غفاری،۱۲۵) پیش از آنکه  اتابکان سلغری فارس، در آن دیار مستقر شوند این منطقه سراسر به تصرف است سلجوقیان در آمده بود و آنان همچون دیگر  ایلات ایران حاکمی با عنوان اتابک بدان جا روانه کرده بودند آخرین اتابک برگزیده سلجوقیان عراق در فارس بوزابه نام داشت. که به روایتی از فرزند زادگان سلغر بود بوزابه را ملک شاه بن محمود بن محمد، از سلاجفه عراق، همراه با برادر خود محمد به فارس فرستاد اما آنان چون به اصفهان رسیدن سر به شورش برداشتند بوزا به محمد را به جای ملک به سلطنت برداشت.اما ملکشاه به مقابله آمد وبوزابه را در جنگی(۵۴۱ق) به قتل رساند دو سال بعد سنقر بن مودود که به روایتی برادرزاده بوزابه بود (زرکوب ص۷۱) بی‌درنگ به شیراز آمد و آنجا را تصرف کرد و حکومت سلغریان را رسمااین سال بنیاد نهاد(همو،۷۲_۷۱،اقبال،۳۷۹) حکومت سلغریان در فارس مستقل نبود آنان در آغاز از سوی سلجوقیان و پس از آن تا حمله مغول زیر نفوذ پادشاهان خوارزم فرمان می راندند و سرانجام به اطاعت مغولان و ایلخانان گردن نهادند و بدین گونه فارس را تا مدت ها از خطر مهاجمان نگهداری کردند.(همو۳۸۰_۳۷۹) اتابکان سلغری در ایام مغولان هرچند باجگزار ایشان بودند اما نه تنها قلمرو خود را از هجوم مغولان حفظ کردند بلکه فارس را پایگاهی گردانیدند برای دانشمندان ادیان و شاعرانی که سراسر ایرانی به شیراز روی می آوردند از دودمان سلغریان این کسان به فرمانروایی رسیدند

۱_مظفرالدین سنغر بن مودود (۵۴۳_۵۸۸ق/۱۱۴۸_۱۱۶۳م).

او پیش از آنکه حکومتی در فارس تشکیل دهد به فرمان سلطان سنجر(د۵۵۲ق) آخرین فرمانروای سلاجقه بزرگ و تا آماده شده بود.(منهاج۱/.۲۵۸_۲۶۸) پس از قتل بوزا به در نبرد با ملک شاه لن محمود سنقر از فارس رانده شد و ملکشاه فارس را نت صراف در آورد اما دو سال بعدسنقربه شیراز آمد و سلسله اتابکان را بنیاد نمود.

وی در آغاز استقرار در فارس و با خطر  یعقوب به ارسلان مشهور به اتابک شو مله از خوزستان به فارس تاخته بود روبرو شد ولی او را درهم شکست و حملات بعدی اتابک شو مله نیز به جایی نرسید پس از درگذشت سلطان سنجر چند تن از برادر زادگان او به فارس آمدند اما سنقر آنان را به شیراز راه نداد و به استخر فرستاد و دستور داد تا نیازهای زندگی آنان را برآورند و خود تا چند وقت به نام اتابک بر آن فرمان راند سنقر همچنین چند بار با اتابکان شبانکاره برای تصرف قسمت های بیشتری از ایلات فارس به نبرد پرداخت و آنان را به عقب راند در همین ایام الدگز موسسه سلسله اتابکان آذربایجان از قلمرو اتابکان فارس کرد اما سنقر در این میان درگذشت و جانشین او زنگی بن مودود اینترنت ناگزیر به اطاعت از ایلد گز و رکن الدین ارسلان شاه سلجوقی تن در داد و هدیه های گران فرستاد و خود شخصاً به دیدار ارسلان شاه به اصفهان رفت با اینکه اطلاعات را از او اظهار خوشنودی کرده بود از اتابک ایلدگز سخت بیمناک بود مرگ سنقر در ۵۵۸ قمری اتفاق افتاد مقبره او در یکی از دیوان های مدرسه سنقریهٔ شیراز که خود ساخته بود هست . همدان به زیارتش می‌رفتند و قضات و اصحاب دعوای  در آن جایگاه سوگند می‌دادند . و در آن زمان سنقر را به دادگری ستوده و گفته اند که وی در دوران حکومت خود قوانین ظالمانه را برانداخت  در آبادانی قلمرو و می‌کوشید و مساجد و مدرسه هاو رباطهایی ساخته و موقوفاتی برای هر یک معین کرد در این مدارس از همان زمان گروه بسیاری به تحصیل علم سرگرم بودند سنقر مسجد جامعی در شیراز بنیان نهاد و خود هر شب در آنجا به عبادت می پرداخت وزارت سنقر بر عهده تاج الدین ابن دارست شیرازی بود ابن دارست پیش از آن وزارت مسعود بن محمود سلجوقی و سپس وزارت بوزا به را بر عهده داشت

۲_  مظفرالدین زنگی بن مودود(۵۵۸_۵۷۱ق/۱۱۶۳_۱۱۷۵م)

پس از درگذشت سنقر، با اینکه وی چند پسر داشت امیران و فرماندهان لشکر برادر او زنگی بن مودود را که در آن هنگام در شیراز نبود حکومت برداشتند در آغاز کار او سابق شوهر خواهرش و الب ارسلان سلغری به مخالفت برخاستند اما کاری از پیش نبردند و هردو کشته شدند زنگی بن مودود اوایل حکومتش به اصفهان نزد سلطان ارسلان بن طغرل سلجوقی رفت ت و سلطان ارسلان رسماً اتابکی ایلات فارس را به او داد و به شیراز بازش گردانید.

چون زنگی بن مودود در سالهای اول حکومت بر سپاهیان سخت مب گرفت، آنان اتابک شو مله فرمانروای خوزستان را بر ضد زنگی بن مودود برانگیختند. شومله به شیراز تاخت و اتابک زنگی ناگزیر شهر را رها کرد و بعد اتابکان شبانکاره پناه برد و اندکی بعد به کمک این اتابکان، شو مله را که با مردم و لشکریان بدرفتاری پیشه کرده بود ازشیراز راند.

زنگی در دوران حکومت خود با اتابکان کرمان هم روابطی داشت چنان که به هنگام نزاع این اتابکان بر سر حکومت در آغاز لشگری در اختیار ملک تورانشاه نهاد تا بر برادرش بهرامشاه غلبه یابد چندی بعد نیز قطب الدین محمدبزغوش وتاج الدین خلج با لشکر وساز وبرگی که زنگی بدانان داده بود روی به کرمان نهادند و تورانشاه و اتابک یزد به بم گریختند مدتی در کرمان بود و چون زنگی بن موجود در گذشت آنجا را ترک کرد

زنگی بن مودود در دوران حکومت خود چند بار هم با قطب الدین مبارز شبانکاره ای به نبرد پرداخت اما از عهده وی بر نیامد وی سرانجام پس از ۱۴ سال حکومت در اواخر سال ۵۷۱ق درگذشت و در شیراز به خاک سپرده شد(.درباره مرگش که به غلط درسال۵۵۷ق دانسته شده )

زنگی بن مودود پادشاهی دادگر اما مگی با همسایگان خود و مدارا رفتار می‌کرد.، وصاف او را ستوده و فرمانروایی خردمند نیکبخت روشن روانش خوانده است.

زنگی در آبادانی فارس به ویژه شیراز می‌کوشید چنانکه عمارات جدید احداث کرد .وبرای هر یک موقوفه ای معین نمود 

۳_مظفرالدین تلکه ای بن زنگی(۵۷۱_۵۹۱ق،/۱۱۷۵_۱۱۹۵م)

تله در۵۷۱ به جای پدر نشست و لقب مظفرالدین هم یافت بیشتر مورخان چون رشید الدین بن فضل الله ،وصاف،زرکوب شیرازی ومیر خواند»، جلو س تکله او را در همان سال دانسته اند اما فصیح خوافی و ابن اثیر در این‌باره راه خطا پیموده اند.خاصه ابن اثیر با اینکه معاصر زنگی و پسران او تکله و سعد بوده در گزارش حوادث سالهای۵۵۴و۵۵۵ق، از پادشاه وقت فارس یاد کرده ونیز در حوادث سال ۵۵۶ق،از زنگی بن دکلا(=تکلی)سخن رانده است.( ۲۶۹/۱۱)، یعنی زنگی را پسرت تکله می دانسته و در واقایع ۶۰۷ و ۶۱۴ و ۶۲۱ و ۶۲۲ق همه جا از سعدبن دکلا یاد کرده و تصور می کرده که سعد  پسر تکله بوده است.( قزوینی ، محمد، تعلیقات ۳۴۹)

تکله چون فرمانروایی یافت به درخواست وی خلیفه عباسی او را خلعت فرستاد که در صفحه ۴۱ منتخب التواریخ آمده است از وقایع مهم دوران اوج نبرد با پادشاهان عراق بوده که سبب شد صاحب خزائن و اموال فراوان گردد.

درسال ۵۷۵ق در غیبت تکله اتابک پهلوان محمد بن ایلدگز اپارات حمله برد و در شیراز به قتل و غارت پرداخت چون تکله شهر باز آمد در ترمیم خرابی ها و استمالت مردم کوشید از دیگر حوادث مهم اثر توکل قیام پسر ‏عمش قطب الدین طغرل بن سنقر بود عاشوری پردامنه پدید آشوبی پردامنه پدید آوردند اما سرانجام شکست خورد و به ایگ و دارابجرد گریخت و چون در آنجا و دستگیر شد تکله دستور تا چشمانش را کور کردند گفتن وی دیگر بار دست به عصیان زد و اینبار به قتل رسید . زرکوب صفحه ۷۴

در همین ایام ترکمنان که از مدت ها پیش تاخت و تاز خود را آغاز کرده بودن روی و کرمان نهادند و کرمانیان و ملک تورانشاه برای دفع آنها ازت تکه که در این هنگام سیرجان را نیز در اختیار داشت یاری خواست سپاهی به فرماندهی مجاهد گرگانی به کرمان فرستاد این لشگردر مشیر مستقر شد اما از مقابله با غزهاخودداری کرد غزها کرمان را تصرف کردند و قطعا م پرداختند در این نبردها مجاهد گورکانی که به باغین آمده بود نیز هلاک شد و سپاه فارس بی هیچ جنگی راه بازگشت در پیش گرفت( افضل الدین،۸۷،۸۹:محمد بن ابراهیم،۱۲۶_۱۲۸)

در همین سال اتابک محمدشاه بنز بهرامشاه حاکم کرمان از آل قاورد(ه م) از برابر غزها گریخت و به فارس آمد و از تکله استمداد کرد اما تکل درگیر نبرد با طغرل بن سنقر پسرعمش بود توجهی نکرد(همو،۱۳۹؛صفا۱۹/۲).

از وقایع و دیگر زمان نبرد های مکرر او با ۱۰۰۰ اسب از اتابکان لرستان بود که تقریباً در این جنگ ها شکست خورد و بخشی از متصرفات خود را از دست داد تکله در سال ۵۸۳ق به اطاعت قزل ارسلان سلجوقی در آمد. اما سلطان طغرل بن ارسلان تکله را  خوش نمیداشت و می خواست فارس را به رکن‌الدین سامان یزد واگذارد. و متعاقب آن را رکن الدین شیراز را محاصره کرد ولی کاری از پیش نبرد و به اسارت افتاد اما تکله باو  مهربانی کرد و به یزد بازش گردانید. سرانجام تکله پس از بیست سال پادشاهی در گذشت دکلمه پادشاه و عارف منش و دیندار بود و کرداری پسندیده داشت و با مردم به نیکویی رفتار می‌کرد و درویشان و عارفان را بزرگ می داشت و به روایت جنید شیرازی یکبار و خدمت شیراز زین الدین مظفر بن روزبهان بن طاهر از صوفیان وقت شیراز رفت و شیخ او را موعظه کرد و تکله بسیار بسیار گریست با آنکه می توانست به آسانی سرزمین های مجاور خود چون کرمان را متصرف شود لیکن از به همسایگان همواره پرهیز می‌کرد

سعدی شیرازی در بوستان حکایتی از نیک نفسی و قناعت و بی اعتنائی وی به پادشاهی نقل کرده(ص۵۵). از شاعران دیگر از دین بنجر قصاید ای به عربی و فارسی در ستایش تکل سروده است( زرکوب صفحه ۷۴)

وزیر تکله امین الدین کازرونی قد مردی باش آمد و بلند همت بود و به کرم و بخشش در عصر خود شهرت بسیار داشت امین الدین که در آغاز نایب ابن دارست بود، در آبادانی فارس و به ویژه شیراز بسیار کوشید از بناهای مسجدی در نزدیکی جامع عتیق و یک رباط  مسجد امینی شیراز است. پس از مرگش مردم شیراز از کرامات او بسیار سخن می راندند(بیضاوی،همانجا؛اقبال،۳۸۲:قزپینی،محمد،تعلیقات،۳۴۸،۳۴۹.زکوب،خواند میر ،دستور۲۳۷)

۴_قطب الدین طغرل بن سنقر)۵۹۱_۵۹۹ق/۱۱۹۵_۱۲۰۳م).

حوادث زندگی او آشفته و مبهم است گروهی از مورخان به گونه‌ای که در شرح دوران تکله گذشت گفتند که طغرل در شورش دوم پس از دستگیری به دست تکله به قتل رسید از این رو روشن نیست که وی چگونه پس از تکله بر جای او نشسته است. اگر این نکته را که پاره‌ای از مآخذ اشاره کرده‌اند سعد بن زنگی برادرت کرده در آغاز حکومت با شورش طغرل مواجه بود بپذیریم باید نتیجه گرفت که طغرل در ایام تکنوکده به قدر نرسیده و در میان سالهای ۵۹۱ تا ۵۹۹ بین طغرل و سرد بر سر قدرت در فارس مجادله بوده و طغرل در این ایام کشته شده است و گفته وصاف صفحه ۸۷ طغرل در میدان جنگ کشته شد اما همو. ضمن برشمردن حکام سلغری پس از تکله  از طغرل اشاره کرده است منهاج سراج(۲۷۱/۱)و زرکوب شیرازی صفحه ۷۵ نوشته اند که بی فاصله پس از تکله سعد بن زنگی با حکومت نشست.(میر خواند(۶۰۸/۴) وخواند میر(همانجا) هم تنها به اقتباس گفته های وصاف پرداخته. و تال را پادشاهی هنرمند و هنرپرور خواندند و به گفته آنان وی عاقبت توسط تکله از پای درآمد

یحیی بن عبدالله لطیف قزوینی ونیز غفاری از نبردهای متعالی طغرل با سعد بن زنگی سخن گفته و دوره پادشاهی طغرل را در فارس ۹ سال دانستند به روایت آنان تا آخر را سرانجام سعد دست گیر کرده است عباس اقبال بی آنکه این اخبار مختلف را باهم مقایسه کند نتیجه گرفته ارطغرل سرانجام در ۵۹۹ق به دست سعد از میان برداشته شده است صفحه ۳۸۲ و ۳۸۳

لقب طغرل محقق دین بوده و اینکه محمد قزوینی در رسالة ممدوحین شیخ سعدی(ص۷۱۷) عقب همه سلغریان را مظفرالدین دانسته که با ا این ترتیب نمی تواند صحیح باشد 

۵_ مظفرالدین سعد بن زنگی(۵۹۹_۶۲۳ق/۱۲۰۳_۱۲۲۶م)،

پنجمین پادشاه سلسله سلغری و یکی از برجسته ترین و مشهورترین آنها بود ازتاریخ جلوس اطلاع دقیقی در دست نیست چنان که پیش از این یاد شده حوادث فارس پس از تکرار آشفته و در هاله ای از ابهام قرار گرفته است اگر دوره حکومت سد به گفته برخی منابع ۲۸ و ۲۹ سال باشد و می بایست در سال ۵۹۳ یا ۵۹۴ق بر تخت نشسته باشد عباس اقبال در صفحه ۳۸۳ بر خلاف این نظر معتقد است سخن حمدالله مستوفی که در گیری تور را در سال ۵۹۹ دانسته صحیح به هر حال در آغاز پادشاهی سعد در فارس  قحطی و گرانی سختی رخ داد و گونه‌ای که مردم برای سدجوع،گوشت دیگر را می خوردند. از آن پس ویروس  وبا شیوع یافت که خلقی انبه را از پای درآورد عبدالله موصوفی (صفحه ۵۰۵ ،۵۰۴)، در این میان سعدبن زنگی از آشفتگی اوضاع کرمان استفاده کرد با حمله با آن شرم نظام‌الدین محمود حاکم آنجا را برافکند وکرمان را به تصرف درآورد بعد یک هفته در آنجا توقف کرد و با برادر زاده خود عماد الدین محمد بن زیدان را به حکومت آن شهر گماشت و خود به شیراز برگشت

عماد الدین محمد در۶۰۰ق به شهر وارد شد و مورد استقبال مردم قرار گرفت کرمان از این تاریخ تا۶۰۷قدراختیار سلغریان بوده سعد بن زنگی با اتابکان آذربایجان هم مناقشاتی داشت، به گونه ای که وقتی در ۶۰۰ق به قصد تفریح از شیراز بیرون رفت اتابک ازبک بن جهان پهلوان با آنجا حمله برد و به قتل غارت پرداخت در ۶۱۳ یا۶۱۴ ق سعد بن زنگی به قصد تسخیر عراق و آذربایجان به سوی روی رفت و این شهر را با قزوین و خوار سمنان تسخیر کرد و در نزدیکی ری سلطان محمد خوارزمشاه به بغداد می‌رفت رو به رو شد سعد به تصور و اینکه سپاه مقابل متعلق به اتابک آذربایجان است با اینکه بیش از هفتصد سوار همراه نداشت با سلطان به نبرد پرداخت اما شکست خورد خسارت افتاد و با وساطت مرگ زوزن بدان قرار که پسرا خود زنگی را گروگان نزد خوارزمشاه گذارد و هر سال بخشی از محصول و فارس را به خوارزم بفرستد و افزون بر آن استخر و اشکنوان قلعه مستحکم فارس را در اختیار سلطان محمد قرار دهد آزاد شد و همچنین به پیشنهاد سلطان محمد خوارزمشاه ملک خاتون یکی از دختران فرد به عقد جلال الدین فرزند سلطان در آمد و قرار شد در ممالک فارس خود به نام خوارزمشاه خوانده شود و به دنبال آن سعد به قزوین رفت تا رهسپار فارس گردد سفر گروهی از لشکریان خوارزمشاه به فرماندهی اختیار المالک امیر حاجی سعد را همراهی می کردند از آن سوی ابوبکر فرزند سرد پس از شنیدن خبر اسارت پدر در شیراز خود به نام خود خواند و چون شرایط مساله را اهانت آمیز می دانست با سعداز در مخالفت درآمد و راه ورودش او را بر شیراز بست اما نبردی رویداد ابوبکر دستگیر شد و به دستور سعد به زندان افتاد و پس از ورود به شیراز دخترش ملک خاتون را با تشریفات تمام نزد خوارزمشاه فرستاد ابوبکر بن سعد هم سال‌ها در زندان بود تا اینکه به وساطت سلطان جلال الدین خوارزمشاه هنگام بازگشت وی از هند خلاص شد سعد بن زنگی به منظور توسعه قلمرو فرمانروایی خود چند بار به مناطق مجاور حمله برد یک بار به بهانه یاری شولان دفع اتابک تکله از اتابکان لرستان فرستاد و جمال الدین عمر لا لبایی را که عم زاده هزار اسب بود و حکومت در لرستان منصوب کرد اما جمال الدین در نبرد کشته شد و لشکریان سعد روی به هزیمت  نهادند افزون بر آن سعد پیوسته با قطب الدین مبارز شبانکاره ای حاکم عالم و دانشمند بود منازعه می کرد و نامه های تند به همدیگر می فرستادند محمد شبانکاره ای به پاره ای از این منازعات در مجموع الانسال اشاره کرده است صفحه ( ۱۵۸ و ۱۵۹ و ۱۸۳)

حادثه دیگر در این ایام حمله غیاث الدین پیر شاه پسر کوچک سلطان محمد خوارزمشاه به فارس بود سعد که به مقابله رفته بود چون یارای مقاومت در خود ندید روی و گریز نهاد و غیاث الدین پس از غارت اموال برجای مانده و غارت شهر بازگشت سعد بن زنگی دوباره وارد شیراز شد، چند روز پس از این حادثه جلال الدین خوارزمشاه که از برابر مغولان میگریخت به فارس آمد و وزیر خود شرف الملک را نزد س سعد فرستاد بنا بر پاره‌ای روایات سعدکه از استقبال جلالدین طفره رفت  پسرش سلغر شاه را با ۵۰۰ سوار نزد سلطان فرستاد. جلال الدین هم ‏سلغرشاه راقرانداش لقب داد و روی به شیراز نهاد از آن پس تا پایان زندگی سعد حادثه قابل‌توجه رخ نداد منابع وفات صدرا در ۶۲۳ تا ۶۲۸ق دانسته اند. اما تاریخ دقیق درگذشت او را قطب الدین محمد سیرافی در شهر قصیده‌ اشکنوا نیه که نسخه خطی از آن در دست است به صراحت شب چهارشنبه ۱۲ ذیقعده ۶۲۳ ذکر کرده است پیکرش را در شیراز در جایی نزدیکی محله بال کت که بعدها به دست ابش خاتون در آنجا رباط ابش عمارت شد به خاک سپردند این جایگاه پس از آن و صورت آرامگاه خانوادگی سلغریان درآمد و بیشتر فرمانروایان این دودمان در این محل مدفون شدند زرکوب صفحه ۷۸

طغرای سعد در صدر فرمان ها این عبارات بودند وارث ملک سلیمان سر قبر سلطان مظفرالدینا و والدین تهمتن سعد بن اتابک زنگی ناصر امیرالمومنین(وصاف ۹۰_۹۱)

 ساعت مزنگی پادشاهی شجاع و دادگر بود و با مردم مدارا و مروت رفتار می‌کرد در سایه اقدامات او فارس آباد شد و مردم در آسایش می زیستند (جنیدصفحه ۲۱۵،،زرکوب،۷۵)سعد دانشمندان را می نواخت و عارفان اعتقاد داشت شمس قیس رازی که سالیانی در دستگاه سعد بود در کتاب خود المعجم ضمن شرح مجالس وی بزرگواری او را ستوده است او هر سال همراه قافله حجاج اعلمی می فرستاد و چون قافله بازمی‌گشت علم را بر خرگاه خود نصب میکرد و هر روز هنگام ورود به نماز در برابر آن می گذارد با اینهمه فرمانروایی تجمعل خا بود که گفتند خراج سالانه یک ولایت از سرزمین فارس صرف هزینه جامه اومی شد وزرات سعد را در دوران حکومت نسبتا طولانی حدود ۲ تن بر عهده داشت نخست رکن الدین محمد بن صلاح الدین معروف به رکن‌الدین صلاح کرمانی که ابتدا در دستگاه ملک  دینارغز وزارت داشت. و یک بار به زندان افتاده بود اما پس از  رها یی پایگاهی عالی تر یافت.وسعد اورابه وزارت خود برگزید چندی بعد از این از مقام خود معزول شد و سعدی یکی از دانشمندان و شاعران فارسی یعنی خواجه عمید الدین ابونصراسعدابزری فارسی را به وزارت خود بر گماشت و او تا پایان پادشاهی سعد در این مقام ماند

۶_ مظفرالدین ابوبکر بن سعد(۶۲۳_۵ جمادی الاخر ۶۵۸ق/۱۲۲۶_۱۹مه۱۲۶۰م)،نامورترین پادشاه سلغری است

۷_ مظفرالدین سعد بن ابی بکر(د ۱۷ جمادی الاخر ۶۵۸ق/۲ ژوئن۱۲۶۰م)

 از زمان ولیعهدی برای خود در شیراز دیوان و دستگاهی داشت از سوی پدر به ماموریت های ی میرفت سعدی بنابر قول مشهور تخلص خود راه از نام سعد بر گرفت( قزوینی و محمد ، همان۲ /۶۸۸ _۶۸۹)، سعد بن ابی بکر در حدود سال ۶۵۳ق به دستور پدر رهسپار درگاه ارغون شد اعلام اطاعت و انقیاد کند دیگر بار پس از فتح بغداد به دست هلاکوخان به رسم تهنیت عازم آن شهر شد و در ۷ شعبان ۶۵۶ و اردوی هلاکوخان رسید و در مورد مرحمت و ملاطفت قرار گرفت بعد هم چون هلاکو لرستان را فتح کرد الگوی رپ و در راه بازگشت در تفرج به بیماری سختی دچار شد و همانجا خبر مرگ پدرش ابوبکر به وی رسید و متعاقب  آن در شیراز خطبه حکومت به نام او خوانده شد و سکه به نام ضرب گردید سعد بن ابی بکر از همانجا بسته به نفرتی که از خواجه فخرالدین ابوبکر وزیر پدر داشت دستور قتل او را صادر کرد اما پیش از آنکه این حکم اجرا شود خود در اثر همان بیماری درگذشت جسدش را به شیراز بردن و در مدرسه عزیزیه که زنش ترکان خاتون در نزدیکی دروازه دولت شیراز بنا نهاده  بود به خاک سپردند سعد بن ابی بکر در هنگام مرگ ۳۷ سال سن دشت ،

۸_ عضدین محمد بن سعد بن

ابی بکر(۶۵۸_۶۶۰/۱۲۶۰_۱۲۶۲م) دوازده ساله بود و جای پدر نشست و لقب سلطان عضدالدین یافت

اما کارهارا مادرش ترکان خاتون دختر قطب الدین محمود شاه اتابک یزد اداره می کرد پادشاهی محمد بن سعد هم چندی نپاید با او در ذیحجه ۶۶۰ از بام فرو افتاد و در گذشت 

شبانکاره ای نقل کرده است که فوت محمدبن سعد در اثر ضربه لگدی بوده که مادرش ترکان خاتون بر او نواخت و وی را عمدا کشت( صفحه ۱۸۵)

در این خبر صحیح باشد باید گفت ترکان خاتون خود دایه سلطنت داشته و به تدریج موانع را از سر راه خود بر می داشته است

 پیکر محمد بن صدرا در مدرسه عضدیه  شیراز در نزدیکی مدفن پدر از سعد به خاک سپردند

۹_ محمد شاه بن سلغر شاه بن سعد بن زنگی(

 

 

 


اتابکان فارس، سلسله ای از پادشاهان محلی ایران معروف به آل سلغر، اتابکان سلغری وسلغریان یازده تن از آنان ‏۵۴۳تا۶۸۵ق/۱۱۴۸_۱۲۸۶م بر سرزمین پارس و مناطق مجاور آن حکومت راندند گروهی از مورخان چون خواند میر(حبیب السیر،۲/۵۶) یحیی بن عبداللطیف قزوینی(ص۱۹۴) دوره فرمانروایی اتابکان را در فارس ۱۲۰ سال ضبط کرده و بیشتر دوران حکومت ابش خاتون راکه در تبریز به سر می‌برد حکومت فارس را در اختیار داشت به حساب می آوردند

سلغر نیای این دودمان از جمله امیران ترک نژاد طایفه غر‌‌‌، در خراسان بازی دستان خود به تاخت و تاز روزگار می گذراندند و سپس به طغرل سلجوقی که به تازگی ایران را تصرف کرده بود پیوسته در دستگاه منصب حاجبی یافت(خواند میر،دستور۲۳۶) سلغر پس از آن به حوالی فارس رفت و در مناطقی چون کهگیلویه به ییلاق و قشلاق پرداخت(غفاری،۱۲۵) پیش از آنکه  اتابکان سلغری فارس، در آن دیار مستقر شوند این منطقه سراسر به تصرف است سلجوقیان در آمده بود و آنان همچون دیگر  ایلات ایران حاکمی با عنوان اتابک بدان جا روانه کرده بودند آخرین اتابک برگزیده سلجوقیان عراق در فارس بوزابه نام داشت. که به روایتی از فرزند زادگان سلغر بود بوزابه را ملک شاه بن محمود بن محمد، از سلاجفه عراق، همراه با برادر خود محمد به فارس فرستاد اما آنان چون به اصفهان رسیدن سر به شورش برداشتند بوزا به محمد را به جای ملک به سلطنت برداشت.اما ملکشاه به مقابله آمد وبوزابه را در جنگی(۵۴۱ق) به قتل رساند دو سال بعد سنقر بن مودود که به روایتی برادرزاده بوزابه بود (زرکوب ص۷۱) بی‌درنگ به شیراز آمد و آنجا را تصرف کرد و حکومت سلغریان را رسمااین سال بنیاد نهاد(همو،۷۲_۷۱،اقبال،۳۷۹) حکومت سلغریان در فارس مستقل نبود آنان در آغاز از سوی سلجوقیان و پس از آن تا حمله مغول زیر نفوذ پادشاهان خوارزم فرمان می راندند و سرانجام به اطاعت مغولان و ایلخانان گردن نهادند و بدین گونه فارس را تا مدت ها از خطر مهاجمان نگهداری کردند.(همو۳۸۰_۳۷۹) اتابکان سلغری در ایام مغولان هرچند باجگزار ایشان بودند اما نه تنها قلمرو خود را از هجوم مغولان حفظ کردند بلکه فارس را پایگاهی گردانیدند برای دانشمندان ادیان و شاعرانی که سراسر ایرانی به شیراز روی می آوردند از دودمان سلغریان این کسان به فرمانروایی رسیدند

۱_مظفرالدین سنغر بن مودود (۵۴۳_۵۸۸ق/۱۱۴۸_۱۱۶۳م).

او پیش از آنکه حکومتی در فارس تشکیل دهد به فرمان سلطان سنجر(د۵۵۲ق) آخرین فرمانروای سلاجقه بزرگ و تا آماده شده بود.(منهاج۱/.۲۵۸_۲۶۸) پس از قتل بوزا به در نبرد با ملک شاه لن محمود سنقر از فارس رانده شد و ملکشاه فارس را نت صراف در آورد اما دو سال بعدسنقربه شیراز آمد و سلسله اتابکان را بنیاد نمود.

وی در آغاز استقرار در فارس و با خطر  یعقوب به ارسلان مشهور به اتابک شو مله از خوزستان به فارس تاخته بود روبرو شد ولی او را درهم شکست و حملات بعدی اتابک شو مله نیز به جایی نرسید پس از درگذشت سلطان سنجر چند تن از برادر زادگان او به فارس آمدند اما سنقر آنان را به شیراز راه نداد و به استخر فرستاد و دستور داد تا نیازهای زندگی آنان را برآورند و خود تا چند وقت به نام اتابک بر آن فرمان راند سنقر همچنین چند بار با اتابکان شبانکاره برای تصرف قسمت های بیشتری از ایلات فارس به نبرد پرداخت و آنان را به عقب راند در همین ایام الدگز موسسه سلسله اتابکان آذربایجان از قلمرو اتابکان فارس کرد اما سنقر در این میان درگذشت و جانشین او زنگی بن مودود اینترنت ناگزیر به اطاعت از ایلد گز و رکن الدین ارسلان شاه سلجوقی تن در داد و هدیه های گران فرستاد و خود شخصاً به دیدار ارسلان شاه به اصفهان رفت با اینکه اطلاعات را از او اظهار خوشنودی کرده بود از اتابک ایلدگز سخت بیمناک بود مرگ سنقر در ۵۵۸ قمری اتفاق افتاد مقبره او در یکی از دیوان های مدرسه سنقریهٔ شیراز که خود ساخته بود هست . همدان به زیارتش می‌رفتند و قضات و اصحاب دعوای  در آن جایگاه سوگند می‌دادند . و در آن زمان سنقر را به دادگری ستوده و گفته اند که وی در دوران حکومت خود قوانین ظالمانه را برانداخت  در آبادانی قلمرو و می‌کوشید و مساجد و مدرسه هاو رباطهایی ساخته و موقوفاتی برای هر یک معین کرد در این مدارس از همان زمان گروه بسیاری به تحصیل علم سرگرم بودند سنقر مسجد جامعی در شیراز بنیان نهاد و خود هر شب در آنجا به عبادت می پرداخت وزارت سنقر بر عهده تاج الدین ابن دارست شیرازی بود ابن دارست پیش از آن وزارت مسعود بن محمود سلجوقی و سپس وزارت بوزا به را بر عهده داشت

۲_  مظفرالدین زنگی بن مودود(۵۵۸_۵۷۱ق/۱۱۶۳_۱۱۷۵م)

پس از درگذشت سنقر، با اینکه وی چند پسر داشت امیران و فرماندهان لشکر برادر او زنگی بن مودود را که در آن هنگام در شیراز نبود حکومت برداشتند در آغاز کار او سابق شوهر خواهرش و الب ارسلان سلغری به مخالفت برخاستند اما کاری از پیش نبردند و هردو کشته شدند زنگی بن مودود اوایل حکومتش به اصفهان نزد سلطان ارسلان بن طغرل سلجوقی رفت ت و سلطان ارسلان رسماً اتابکی ایلات فارس را به او داد و به شیراز بازش گردانید.

چون زنگی بن مودود در سالهای اول حکومت بر سپاهیان سخت مب گرفت، آنان اتابک شو مله فرمانروای خوزستان را بر ضد زنگی بن مودود برانگیختند. شومله به شیراز تاخت و اتابک زنگی ناگزیر شهر را رها کرد و بعد اتابکان شبانکاره پناه برد و اندکی بعد به کمک این اتابکان، شو مله را که با مردم و لشکریان بدرفتاری پیشه کرده بود ازشیراز راند.

زنگی در دوران حکومت خود با اتابکان کرمان هم روابطی داشت چنان که به هنگام نزاع این اتابکان بر سر حکومت در آغاز لشگری در اختیار ملک تورانشاه نهاد تا بر برادرش بهرامشاه غلبه یابد چندی بعد نیز قطب الدین محمدبزغوش وتاج الدین خلج با لشکر وساز وبرگی که زنگی بدانان داده بود روی به کرمان نهادند و تورانشاه و اتابک یزد به بم گریختند مدتی در کرمان بود و چون زنگی بن موجود در گذشت آنجا را ترک کرد

زنگی بن مودود در دوران حکومت خود چند بار هم با قطب الدین مبارز شبانکاره ای به نبرد پرداخت اما از عهده وی بر نیامد وی سرانجام پس از ۱۴ سال حکومت در اواخر سال ۵۷۱ق درگذشت و در شیراز به خاک سپرده شد(.درباره مرگش که به غلط درسال۵۵۷ق دانسته شده )

زنگی بن مودود پادشاهی دادگر اما مگی با همسایگان خود و مدارا رفتار می‌کرد.، وصاف او را ستوده و فرمانروایی خردمند نیکبخت روشن روانش خوانده است.

زنگی در آبادانی فارس به ویژه شیراز می‌کوشید چنانکه عمارات جدید احداث کرد .وبرای هر یک موقوفه ای معین نمود 

۳_مظفرالدین تلکه ای بن زنگی(۵۷۱_۵۹۱ق،/۱۱۷۵_۱۱۹۵م)

تله در۵۷۱ به جای پدر نشست و لقب مظفرالدین هم یافت بیشتر مورخان چون رشید الدین بن فضل الله ،وصاف،زرکوب شیرازی ومیر خواند»، جلو س تکله او را در همان سال دانسته اند اما فصیح خوافی و ابن اثیر در این‌باره راه خطا پیموده اند.خاصه ابن اثیر با اینکه معاصر زنگی و پسران او تکله و سعد بوده در گزارش حوادث سالهای۵۵۴و۵۵۵ق، از پادشاه وقت فارس یاد کرده ونیز در حوادث سال ۵۵۶ق،از زنگی بن دکلا(=تکلی)سخن رانده است.( ۲۶۹/۱۱)، یعنی زنگی را پسرت تکله می دانسته و در واقایع ۶۰۷ و ۶۱۴ و ۶۲۱ و ۶۲۲ق همه جا از سعدبن دکلا یاد کرده و تصور می کرده که سعد  پسر تکله بوده است.( قزوینی ، محمد، تعلیقات ۳۴۹)

تکله چون فرمانروایی یافت به درخواست وی خلیفه عباسی او را خلعت فرستاد که در صفحه ۴۱ منتخب التواریخ آمده است از وقایع مهم دوران اوج نبرد با پادشاهان عراق بوده که سبب شد صاحب خزائن و اموال فراوان گردد.

درسال ۵۷۵ق در غیبت تکله اتابک پهلوان محمد بن ایلدگز اپارات حمله برد و در شیراز به قتل و غارت پرداخت چون تکله شهر باز آمد در ترمیم خرابی ها و استمالت مردم کوشید از دیگر حوادث مهم اثر توکل قیام پسر ‏عمش قطب الدین طغرل بن سنقر بود عاشوری پردامنه پدید آشوبی پردامنه پدید آوردند اما سرانجام شکست خورد و به ایگ و دارابجرد گریخت و چون در آنجا و دستگیر شد تکله دستور تا چشمانش را کور کردند گفتن وی دیگر بار دست به عصیان زد و اینبار به قتل رسید . زرکوب صفحه ۷۴

در همین ایام ترکمنان که از مدت ها پیش تاخت و تاز خود را آغاز کرده بودن روی و کرمان نهادند و کرمانیان و ملک تورانشاه برای دفع آنها ازت تکه که در این هنگام سیرجان را نیز در اختیار داشت یاری خواست سپاهی به فرماندهی مجاهد گرگانی به کرمان فرستاد این لشگردر مشیر مستقر شد اما از مقابله با غزهاخودداری کرد غزها کرمان را تصرف کردند و قطعا م پرداختند در این نبردها مجاهد گورکانی که به باغین آمده بود نیز هلاک شد و سپاه فارس بی هیچ جنگی راه بازگشت در پیش گرفت( افضل الدین،۸۷،۸۹:محمد بن ابراهیم،۱۲۶_۱۲۸)

در همین سال اتابک محمدشاه بنز بهرامشاه حاکم کرمان از آل قاورد(ه م) از برابر غزها گریخت و به فارس آمد و از تکله استمداد کرد اما تکل درگیر نبرد با طغرل بن سنقر پسرعمش بود توجهی نکرد(همو،۱۳۹؛صفا۱۹/۲).

از وقایع و دیگر زمان نبرد های مکرر او با ۱۰۰۰ اسب از اتابکان لرستان بود که تقریباً در این جنگ ها شکست خورد و بخشی از متصرفات خود را از دست داد تکله در سال ۵۸۳ق به اطاعت قزل ارسلان سلجوقی در آمد. اما سلطان طغرل بن ارسلان تکله را  خوش نمیداشت و می خواست فارس را به رکن‌الدین سامان یزد واگذارد. و متعاقب آن را رکن الدین شیراز را محاصره کرد ولی کاری از پیش نبرد و به اسارت افتاد اما تکله باو  مهربانی کرد و به یزد بازش گردانید. سرانجام تکله پس از بیست سال پادشاهی در گذشت دکلمه پادشاه و عارف منش و دیندار بود و کرداری پسندیده داشت و با مردم به نیکویی رفتار می‌کرد و درویشان و عارفان را بزرگ می داشت و به روایت جنید شیرازی یکبار و خدمت شیراز زین الدین مظفر بن روزبهان بن طاهر از صوفیان وقت شیراز رفت و شیخ او را موعظه کرد و تکله بسیار بسیار گریست با آنکه می توانست به آسانی سرزمین های مجاور خود چون کرمان را متصرف شود لیکن از به همسایگان همواره پرهیز می‌کرد

سعدی شیرازی در بوستان حکایتی از نیک نفسی و قناعت و بی اعتنائی وی به پادشاهی نقل کرده(ص۵۵). از شاعران دیگر از دین بنجر قصاید ای به عربی و فارسی در ستایش تکل سروده است( زرکوب صفحه ۷۴)

وزیر تکله امین الدین کازرونی قد مردی باش آمد و بلند همت بود و به کرم و بخشش در عصر خود شهرت بسیار داشت امین الدین که در آغاز نایب ابن دارست بود، در آبادانی فارس و به ویژه شیراز بسیار کوشید از بناهای مسجدی در نزدیکی جامع عتیق و یک رباط  مسجد امینی شیراز است. پس از مرگش مردم شیراز از کرامات او بسیار سخن می راندند(بیضاوی،همانجا؛اقبال،۳۸۲:قزپینی،محمد،تعلیقات،۳۴۸،۳۴۹.زکوب،خواند میر ،دستور۲۳۷)

۴_قطب الدین طغرل بن سنقر)۵۹۱_۵۹۹ق/۱۱۹۵_۱۲۰۳م).

حوادث زندگی او آشفته و مبهم است گروهی از مورخان به گونه‌ای که در شرح دوران تکله گذشت گفتند که طغرل در شورش دوم پس از دستگیری به دست تکله به قتل رسید از این رو روشن نیست که وی چگونه پس از تکله بر جای او نشسته است. اگر این نکته را که پاره‌ای از مآخذ اشاره کرده‌اند سعد بن زنگی برادرت کرده در آغاز حکومت با شورش طغرل مواجه بود بپذیریم باید نتیجه گرفت که طغرل در ایام تکنوکده به قدر نرسیده و در میان سالهای ۵۹۱ تا ۵۹۹ بین طغرل و سرد بر سر قدرت در فارس مجادله بوده و طغرل در این ایام کشته شده است و گفته وصاف صفحه ۸۷ طغرل در میدان جنگ کشته شد اما همو. ضمن برشمردن حکام سلغری پس از تکله  از طغرل اشاره کرده است منهاج سراج(۲۷۱/۱)و زرکوب شیرازی صفحه ۷۵ نوشته اند که بی فاصله پس از تکله سعد بن زنگی با حکومت نشست.(میر خواند(۶۰۸/۴) وخواند میر(همانجا) هم تنها به اقتباس گفته های وصاف پرداخته. و تال را پادشاهی هنرمند و هنرپرور خواندند و به گفته آنان وی عاقبت توسط تکله از پای درآمد

یحیی بن عبدالله لطیف قزوینی ونیز غفاری از نبردهای متعالی طغرل با سعد بن زنگی سخن گفته و دوره پادشاهی طغرل را در فارس ۹ سال دانستند به روایت آنان تا آخر را سرانجام سعد دست گیر کرده است عباس اقبال بی آنکه این اخبار مختلف را باهم مقایسه کند نتیجه گرفته ارطغرل سرانجام در ۵۹۹ق به دست سعد از میان برداشته شده است صفحه ۳۸۲ و ۳۸۳

لقب طغرل محقق دین بوده و اینکه محمد قزوینی در رسالة ممدوحین شیخ سعدی(ص۷۱۷) عقب همه سلغریان را مظفرالدین دانسته که با ا این ترتیب نمی تواند صحیح باشد 

۵_ مظفرالدین سعد بن زنگی(۵۹۹_۶۲۳ق/۱۲۰۳_۱۲۲۶م)،

پنجمین پادشاه سلسله سلغری و یکی از برجسته ترین و مشهورترین آنها بود ازتاریخ جلوس اطلاع دقیقی در دست نیست چنان که پیش از این یاد شده حوادث فارس پس از تکرار آشفته و در هاله ای از ابهام قرار گرفته است اگر دوره حکومت سد به گفته برخی منابع ۲۸ و ۲۹ سال باشد و می بایست در سال ۵۹۳ یا ۵۹۴ق بر تخت نشسته باشد عباس اقبال در صفحه ۳۸۳ بر خلاف این نظر معتقد است سخن حمدالله مستوفی که در گیری تور را در سال ۵۹۹ دانسته صحیح به هر حال در آغاز پادشاهی سعد در فارس  قحطی و گرانی سختی رخ داد و گونه‌ای که مردم برای سدجوع،گوشت دیگر را می خوردند. از آن پس ویروس  وبا شیوع یافت که خلقی انبه را از پای درآورد عبدالله موصوفی (صفحه ۵۰۵ ،۵۰۴)، در این میان سعدبن زنگی از آشفتگی اوضاع کرمان استفاده کرد با حمله با آن شرم نظام‌الدین محمود حاکم آنجا را برافکند وکرمان را به تصرف درآورد بعد یک هفته در آنجا توقف کرد و با برادر زاده خود عماد الدین محمد بن زیدان را به حکومت آن شهر گماشت و خود به شیراز برگشت

عماد الدین محمد در۶۰۰ق به شهر وارد شد و مورد استقبال مردم قرار گرفت کرمان از این تاریخ تا۶۰۷قدراختیار سلغریان بوده سعد بن زنگی با اتابکان آذربایجان هم مناقشاتی داشت، به گونه ای که وقتی در ۶۰۰ق به قصد تفریح از شیراز بیرون رفت اتابک ازبک بن جهان پهلوان با آنجا حمله برد و به قتل غارت پرداخت در ۶۱۳ یا۶۱۴ ق سعد بن زنگی به قصد تسخیر عراق و آذربایجان به سوی روی رفت و این شهر را با قزوین و خوار سمنان تسخیر کرد و در نزدیکی ری سلطان محمد خوارزمشاه به بغداد می‌رفت رو به رو شد سعد به تصور و اینکه سپاه مقابل متعلق به اتابک آذربایجان است با اینکه بیش از هفتصد سوار همراه نداشت با سلطان به نبرد پرداخت اما شکست خورد خسارت افتاد و با وساطت مرگ زوزن بدان قرار که پسرا خود زنگی را گروگان نزد خوارزمشاه گذارد و هر سال بخشی از محصول و فارس را به خوارزم بفرستد و افزون بر آن استخر و اشکنوان قلعه مستحکم فارس را در اختیار سلطان محمد قرار دهد آزاد شد و همچنین به پیشنهاد سلطان محمد خوارزمشاه ملک خاتون یکی از دختران فرد به عقد جلال الدین فرزند سلطان در آمد و قرار شد در ممالک فارس خود به نام خوارزمشاه خوانده شود و به دنبال آن سعد به قزوین رفت تا رهسپار فارس گردد سفر گروهی از لشکریان خوارزمشاه به فرماندهی اختیار المالک امیر حاجی سعد را همراهی می کردند از آن سوی ابوبکر فرزند سرد پس از شنیدن خبر اسارت پدر در شیراز خود به نام خود خواند و چون شرایط مساله را اهانت آمیز می دانست با سعداز در مخالفت درآمد و راه ورودش او را بر شیراز بست اما نبردی رویداد ابوبکر دستگیر شد و به دستور سعد به زندان افتاد و پس از ورود به شیراز دخترش ملک خاتون را با تشریفات تمام نزد خوارزمشاه فرستاد ابوبکر بن سعد هم سال‌ها در زندان بود تا اینکه به وساطت سلطان جلال الدین خوارزمشاه هنگام بازگشت وی از هند خلاص شد سعد بن زنگی به منظور توسعه قلمرو فرمانروایی خود چند بار به مناطق مجاور حمله برد یک بار به بهانه یاری شولان دفع اتابک تکله از اتابکان لرستان فرستاد و جمال الدین عمر لا لبایی را که عم زاده هزار اسب بود و حکومت در لرستان منصوب کرد اما جمال الدین در نبرد کشته شد و لشکریان سعد روی به هزیمت  نهادند افزون بر آن سعد پیوسته با قطب الدین مبارز شبانکاره ای حاکم عالم و دانشمند بود منازعه می کرد و نامه های تند به همدیگر می فرستادند محمد شبانکاره ای به پاره ای از این منازعات در مجموع الانسال اشاره کرده است صفحه ( ۱۵۸ و ۱۵۹ و ۱۸۳)

حادثه دیگر در این ایام حمله غیاث الدین پیر شاه پسر کوچک سلطان محمد خوارزمشاه به فارس بود سعد که به مقابله رفته بود چون یارای مقاومت در خود ندید روی و گریز نهاد و غیاث الدین پس از غارت اموال برجای مانده و غارت شهر بازگشت سعد بن زنگی دوباره وارد شیراز شد، چند روز پس از این حادثه جلال الدین خوارزمشاه که از برابر مغولان میگریخت به فارس آمد و وزیر خود شرف الملک را نزد س سعد فرستاد بنا بر پاره‌ای روایات سعدکه از استقبال جلالدین طفره رفت  پسرش سلغر شاه را با ۵۰۰ سوار نزد سلطان فرستاد. جلال الدین هم ‏سلغرشاه راقرانداش لقب داد و روی به شیراز نهاد از آن پس تا پایان زندگی سعد حادثه قابل‌توجه رخ نداد منابع وفات صدرا در ۶۲۳ تا ۶۲۸ق دانسته اند. اما تاریخ دقیق درگذشت او را قطب الدین محمد سیرافی در شهر قصیده‌ اشکنوا نیه که نسخه خطی از آن در دست است به صراحت شب چهارشنبه ۱۲ ذیقعده ۶۲۳ ذکر کرده است پیکرش را در شیراز در جایی نزدیکی محله بال کت که بعدها به دست ابش خاتون در آنجا رباط ابش عمارت شد به خاک سپردند این جایگاه پس از آن و صورت آرامگاه خانوادگی سلغریان درآمد و بیشتر فرمانروایان این دودمان در این محل مدفون شدند زرکوب صفحه ۷۸

طغرای سعد در صدر فرمان ها این عبارات بودند وارث ملک سلیمان سر قبر سلطان مظفرالدینا و والدین تهمتن سعد بن اتابک زنگی ناصر امیرالمومنین(وصاف ۹۰_۹۱)

 ساعت مزنگی پادشاهی شجاع و دادگر بود و با مردم مدارا و مروت رفتار می‌کرد در سایه اقدامات او فارس آباد شد و مردم در آسایش می زیستند (جنیدصفحه ۲۱۵،،زرکوب،۷۵)سعد دانشمندان را می نواخت و عارفان اعتقاد داشت شمس قیس رازی که سالیانی در دستگاه سعد بود در کتاب خود المعجم ضمن شرح مجالس وی بزرگواری او را ستوده است او هر سال همراه قافله حجاج اعلمی می فرستاد و چون قافله بازمی‌گشت علم را بر خرگاه خود نصب میکرد و هر روز هنگام ورود به نماز در برابر آن می گذارد با اینهمه فرمانروایی تجمعل خا بود که گفتند خراج سالانه یک ولایت از سرزمین فارس صرف هزینه جامه اومی شد وزرات سعد را در دوران حکومت نسبتا طولانی حدود ۲ تن بر عهده داشت نخست رکن الدین محمد بن صلاح الدین معروف به رکن‌الدین صلاح کرمانی که ابتدا در دستگاه ملک  دینارغز وزارت داشت. و یک بار به زندان افتاده بود اما پس از  رها یی پایگاهی عالی تر یافت.وسعد اورابه وزارت خود برگزید چندی بعد از این از مقام خود معزول شد و سعدی یکی از دانشمندان و شاعران فارسی یعنی خواجه عمید الدین ابونصراسعدابزری فارسی را به وزارت خود بر گماشت و او تا پایان پادشاهی سعد در این مقام ماند

۶_ مظفرالدین ابوبکر بن سعد(۶۲۳_۵ جمادی الاخر ۶۵۸ق/۱۲۲۶_۱۹مه۱۲۶۰م)،نامورترین پادشاه سلغری است

۷_ مظفرالدین سعد بن ابی بکر(د ۱۷ جمادی الاخر ۶۵۸ق/۲ ژوئن۱۲۶۰م)

 از زمان ولیعهدی برای خود در شیراز دیوان و دستگاهی داشت از سوی پدر به ماموریت های ی میرفت سعدی بنابر قول مشهور تخلص خود راه از نام سعد بر گرفت( قزوینی و محمد ، همان۲ /۶۸۸ _۶۸۹)، سعد بن ابی بکر در حدود سال ۶۵۳ق به دستور پدر رهسپار درگاه ارغون شد اعلام اطاعت و انقیاد کند دیگر بار پس از فتح بغداد به دست هلاکوخان به رسم تهنیت عازم آن شهر شد و در ۷ شعبان ۶۵۶ و اردوی هلاکوخان رسید و در مورد مرحمت و ملاطفت قرار گرفت بعد هم چون هلاکو لرستان را فتح کرد الگوی رپ و در راه بازگشت در تفرج به بیماری سختی دچار شد و همانجا خبر مرگ پدرش ابوبکر به وی رسید و متعاقب  آن در شیراز خطبه حکومت به نام او خوانده شد و سکه به نام ضرب گردید سعد بن ابی بکر از همانجا بسته به نفرتی که از خواجه فخرالدین ابوبکر وزیر پدر داشت دستور قتل او را صادر کرد اما پیش از آنکه این حکم اجرا شود خود در اثر همان بیماری درگذشت جسدش را به شیراز بردن و در مدرسه عزیزیه که زنش ترکان خاتون در نزدیکی دروازه دولت شیراز بنا نهاده  بود به خاک سپردند سعد بن ابی بکر در هنگام مرگ ۳۷ سال سن دشت ،

۸_ عضدین محمد بن سعد بن

ابی بکر(۶۵۸_۶۶۰/۱۲۶۰_۱۲۶۲م) دوازده ساله بود و جای پدر نشست و لقب سلطان عضدالدین یافت

اما کارهارا مادرش ترکان خاتون دختر قطب الدین محمود شاه اتابک یزد اداره می کرد پادشاهی محمد بن سعد هم چندی نپاید با او در ذیحجه ۶۶۰ از بام فرو افتاد و در گذشت 

شبانکاره ای نقل کرده است که فوت محمدبن سعد در اثر ضربه لگدی بوده که مادرش ترکان خاتون بر او نواخت و وی را عمدا کشت( صفحه ۱۸۵)

در این خبر صحیح باشد باید گفت ترکان خاتون خود دایه سلطنت داشته و به تدریج موانع را از سر راه خود بر می داشته است

 پیکر محمد بن صدرا در مدرسه عضدیه  شیراز در نزدیکی مدفن پدر از سعد به خاک سپردند

۹_ محمد شاه بن سلغر شاه بن سعد بن زنگی(۶۶۰_۶۱ق/۱۲۶۲_۱۲۶۳م) پس از درگذشت محمد بن سعد مادرش ترکان خاتون با رایزنی امرای دولت پسر عم محمد به نام محمد شاه بن سلغر شاه بن سعد زنگی را که داماد شد. به پادشاهی برداشت محمد شاه

 

 

 

 


اتابکان فارس، سلسله ای از پادشاهان محلی ایران معروف به آل سلغر، اتابکان سلغری وسلغریان یازده تن از آنان ‏۵۴۳تا۶۸۵ق/۱۱۴۸_۱۲۸۶م بر سرزمین پارس و مناطق مجاور آن حکومت راندند گروهی از مورخان چون خواند میر(حبیب السیر،۲/۵۶) یحیی بن عبداللطیف قزوینی(ص۱۹۴) دوره فرمانروایی اتابکان را در فارس ۱۲۰ سال ضبط کرده و بیشتر دوران حکومت ابش خاتون راکه در تبریز به سر می‌برد حکومت فارس را در اختیار داشت به حساب می آوردند

سلغر نیای این دودمان از جمله امیران ترک نژاد طایفه غر‌‌‌، در خراسان بازی دستان خود به تاخت و تاز روزگار می گذراندند و سپس به طغرل سلجوقی که به تازگی ایران را تصرف کرده بود پیوسته در دستگاه منصب حاجبی یافت(خواند میر،دستور۲۳۶) سلغر پس از آن به حوالی فارس رفت و در مناطقی چون کهگیلویه به ییلاق و قشلاق پرداخت(غفاری،۱۲۵) پیش از آنکه  اتابکان سلغری فارس، در آن دیار مستقر شوند این منطقه سراسر به تصرف است سلجوقیان در آمده بود و آنان همچون دیگر  ایلات ایران حاکمی با عنوان اتابک بدان جا روانه کرده بودند آخرین اتابک برگزیده سلجوقیان عراق در فارس بوزابه نام داشت. که به روایتی از فرزند زادگان سلغر بود بوزابه را ملک شاه بن محمود بن محمد، از سلاجفه عراق، همراه با برادر خود محمد به فارس فرستاد اما آنان چون به اصفهان رسیدن سر به شورش برداشتند بوزا به محمد را به جای ملک به سلطنت برداشت.اما ملکشاه به مقابله آمد وبوزابه را در جنگی(۵۴۱ق) به قتل رساند دو سال بعد سنقر بن مودود که به روایتی برادرزاده بوزابه بود (زرکوب ص۷۱) بی‌درنگ به شیراز آمد و آنجا را تصرف کرد و حکومت سلغریان را رسمااین سال بنیاد نهاد(همو،۷۲_۷۱،اقبال،۳۷۹) حکومت سلغریان در فارس مستقل نبود آنان در آغاز از سوی سلجوقیان و پس از آن تا حمله مغول زیر نفوذ پادشاهان خوارزم فرمان می راندند و سرانجام به اطاعت مغولان و ایلخانان گردن نهادند و بدین گونه فارس را تا مدت ها از خطر مهاجمان نگهداری کردند.(همو۳۸۰_۳۷۹) اتابکان سلغری در ایام مغولان هرچند باجگزار ایشان بودند اما نه تنها قلمرو خود را از هجوم مغولان حفظ کردند بلکه فارس را پایگاهی گردانیدند برای دانشمندان ادیان و شاعرانی که سراسر ایرانی به شیراز روی می آوردند از دودمان سلغریان این کسان به فرمانروایی رسیدند

۱_مظفرالدین سنغر بن مودود (۵۴۳_۵۸۸ق/۱۱۴۸_۱۱۶۳م).

او پیش از آنکه حکومتی در فارس تشکیل دهد به فرمان سلطان سنجر(د۵۵۲ق) آخرین فرمانروای سلاجقه بزرگ و تا آماده شده بود.(منهاج۱/.۲۵۸_۲۶۸) پس از قتل بوزا به در نبرد با ملک شاه لن محمود سنقر از فارس رانده شد و ملکشاه فارس را نت صراف در آورد اما دو سال بعدسنقربه شیراز آمد و سلسله اتابکان را بنیاد نمود.

وی در آغاز استقرار در فارس و با خطر  یعقوب به ارسلان مشهور به اتابک شو مله از خوزستان به فارس تاخته بود روبرو شد ولی او را درهم شکست و حملات بعدی اتابک شو مله نیز به جایی نرسید پس از درگذشت سلطان سنجر چند تن از برادر زادگان او به فارس آمدند اما سنقر آنان را به شیراز راه نداد و به استخر فرستاد و دستور داد تا نیازهای زندگی آنان را برآورند و خود تا چند وقت به نام اتابک بر آن فرمان راند سنقر همچنین چند بار با اتابکان شبانکاره برای تصرف قسمت های بیشتری از ایلات فارس به نبرد پرداخت و آنان را به عقب راند در همین ایام الدگز موسسه سلسله اتابکان آذربایجان از قلمرو اتابکان فارس کرد اما سنقر در این میان درگذشت و جانشین او زنگی بن مودود اینترنت ناگزیر به اطاعت از ایلد گز و رکن الدین ارسلان شاه سلجوقی تن در داد و هدیه های گران فرستاد و خود شخصاً به دیدار ارسلان شاه به اصفهان رفت با اینکه اطلاعات را از او اظهار خوشنودی کرده بود از اتابک ایلدگز سخت بیمناک بود مرگ سنقر در ۵۵۸ قمری اتفاق افتاد مقبره او در یکی از دیوان های مدرسه سنقریهٔ شیراز که خود ساخته بود هست . همدان به زیارتش می‌رفتند و قضات و اصحاب دعوای  در آن جایگاه سوگند می‌دادند . و در آن زمان سنقر را به دادگری ستوده و گفته اند که وی در دوران حکومت خود قوانین ظالمانه را برانداخت  در آبادانی قلمرو و می‌کوشید و مساجد و مدرسه هاو رباطهایی ساخته و موقوفاتی برای هر یک معین کرد در این مدارس از همان زمان گروه بسیاری به تحصیل علم سرگرم بودند سنقر مسجد جامعی در شیراز بنیان نهاد و خود هر شب در آنجا به عبادت می پرداخت وزارت سنقر بر عهده تاج الدین ابن دارست شیرازی بود ابن دارست پیش از آن وزارت مسعود بن محمود سلجوقی و سپس وزارت بوزا به را بر عهده داشت

۲_  مظفرالدین زنگی بن مودود(۵۵۸_۵۷۱ق/۱۱۶۳_۱۱۷۵م)

پس از درگذشت سنقر، با اینکه وی چند پسر داشت امیران و فرماندهان لشکر برادر او زنگی بن مودود را که در آن هنگام در شیراز نبود حکومت برداشتند در آغاز کار او سابق شوهر خواهرش و الب ارسلان سلغری به مخالفت برخاستند اما کاری از پیش نبردند و هردو کشته شدند زنگی بن مودود اوایل حکومتش به اصفهان نزد سلطان ارسلان بن طغرل سلجوقی رفت ت و سلطان ارسلان رسماً اتابکی ایلات فارس را به او داد و به شیراز بازش گردانید.

چون زنگی بن مودود در سالهای اول حکومت بر سپاهیان سخت مب گرفت، آنان اتابک شو مله فرمانروای خوزستان را بر ضد زنگی بن مودود برانگیختند. شومله به شیراز تاخت و اتابک زنگی ناگزیر شهر را رها کرد و بعد اتابکان شبانکاره پناه برد و اندکی بعد به کمک این اتابکان، شو مله را که با مردم و لشکریان بدرفتاری پیشه کرده بود ازشیراز راند.

زنگی در دوران حکومت خود با اتابکان کرمان هم روابطی داشت چنان که به هنگام نزاع این اتابکان بر سر حکومت در آغاز لشگری در اختیار ملک تورانشاه نهاد تا بر برادرش بهرامشاه غلبه یابد چندی بعد نیز قطب الدین محمدبزغوش وتاج الدین خلج با لشکر وساز وبرگی که زنگی بدانان داده بود روی به کرمان نهادند و تورانشاه و اتابک یزد به بم گریختند مدتی در کرمان بود و چون زنگی بن موجود در گذشت آنجا را ترک کرد

زنگی بن مودود در دوران حکومت خود چند بار هم با قطب الدین مبارز شبانکاره ای به نبرد پرداخت اما از عهده وی بر نیامد وی سرانجام پس از ۱۴ سال حکومت در اواخر سال ۵۷۱ق درگذشت و در شیراز به خاک سپرده شد(.درباره مرگش که به غلط درسال۵۵۷ق دانسته شده )

زنگی بن مودود پادشاهی دادگر اما مگی با همسایگان خود و مدارا رفتار می‌کرد.، وصاف او را ستوده و فرمانروایی خردمند نیکبخت روشن روانش خوانده است.

زنگی در آبادانی فارس به ویژه شیراز می‌کوشید چنانکه عمارات جدید احداث کرد .وبرای هر یک موقوفه ای معین نمود 

۳_مظفرالدین تلکه ای بن زنگی(۵۷۱_۵۹۱ق،/۱۱۷۵_۱۱۹۵م)

تله در۵۷۱ به جای پدر نشست و لقب مظفرالدین هم یافت بیشتر مورخان چون رشید الدین بن فضل الله ،وصاف،زرکوب شیرازی ومیر خواند»، جلو س تکله او را در همان سال دانسته اند اما فصیح خوافی و ابن اثیر در این‌باره راه خطا پیموده اند.خاصه ابن اثیر با اینکه معاصر زنگی و پسران او تکله و سعد بوده در گزارش حوادث سالهای۵۵۴و۵۵۵ق، از پادشاه وقت فارس یاد کرده ونیز در حوادث سال ۵۵۶ق،از زنگی بن دکلا(=تکلی)سخن رانده است.( ۲۶۹/۱۱)، یعنی زنگی را پسرت تکله می دانسته و در واقایع ۶۰۷ و ۶۱۴ و ۶۲۱ و ۶۲۲ق همه جا از سعدبن دکلا یاد کرده و تصور می کرده که سعد  پسر تکله بوده است.( قزوینی ، محمد، تعلیقات ۳۴۹)

تکله چون فرمانروایی یافت به درخواست وی خلیفه عباسی او را خلعت فرستاد که در صفحه ۴۱ منتخب التواریخ آمده است از وقایع مهم دوران اوج نبرد با پادشاهان عراق بوده که سبب شد صاحب خزائن و اموال فراوان گردد.

درسال ۵۷۵ق در غیبت تکله اتابک پهلوان محمد بن ایلدگز اپارات حمله برد و در شیراز به قتل و غارت پرداخت چون تکله شهر باز آمد در ترمیم خرابی ها و استمالت مردم کوشید از دیگر حوادث مهم اثر توکل قیام پسر ‏عمش قطب الدین طغرل بن سنقر بود عاشوری پردامنه پدید آشوبی پردامنه پدید آوردند اما سرانجام شکست خورد و به ایگ و دارابجرد گریخت و چون در آنجا و دستگیر شد تکله دستور تا چشمانش را کور کردند گفتن وی دیگر بار دست به عصیان زد و اینبار به قتل رسید . زرکوب صفحه ۷۴

در همین ایام ترکمنان که از مدت ها پیش تاخت و تاز خود را آغاز کرده بودن روی و کرمان نهادند و کرمانیان و ملک تورانشاه برای دفع آنها ازت تکه که در این هنگام سیرجان را نیز در اختیار داشت یاری خواست سپاهی به فرماندهی مجاهد گرگانی به کرمان فرستاد این لشگردر مشیر مستقر شد اما از مقابله با غزهاخودداری کرد غزها کرمان را تصرف کردند و قطعا م پرداختند در این نبردها مجاهد گورکانی که به باغین آمده بود نیز هلاک شد و سپاه فارس بی هیچ جنگی راه بازگشت در پیش گرفت( افضل الدین،۸۷،۸۹:محمد بن ابراهیم،۱۲۶_۱۲۸)

در همین سال اتابک محمدشاه بنز بهرامشاه حاکم کرمان از آل قاورد(ه م) از برابر غزها گریخت و به فارس آمد و از تکله استمداد کرد اما تکل درگیر نبرد با طغرل بن سنقر پسرعمش بود توجهی نکرد(همو،۱۳۹؛صفا۱۹/۲).

از وقایع و دیگر زمان نبرد های مکرر او با ۱۰۰۰ اسب از اتابکان لرستان بود که تقریباً در این جنگ ها شکست خورد و بخشی از متصرفات خود را از دست داد تکله در سال ۵۸۳ق به اطاعت قزل ارسلان سلجوقی در آمد. اما سلطان طغرل بن ارسلان تکله را  خوش نمیداشت و می خواست فارس را به رکن‌الدین سامان یزد واگذارد. و متعاقب آن را رکن الدین شیراز را محاصره کرد ولی کاری از پیش نبرد و به اسارت افتاد اما تکله باو  مهربانی کرد و به یزد بازش گردانید. سرانجام تکله پس از بیست سال پادشاهی در گذشت دکلمه پادشاه و عارف منش و دیندار بود و کرداری پسندیده داشت و با مردم به نیکویی رفتار می‌کرد و درویشان و عارفان را بزرگ می داشت و به روایت جنید شیرازی یکبار و خدمت شیراز زین الدین مظفر بن روزبهان بن طاهر از صوفیان وقت شیراز رفت و شیخ او را موعظه کرد و تکله بسیار بسیار گریست با آنکه می توانست به آسانی سرزمین های مجاور خود چون کرمان را متصرف شود لیکن از به همسایگان همواره پرهیز می‌کرد

سعدی شیرازی در بوستان حکایتی از نیک نفسی و قناعت و بی اعتنائی وی به پادشاهی نقل کرده(ص۵۵). از شاعران دیگر از دین بنجر قصاید ای به عربی و فارسی در ستایش تکل سروده است( زرکوب صفحه ۷۴)

وزیر تکله امین الدین کازرونی قد مردی باش آمد و بلند همت بود و به کرم و بخشش در عصر خود شهرت بسیار داشت امین الدین که در آغاز نایب ابن دارست بود، در آبادانی فارس و به ویژه شیراز بسیار کوشید از بناهای مسجدی در نزدیکی جامع عتیق و یک رباط  مسجد امینی شیراز است. پس از مرگش مردم شیراز از کرامات او بسیار سخن می راندند(بیضاوی،همانجا؛اقبال،۳۸۲:قزپینی،محمد،تعلیقات،۳۴۸،۳۴۹.زکوب،خواند میر ،دستور۲۳۷)

۴_قطب الدین طغرل بن سنقر)۵۹۱_۵۹۹ق/۱۱۹۵_۱۲۰۳م).

حوادث زندگی او آشفته و مبهم است گروهی از مورخان به گونه‌ای که در شرح دوران تکله گذشت گفتند که طغرل در شورش دوم پس از دستگیری به دست تکله به قتل رسید از این رو روشن نیست که وی چگونه پس از تکله بر جای او نشسته است. اگر این نکته را که پاره‌ای از مآخذ اشاره کرده‌اند سعد بن زنگی برادرت کرده در آغاز حکومت با شورش طغرل مواجه بود بپذیریم باید نتیجه گرفت که طغرل در ایام تکنوکده به قدر نرسیده و در میان سالهای ۵۹۱ تا ۵۹۹ بین طغرل و سرد بر سر قدرت در فارس مجادله بوده و طغرل در این ایام کشته شده است و گفته وصاف صفحه ۸۷ طغرل در میدان جنگ کشته شد اما همو. ضمن برشمردن حکام سلغری پس از تکله  از طغرل اشاره کرده است منهاج سراج(۲۷۱/۱)و زرکوب شیرازی صفحه ۷۵ نوشته اند که بی فاصله پس از تکله سعد بن زنگی با حکومت نشست.(میر خواند(۶۰۸/۴) وخواند میر(همانجا) هم تنها به اقتباس گفته های وصاف پرداخته. و تال را پادشاهی هنرمند و هنرپرور خواندند و به گفته آنان وی عاقبت توسط تکله از پای درآمد

یحیی بن عبدالله لطیف قزوینی ونیز غفاری از نبردهای متعالی طغرل با سعد بن زنگی سخن گفته و دوره پادشاهی طغرل را در فارس ۹ سال دانستند به روایت آنان تا آخر را سرانجام سعد دست گیر کرده است عباس اقبال بی آنکه این اخبار مختلف را باهم مقایسه کند نتیجه گرفته ارطغرل سرانجام در ۵۹۹ق به دست سعد از میان برداشته شده است صفحه ۳۸۲ و ۳۸۳

لقب طغرل محقق دین بوده و اینکه محمد قزوینی در رسالة ممدوحین شیخ سعدی(ص۷۱۷) عقب همه سلغریان را مظفرالدین دانسته که با ا این ترتیب نمی تواند صحیح باشد 

۵_ مظفرالدین سعد بن زنگی(۵۹۹_۶۲۳ق/۱۲۰۳_۱۲۲۶م)،

پنجمین پادشاه سلسله سلغری و یکی از برجسته ترین و مشهورترین آنها بود ازتاریخ جلوس اطلاع دقیقی در دست نیست چنان که پیش از این یاد شده حوادث فارس پس از تکرار آشفته و در هاله ای از ابهام قرار گرفته است اگر دوره حکومت سد به گفته برخی منابع ۲۸ و ۲۹ سال باشد و می بایست در سال ۵۹۳ یا ۵۹۴ق بر تخت نشسته باشد عباس اقبال در صفحه ۳۸۳ بر خلاف این نظر معتقد است سخن حمدالله مستوفی که در گیری تور را در سال ۵۹۹ دانسته صحیح به هر حال در آغاز پادشاهی سعد در فارس  قحطی و گرانی سختی رخ داد و گونه‌ای که مردم برای سدجوع،گوشت دیگر را می خوردند. از آن پس ویروس  وبا شیوع یافت که خلقی انبه را از پای درآورد عبدالله موصوفی (صفحه ۵۰۵ ،۵۰۴)، در این میان سعدبن زنگی از آشفتگی اوضاع کرمان استفاده کرد با حمله با آن شرم نظام‌الدین محمود حاکم آنجا را برافکند وکرمان را به تصرف درآورد بعد یک هفته در آنجا توقف کرد و با برادر زاده خود عماد الدین محمد بن زیدان را به حکومت آن شهر گماشت و خود به شیراز برگشت

عماد الدین محمد در۶۰۰ق به شهر وارد شد و مورد استقبال مردم قرار گرفت کرمان از این تاریخ تا۶۰۷قدراختیار سلغریان بوده سعد بن زنگی با اتابکان آذربایجان هم مناقشاتی داشت، به گونه ای که وقتی در ۶۰۰ق به قصد تفریح از شیراز بیرون رفت اتابک ازبک بن جهان پهلوان با آنجا حمله برد و به قتل غارت پرداخت در ۶۱۳ یا۶۱۴ ق سعد بن زنگی به قصد تسخیر عراق و آذربایجان به سوی روی رفت و این شهر را با قزوین و خوار سمنان تسخیر کرد و در نزدیکی ری سلطان محمد خوارزمشاه به بغداد می‌رفت رو به رو شد سعد به تصور و اینکه سپاه مقابل متعلق به اتابک آذربایجان است با اینکه بیش از هفتصد سوار همراه نداشت با سلطان به نبرد پرداخت اما شکست خورد خسارت افتاد و با وساطت مرگ زوزن بدان قرار که پسرا خود زنگی را گروگان نزد خوارزمشاه گذارد و هر سال بخشی از محصول و فارس را به خوارزم بفرستد و افزون بر آن استخر و اشکنوان قلعه مستحکم فارس را در اختیار سلطان محمد قرار دهد آزاد شد و همچنین به پیشنهاد سلطان محمد خوارزمشاه ملک خاتون یکی از دختران فرد به عقد جلال الدین فرزند سلطان در آمد و قرار شد در ممالک فارس خود به نام خوارزمشاه خوانده شود و به دنبال آن سعد به قزوین رفت تا رهسپار فارس گردد سفر گروهی از لشکریان خوارزمشاه به فرماندهی اختیار المالک امیر حاجی سعد را همراهی می کردند از آن سوی ابوبکر فرزند سرد پس از شنیدن خبر اسارت پدر در شیراز خود به نام خود خواند و چون شرایط مساله را اهانت آمیز می دانست با سعداز در مخالفت درآمد و راه ورودش او را بر شیراز بست اما نبردی رویداد ابوبکر دستگیر شد و به دستور سعد به زندان افتاد و پس از ورود به شیراز دخترش ملک خاتون را با تشریفات تمام نزد خوارزمشاه فرستاد ابوبکر بن سعد هم سال‌ها در زندان بود تا اینکه به وساطت سلطان جلال الدین خوارزمشاه هنگام بازگشت وی از هند خلاص شد سعد بن زنگی به منظور توسعه قلمرو فرمانروایی خود چند بار به مناطق مجاور حمله برد یک بار به بهانه یاری شولان دفع اتابک تکله از اتابکان لرستان فرستاد و جمال الدین عمر لا لبایی را که عم زاده هزار اسب بود و حکومت در لرستان منصوب کرد اما جمال الدین در نبرد کشته شد و لشکریان سعد روی به هزیمت  نهادند افزون بر آن سعد پیوسته با قطب الدین مبارز شبانکاره ای حاکم عالم و دانشمند بود منازعه می کرد و نامه های تند به همدیگر می فرستادند محمد شبانکاره ای به پاره ای از این منازعات در مجموع الانسال اشاره کرده است صفحه ( ۱۵۸ و ۱۵۹ و ۱۸۳)

حادثه دیگر در این ایام حمله غیاث الدین پیر شاه پسر کوچک سلطان محمد خوارزمشاه به فارس بود سعد که به مقابله رفته بود چون یارای مقاومت در خود ندید روی و گریز نهاد و غیاث الدین پس از غارت اموال برجای مانده و غارت شهر بازگشت سعد بن زنگی دوباره وارد شیراز شد، چند روز پس از این حادثه جلال الدین خوارزمشاه که از برابر مغولان میگریخت به فارس آمد و وزیر خود شرف الملک را نزد س سعد فرستاد بنا بر پاره‌ای روایات سعدکه از استقبال جلالدین طفره رفت  پسرش سلغر شاه را با ۵۰۰ سوار نزد سلطان فرستاد. جلال الدین هم ‏سلغرشاه راقرانداش لقب داد و روی به شیراز نهاد از آن پس تا پایان زندگی سعد حادثه قابل‌توجه رخ نداد منابع وفات صدرا در ۶۲۳ تا ۶۲۸ق دانسته اند. اما تاریخ دقیق درگذشت او را قطب الدین محمد سیرافی در شهر قصیده‌ اشکنوا نیه که نسخه خطی از آن در دست است به صراحت شب چهارشنبه ۱۲ ذیقعده ۶۲۳ ذکر کرده است پیکرش را در شیراز در جایی نزدیکی محله بال کت که بعدها به دست ابش خاتون در آنجا رباط ابش عمارت شد به خاک سپردند این جایگاه پس از آن و صورت آرامگاه خانوادگی سلغریان درآمد و بیشتر فرمانروایان این دودمان در این محل مدفون شدند زرکوب صفحه ۷۸

طغرای سعد در صدر فرمان ها این عبارات بودند وارث ملک سلیمان سر قبر سلطان مظفرالدینا و والدین تهمتن سعد بن اتابک زنگی ناصر امیرالمومنین(وصاف ۹۰_۹۱)

 ساعت مزنگی پادشاهی شجاع و دادگر بود و با مردم مدارا و مروت رفتار می‌کرد در سایه اقدامات او فارس آباد شد و مردم در آسایش می زیستند (جنیدصفحه ۲۱۵،،زرکوب،۷۵)سعد دانشمندان را می نواخت و عارفان اعتقاد داشت شمس قیس رازی که سالیانی در دستگاه سعد بود در کتاب خود المعجم ضمن شرح مجالس وی بزرگواری او را ستوده است او هر سال همراه قافله حجاج اعلمی می فرستاد و چون قافله بازمی‌گشت علم را بر خرگاه خود نصب میکرد و هر روز هنگام ورود به نماز در برابر آن می گذارد با اینهمه فرمانروایی تجمعل خا بود که گفتند خراج سالانه یک ولایت از سرزمین فارس صرف هزینه جامه اومی شد وزرات سعد را در دوران حکومت نسبتا طولانی حدود ۲ تن بر عهده داشت نخست رکن الدین محمد بن صلاح الدین معروف به رکن‌الدین صلاح کرمانی که ابتدا در دستگاه ملک  دینارغز وزارت داشت. و یک بار به زندان افتاده بود اما پس از  رها یی پایگاهی عالی تر یافت.وسعد اورابه وزارت خود برگزید چندی بعد از این از مقام خود معزول شد و سعدی یکی از دانشمندان و شاعران فارسی یعنی خواجه عمید الدین ابونصراسعدابزری فارسی را به وزارت خود بر گماشت و او تا پایان پادشاهی سعد در این مقام ماند

۶_ مظفرالدین ابوبکر بن سعد(۶۲۳_۵ جمادی الاخر ۶۵۸ق/۱۲۲۶_۱۹مه۱۲۶۰م)،نامورترین پادشاه سلغری است

۷_ مظفرالدین سعد بن ابی بکر(د ۱۷ جمادی الاخر ۶۵۸ق/۲ ژوئن۱۲۶۰م)

 از زمان ولیعهدی برای خود در شیراز دیوان و دستگاهی داشت از سوی پدر به ماموریت های ی میرفت سعدی بنابر قول مشهور تخلص خود راه از نام سعد بر گرفت( قزوینی و محمد ، همان۲ /۶۸۸ _۶۸۹)، سعد بن ابی بکر در حدود سال ۶۵۳ق به دستور پدر رهسپار درگاه ارغون شد اعلام اطاعت و انقیاد کند دیگر بار پس از فتح بغداد به دست هلاکوخان به رسم تهنیت عازم آن شهر شد و در ۷ شعبان ۶۵۶ و اردوی هلاکوخان رسید و در مورد مرحمت و ملاطفت قرار گرفت بعد هم چون هلاکو لرستان را فتح کرد الگوی رپ و در راه بازگشت در تفرج به بیماری سختی دچار شد و همانجا خبر مرگ پدرش ابوبکر به وی رسید و متعاقب  آن در شیراز خطبه حکومت به نام او خوانده شد و سکه به نام ضرب گردید سعد بن ابی بکر از همانجا بسته به نفرتی که از خواجه فخرالدین ابوبکر وزیر پدر داشت دستور قتل او را صادر کرد اما پیش از آنکه این حکم اجرا شود خود در اثر همان بیماری درگذشت جسدش را به شیراز بردن و در مدرسه عزیزیه که زنش ترکان خاتون در نزدیکی دروازه دولت شیراز بنا نهاده  بود به خاک سپردند سعد بن ابی بکر در هنگام مرگ ۳۷ سال سن دشت ،

۸_ عضدین محمد بن سعد بن

ابی بکر(۶۵۸_۶۶۰/۱۲۶۰_۱۲۶۲م) دوازده ساله بود و جای پدر نشست و لقب سلطان عضدالدین یافت

اما کارهارا مادرش ترکان خاتون دختر قطب الدین محمود شاه اتابک یزد اداره می کرد پادشاهی محمد بن سعد هم چندی نپاید با او در ذیحجه ۶۶۰ از بام فرو افتاد و در گذشت 

شبانکاره ای نقل کرده است که فوت محمدبن سعد در اثر ضربه لگدی بوده که مادرش ترکان خاتون بر او نواخت و وی را عمدا کشت( صفحه ۱۸۵)

در این خبر صحیح باشد باید گفت ترکان خاتون خود دایه سلطنت داشته و به تدریج موانع را از سر راه خود بر می داشته است

 پیکر محمد بن صدرا در مدرسه عضدیه  شیراز در نزدیکی مدفن پدر از سعد به خاک سپردند

۹_ محمد شاه بن سلغر شاه بن سعد بن زنگی(۶۶۰_۶۱ق/۱۲۶۲_۱۲۶۳م) پس از درگذشت محمد بن سعد مادرش ترکان خاتون با رایزنی امرای دولت پسر عم محمد به نام محمد شاه بن سلغر شاه بن سعد زنگی را که داماد شد. به پادشاهی برداشت محمد شاه مردی خردمند و دلیر بود درفت بغداد همراه هلاکوخان دلاوریها کرد و هلاک او شجاعت او را می ستود اما چون و پادشاهی رسید و عشرت نشست و بیدادگری پیش گرفت بعدا برادر بزرگ خود سلجوق شاه را که در قلعه استخر زندانی بود بیرون نیاورد به تدریج مردم از روی گردان شدند تا اینکه ترکان خاتون به یاری امرای شول و ترکمان در ده رمضان ۶۶۱ او را دستگیر کرد و نزد هلاکو فرستاد. مدت سلطنت او بیش از هشت ماه نبود محمد شاه چند ماه بعد هنگام شورش برادرش سلجوق شاه بر ضد مغولان به دستور هلاکو کشته شد.

۱۰_ مظفرالدین سلجوق شاه بن سلغرشاه بن سعد بن زنگی(۶۶۱_۶۶۳ق/۱۳۶۴م)

 برادر بزرگتر محمد شاه  که از طرف مادر به سلجوقیان نصب می ‌برد پس از برکناری محمد شاه به درخواست ترکان خاتون و پشتیبانی امیران سپاه وی را از زندان و در آوردن و فرمانروایی دادند و ترکان او را به شوهری برگزید سلجوق شام فرمانروایی ایا و ستمگر بود و نیز از ترکان خاتون همسر خود کینه‌ای که دید درد داشت و چون شایع شد که او در نهان با شمس الدین میاق ،یکی از غلامان ترک، سر و سری دارد فرمان به قتلش داد.ودو دختر وی یعنی سلام وابش را هم در قلعه سپید به زندان افکند. اما شمس الدین میاق گریخت  هلاکو را از وقایع شیراز آگاه کرد الیکو به انتقام آن نخست محمد شاه را که در اسارت داشت به قتل رساند و آنگاه لشکری به فرماندهی النا جو و تیمور به شیراز فرستاد و احکام دست نشانده خود در اصفهان و لرستان و یزد یزد و کرمان به یاری آنان مأمور کرد بیش از آنکه لشکر ماه اول به شیراز برسد نظام الدین حسن شبانکاره ای با هزار سوار به همراه علاالدوله  حاکم یزد جلوداران  سجوق شار را از میان برداشتند باعورا به کازرون گریزانند

۱۱_ابش خاتون(حک۶۶۳_۶۸۵ق/۱۲۶۴_۱۲۸۶م)

 

 


درقسمت آفرینش عالم که قسمت نخستین کتاب است، فردوسی با نگاهی کامال عـلـمی خـلقـت 
جهان را طی چهـار مرحله توضیح داده است و در آخرین مرحله به خلقت انسان پرداخته است.
ّ در کل ّ ادر داستان آفرینش نام یـزدان یک بار آوردن و آن در بیت دوم از ابیات که زیر آورده شده
است.

از آغاز باید که دانی درست ِسر ٔ مـایه گوهـران از نخست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بـدان تا تــوانــایـی آمـد پـدیـد
یعنی خداوند از هیچ ظرفیت و پتانسیل خلقت را آفرید. مراحل بعدی که پیدایش جمادات، نباتات، 
حیوانات و انسان است. خدا خالق نیست بلکه این مراحل به وجهی تکاملی طی شدهاند و انسان در 
ٔ آخرین مرحله به وجود آمده است. دست مایه خلقت جهان از نظر فردوسی چهار عنصر آب، خاک، آتش و 
ٔ باد بوده است. اعتقاد به چهار عنصر سازنده جهان در فرهنگهای هندی، یونانی، ژاپنی و بعض فرهنگهای 
ٔ دیگر سابقه ّ بسیار قدیم دارد. متفکران دوران باسـتان در راستای کشف راز پیدایش هستی و مادة ٔ المواد سازنده
ّ جهان ماد ّ ی هر یک تصو ّ ر خاصی از خود به یادگار گذاشتهاند.
در یـونـان باسـتان طالـس (Thales)عـنصر اصلی و حـقـیـقی خلـقـت را آب و سایر عناصر را مشـتق از آب 
ّطالس میگوید: 
میدانسته است. برتراند راسل در باب این نظری
ٔ این سخن که همه چیز از آب به وجود آمده را بایستی به عنوان یک فرضیه علمی پذیرفت و نبایستی 
آن را سخنی ابلهانه دانست. بیـست سال قبل نظـر دانشـمندان بر این بود که همه چیز از هیدروژن ساخته شده است که دو سوم آب را تشکیل میدهد.

انکسیمندر )Anaximander( که در حـدود ۵۵۰ سال پیش از میالد میزیسـته عقاید جالبتری از طالس در 
ّ باب مواد ٔ اصلی سازنده جهان ارائه کرده است.
او میگوید:
مادةالمواد سازنده هستی نمیتواند آب یا یکی دیگـر از عناصر شناخته شده باشد. بدان دلیل که در 
این صورت مادةالمواد به تسخیر دیگر عناصر میپردازد. ارسطو از قول انکسیمندر نقل میکند که: 
عناصر شناخته شده در تقابل با یکدیگرند. هوا {سرد}{ آب }{رطوبی} و{ آتش }گرم است. بنابراین 
چنانچه یکی از این عناصر بینهایت میبود عناصر دیگر را از میان میبرد. او مادة ٔ المواد سازنده جهان 
ٰ هستی را عنصری خنثی میدانست.
ّ موالنا جالل الدین با الهام از تئوری »جنگ عناصر انکسیمندر میگوید:
این جهان زین جنگ قایم میبود در عـناصـر درنگـر تا حل شـود
چهار عنصرچار اسـتون قویست که بدیشان ســقف دنیا مستویست
)31( ٔ هر سـتونی اشـکـنـنـده آن دگــــر ٔ اســتـن آب اشـکـنـنـده آن شـــرر
ّ و سود 
پس بـنـای خلـق بــر اضــداد بود الجرم ما جنگییـم از ضر
ّ تفـک ّ ـر و تحقـیـقـات فـیلسـوفـان قـبـل از سـقـراط بیـرون از اعـتـقـادات مـوهـوم مابعدالطبیعی صورت میگرفته 
است. فیلسوفان آن دوره در تجزیه و تحلیل تکوین جهان هستی و تشریح و تبیین پدیده ّ های آن به علل مادی 
ّ نظر داشتند و وجود خالق به عنوان »عل ٔ ت فاعلی در ایجاد هستی در اندیشه فیلسوفان بعد از سقراط به میان 
آمده است.
باری پس از انکسـیمندر فـیلـسـوف دیگری به نام انکسیمنس )Anaximenes( ظهور کرده و بر این بوده است.که مادةالمواد هوا است و آتش هوای رقیق شده است. او میگوید:
ّ »هوا چون متراکم گردد نخست به آب مبدل میگردد و سپس چون بیشتر متراکم شد خاک و 
)32(
سرانجام سنگ را به وجود میآورد. 
از فیلسوفان ماقبل سقراط ، گزنفون )Xenophone( به اصلی بودن عنصر آب معتقد بوده است. هراکلیتوس 
)Heraclius( که از سه تن یاد شده در میان فیلسوفان عهد عتیق شهـرت بیشتری دارد، مادةالمواد را آتش 
میپنداشته است.
در جمع بندی این عقاید برتراند راسل میگوید:
هراکلیتوس عقیده داشت که آتش عنصر اصلی است و همه چیزهای دیگر از آن برخاستهاند. 
خوانندگان به یاد دارند که به نـظـر طالس همه چیـز از آب سـاخته شـده بـود. انکسـیمنس گـمان میکرد 
عنصر اصلی هوا است. 
سـرانجام امپیدوکلس )Empedocles( سـازش سـیاسـتمدارانـهای پیشنهاد کرد. بدین معنی که وی به چهار 
عنصر قائل شد.
خاک، هوا، آتش و آب.
از شگفتیهای سخنان امپدوکلیس عبارات ذیلاند:
»این جهان را که برای همه یکی است نه خدایان سـاختهانـد نه آدمیان، بلکه یک آتش جاوید همیشه 
بوده است و اکنون هست و همیشه خواهد بود که مقادیری از آن برافروخته میشود و مقداری خاموش 
میگردد.
حکیم ابن سینا که از معاصرین فردوسی است در بیان پیدایش عناصر اربعه چنین گفته است:
 . و »این ماده که بازماند از کدورت »افالکها صالحیت قبول نگاهداشت صورت فلکی نداشت، 
ّک 
ّ پس در زیر فلک قمر بماند و طبیعت مقترن به وی »شد، و هرآنچه از این ماده مجاور فلک بود متحر
ّک »درو سخونتی مفرط پیدا شد، و از سخونت، 
گشت به حرکت فلک ]حرکت قهری[ و از تحر
»تخلخل حاصل آمد، و چون تخلخل مفرط شد، یبس پیدا آمد، )پس( جوهری گرم و خشک بود، آن­
را نار »خواندند، ]و[ اینست حقیقت آتش. و هر آنچه از این مادت از فلک به غایت دور افتاد از مرکز 
فلک راست بایستاد و قرار گرفت المحالة، چه از فلک به غایت دور بود و نتوانست جنبیدن به حرکت 
فلک، پس از فرط س، برودتی پیدا آمد و از فرط برودت تکاثفی حاصل شد و از تکاثف یبس پیدا 
آمد، جوهری شد سرد و خشک، و آنرا ارض »خواندند و اینست حقیقت زمین. پس آنچه در میان 
این هر دو جوهر نار و ارض بود؛ یک نیمه مجاور )نار( )و یک نیمه مجاور ارض بود[ ، و آنچه مجاور 
ّا »تخلخلی پیدا نشد، چه گرمی نه مفرط بود بلکه جوهری گرم ]بود[ و تر، و آنرا 
نار بود، گرم شد، 
هوا خوانند، و اینست حقیقت هوا. و آن نیمه ]دیگر[ که مجاور ارض بود سرد شد.

از سردی زمین اما ،متکاثف،نگشت، چه سردی مفرط نبود، پس جوهری حاصل آمد سرد و تر (آنرا) آب خواندند، و اینست حقیقت آب. و این هـر چهـار را عناصر اربعه خوانند، . و نخستین اثری که پدید آمد امتزاج وترکیب عناصر چهارگانه بود. 

در اوپانیشاد که حاوی مجموعه ّ ای از تفسیر اصول هـندوئیسم و آیین بـودا است به خلقت گیتی توسط عناصر 
اربعه اشارت رفته است:
ِ ّ اول شمرده شده است و بر اثر شوق و التهاب به در یکی از اوپانیشادهای کهنه عدم یا نیستی مبداء
تدریج آب و خاک و آتش و باد از آن پیدا میشود. باد به صورت نفس قسمتهای سه گانه جهان یعنی 
آسمان و فضای بین آسمان و زمین را به وجود آورد . هوا از اَثیر )اتر( پدید میآید و از هوا آتش 

میزاید و از آتش آب و از آب خاک و از خاک گیاه و از گیاه انسان پرورش مییابد.
مقصود از آوردن مطالـب فـوق آن است که در روزگار قـدیم در مقـابل داسـتان خلقت جهـان و انسان که در کتب 
مادی خلقت از تـرکیب چهار عنصر وجود داشـته 
ّ مقدس آیینهای سامی (تورات، انجیل و قرآن) آمده، نظری
و مورد قـبول علما و اهل خرد بوده است.
در حالـی که دین باوران به همان وجهی که امروز پس از گذشت قرنها و هزاران کشف نجومی و بروز و ظهور علمی جدید باورمند به داستان خلـقت به روایت آن کتُب هستند در آن روزگار به همان داستانها در نظریباب خلقت باورمند بودند.
حکیم ابوالـقاسم فردوسی در عصر شکوفایی و زایایی علوم عقلی در ایران بعد از اسلاام میزیسته و به طور قطع نظیر دیگر عـقـالی بزرگ آن عصر در امر خلـقـت به داسـتانهای علمی خلقت پرداخته 
ٔ نظـریه ٔ مشهور چهـار عنصر تمایل داشته و در مقدمه کـتاب خویش به اختصار آن را آورده است.
مقصود از توضیحات مـربـوط به خلـقـت که از نظـرتان گذشـت ابیاتی است که حکیم طوس در باب 
خلـقـت انسان آورده است.
میفرماید:
۱. چو زین بگـذری مردم آمد پـدیـد شـد این بنـدها را سـراسـر کلیــد
۲. سرش راست برشد چو سرو بلند به گفتـار خـوب و خــرد کاربنــد
۳ ٔ . پـذیــرنـده هـوش و رای و خــرد مر او را دد و دام فــرمــان بـرد
۴. ز راه خــرد بنـگــــری انـــدکی که مردم به معنی چه باشــد یکی
۵. مگـــر مـردمی خیـره دانی همی جــز این را نشـــانی نـدانی همی
۶. تـــرا از دو گـیتـی بــرآوردهانــد به چنـدین میــانجی بپــروردهانـد
۷ ِ . نخسـتین ِ فطــرت پسـین ُ شـمــــار تویی خویشـتن را به بازی مــدار
 (مسکو، جلد ۱، ص ۱۶، بیت ۶۰ ـ ۶۶)
بیت هفتم را آقای خالقی به تبعی
ْ نخسـتینت فکـــرت پسـینَت شـمـار تو مر خویشـتن را به بـازی مـدار
این بیت به وجهی که هست واجد هیچگونه معنی نیست و چنانچه آن را به نثر بنویسـیم چنین می ّ شود: اولـین 
از برای تو (تو را) اندیشـه و آخرین تو را عدد (شمار) است پس خلقت خویش را اندک مایه تصور مکن
مصراع نخست در:
دستنویس ۷۳۱ استانبول . نخستین فطرت پسین شمار
دستنویس ۸۴۰ لیدن نخستین فکرت پسین شمار
دستنویس ۷۴۱ قاهره . نخستین فطرت پسین شمار
دستنویس ۶۷۵ لـندن نخستین جنبش پسین شمار
دستنویس سنت ژوزف . نخستین فکرت پسین شمار آمده است.
ّ مصراع دوم در دستنویسهای ۶۷۵ لـندن، ۷۳۳ لـنینگراد، ۷۶۰ قاهره ، ۸۴۴ پاریس و سنت ژوزف (تویی 
خویشتن را به بازی مدار) ضبط شده است.
ّ معنای بیت با توجه به آنچه فردوسی پیش از خلقت انسان در باب پیدایش جماد، نبات و حیوان گفته از فرط وضوح چنان است که هیچ خوانندهای را به مهـالک شک و تردید یا سرگشتگی  دچار نمیکند.
میگوید:
(ای انسان تو در سلسله مراتب خلقت پدیده ّ های گیتی آخرین و در موهبت فکرت یا فطرت اولین 
هستی. پس وجود خویش را حقـیـر و اندک مایه مپندار.)
ّ آقـای خالـقی مطلق ضبطی غلط از مصراع اول از دسـتنـویس ۸۴۸ واتیکان و ضبطی نامتناسب از مصراع 
ّدوم از دسـتنـویس ۸۵۲ آکسـفورد مقابل هم قـرار داده و بیت:
نخسـتین فکـرت پسـینت شــمار تو مـر خویشـتن را ببازی مدار
را ساخته و سپس به تشریح و تبیین آن پرداخته است.
چنانچه بخواهیم خطاهای آقای خالقی مطلق را درجه بندی نماییم این یکی به تحقیق گوی سبقت را از 
جمیع خطاهایی که در کل کـتاب دیده میشود خواهد ربود. ببینید ایشان چگونه تعـبیری از بیت به دست داده 
(ای انسان . نخستین واسـطه تو خرد است (در آغاز آفرینش)و آخرین آن روز رستاخیز پس خود است:
را ببازی مگیر!
یعنی دانشـمنـد محترم »شــمـار را به معـنـای روز رسـتـاخیـز گـرفـتـه اسـت. در سرتاسر آثار مکتوب زبان فارسی هیچ کس چنین معـنایی از واژه »شـمار به دست نداده اسـت.
در اینجا ایشـان عمل سـابق را مجـدداً تکرار فـرمـودهانـد یعـنی (شـمار) را از فـردوسی گـرفـتـه و (روز)را هـم خـودشـان بـر آن افـزودهانـد و حاصل کـه »روز شــمار یعنی روز قیامت باشـد به دسـت آمده اسـت. 
خطایی از این دست نه تنها معنای بیتی را پریشان میکند بلکه تخریبی ساختاری به جهان بینی شاعر وارد مینماید. فردوسی در این بخش کتاب که »آفرینش جهان است به وضوح از آنچه این پدیده را به داستانهای 
 آقای باقـر پرهام در کتاب (با نگاه فردوسی)این بیت و ابیاتی دیگـر از کار خالـقی را با دقّت و 
بصیرت نقد نمودهاند.در باب این بیت به صفحات ۳۰ ـ ۳۱ کتاب مذکور مراجعه شود


.
 


اتابکان فارس، سلسله ای از پادشاهان محلی ایران معروف به آل سلغر، اتابکان سلغری وسلغریان یازده تن از آنان ‏۵۴۳تا۶۸۵ق/۱۱۴۸_۱۲۸۶م بر سرزمین پارس و مناطق مجاور آن حکومت راندند گروهی از مورخان چون خواند میر(حبیب السیر،۲/۵۶) یحیی بن عبداللطیف قزوینی(ص۱۹۴) دوره فرمانروایی اتابکان را در فارس ۱۲۰ سال ضبط کرده و بیشتر دوران حکومت ابش خاتون راکه در تبریز به سر می‌برد حکومت فارس را در اختیار داشت به حساب می آوردند

سلغر نیای این دودمان از جمله امیران ترک نژاد طایفه غر‌‌‌، در خراسان بازی دستان خود به تاخت و تاز روزگار می گذراندند و سپس به طغرل سلجوقی که به تازگی ایران را تصرف کرده بود پیوسته در دستگاه منصب حاجبی یافت(خواند میر،دستور۲۳۶) سلغر پس از آن به حوالی فارس رفت و در مناطقی چون کهگیلویه به ییلاق و قشلاق پرداخت(غفاری،۱۲۵) پیش از آنکه  اتابکان سلغری فارس، در آن دیار مستقر شوند این منطقه سراسر به تصرف است سلجوقیان در آمده بود و آنان همچون دیگر  ایلات ایران حاکمی با عنوان اتابک بدان جا روانه کرده بودند آخرین اتابک برگزیده سلجوقیان عراق در فارس بوزابه نام داشت. که به روایتی از فرزند زادگان سلغر بود بوزابه را ملک شاه بن محمود بن محمد، از سلاجفه عراق، همراه با برادر خود محمد به فارس فرستاد اما آنان چون به اصفهان رسیدن سر به شورش برداشتند بوزا به محمد را به جای ملک به سلطنت برداشت.اما ملکشاه به مقابله آمد وبوزابه را در جنگی(۵۴۱ق) به قتل رساند دو سال بعد سنقر بن مودود که به روایتی برادرزاده بوزابه بود (زرکوب ص۷۱) بی‌درنگ به شیراز آمد و آنجا را تصرف کرد و حکومت سلغریان را رسمااین سال بنیاد نهاد(همو،۷۲_۷۱،اقبال،۳۷۹) حکومت سلغریان در فارس مستقل نبود آنان در آغاز از سوی سلجوقیان و پس از آن تا حمله مغول زیر نفوذ پادشاهان خوارزم فرمان می راندند و سرانجام به اطاعت مغولان و ایلخانان گردن نهادند و بدین گونه فارس را تا مدت ها از خطر مهاجمان نگهداری کردند.(همو۳۸۰_۳۷۹) اتابکان سلغری در ایام مغولان هرچند باجگزار ایشان بودند اما نه تنها قلمرو خود را از هجوم مغولان حفظ کردند بلکه فارس را پایگاهی گردانیدند برای دانشمندان ادیان و شاعرانی که سراسر ایرانی به شیراز روی می آوردند از دودمان سلغریان این کسان به فرمانروایی رسیدند

۱_مظفرالدین سنغر بن مودود (۵۴۳_۵۸۸ق/۱۱۴۸_۱۱۶۳م).

او پیش از آنکه حکومتی در فارس تشکیل دهد به فرمان سلطان سنجر(د۵۵۲ق) آخرین فرمانروای سلاجقه بزرگ و تا آماده شده بود.(منهاج۱/.۲۵۸_۲۶۸) پس از قتل بوزا به در نبرد با ملک شاه لن محمود سنقر از فارس رانده شد و ملکشاه فارس را نت صراف در آورد اما دو سال بعدسنقربه شیراز آمد و سلسله اتابکان را بنیاد نمود.

وی در آغاز استقرار در فارس و با خطر  یعقوب به ارسلان مشهور به اتابک شو مله از خوزستان به فارس تاخته بود روبرو شد ولی او را درهم شکست و حملات بعدی اتابک شو مله نیز به جایی نرسید پس از درگذشت سلطان سنجر چند تن از برادر زادگان او به فارس آمدند اما سنقر آنان را به شیراز راه نداد و به استخر فرستاد و دستور داد تا نیازهای زندگی آنان را برآورند و خود تا چند وقت به نام اتابک بر آن فرمان راند سنقر همچنین چند بار با اتابکان شبانکاره برای تصرف قسمت های بیشتری از ایلات فارس به نبرد پرداخت و آنان را به عقب راند در همین ایام الدگز موسسه سلسله اتابکان آذربایجان از قلمرو اتابکان فارس کرد اما سنقر در این میان درگذشت و جانشین او زنگی بن مودود اینترنت ناگزیر به اطاعت از ایلد گز و رکن الدین ارسلان شاه سلجوقی تن در داد و هدیه های گران فرستاد و خود شخصاً به دیدار ارسلان شاه به اصفهان رفت با اینکه اطلاعات را از او اظهار خوشنودی کرده بود از اتابک ایلدگز سخت بیمناک بود مرگ سنقر در ۵۵۸ قمری اتفاق افتاد مقبره او در یکی از دیوان های مدرسه سنقریهٔ شیراز که خود ساخته بود هست . همدان به زیارتش می‌رفتند و قضات و اصحاب دعوای  در آن جایگاه سوگند می‌دادند . و در آن زمان سنقر را به دادگری ستوده و گفته اند که وی در دوران حکومت خود قوانین ظالمانه را برانداخت  در آبادانی قلمرو و می‌کوشید و مساجد و مدرسه هاو رباطهایی ساخته و موقوفاتی برای هر یک معین کرد در این مدارس از همان زمان گروه بسیاری به تحصیل علم سرگرم بودند سنقر مسجد جامعی در شیراز بنیان نهاد و خود هر شب در آنجا به عبادت می پرداخت وزارت سنقر بر عهده تاج الدین ابن دارست شیرازی بود ابن دارست پیش از آن وزارت مسعود بن محمود سلجوقی و سپس وزارت بوزا به را بر عهده داشت

۲_  مظفرالدین زنگی بن مودود(۵۵۸_۵۷۱ق/۱۱۶۳_۱۱۷۵م)

پس از درگذشت سنقر، با اینکه وی چند پسر داشت امیران و فرماندهان لشکر برادر او زنگی بن مودود را که در آن هنگام در شیراز نبود حکومت برداشتند در آغاز کار او سابق شوهر خواهرش و الب ارسلان سلغری به مخالفت برخاستند اما کاری از پیش نبردند و هردو کشته شدند زنگی بن مودود اوایل حکومتش به اصفهان نزد سلطان ارسلان بن طغرل سلجوقی رفت ت و سلطان ارسلان رسماً اتابکی ایلات فارس را به او داد و به شیراز بازش گردانید.

چون زنگی بن مودود در سالهای اول حکومت بر سپاهیان سخت مب گرفت، آنان اتابک شو مله فرمانروای خوزستان را بر ضد زنگی بن مودود برانگیختند. شومله به شیراز تاخت و اتابک زنگی ناگزیر شهر را رها کرد و بعد اتابکان شبانکاره پناه برد و اندکی بعد به کمک این اتابکان، شو مله را که با مردم و لشکریان بدرفتاری پیشه کرده بود ازشیراز راند.

زنگی در دوران حکومت خود با اتابکان کرمان هم روابطی داشت چنان که به هنگام نزاع این اتابکان بر سر حکومت در آغاز لشگری در اختیار ملک تورانشاه نهاد تا بر برادرش بهرامشاه غلبه یابد چندی بعد نیز قطب الدین محمدبزغوش وتاج الدین خلج با لشکر وساز وبرگی که زنگی بدانان داده بود روی به کرمان نهادند و تورانشاه و اتابک یزد به بم گریختند مدتی در کرمان بود و چون زنگی بن موجود در گذشت آنجا را ترک کرد

زنگی بن مودود در دوران حکومت خود چند بار هم با قطب الدین مبارز شبانکاره ای به نبرد پرداخت اما از عهده وی بر نیامد وی سرانجام پس از ۱۴ سال حکومت در اواخر سال ۵۷۱ق درگذشت و در شیراز به خاک سپرده شد(.درباره مرگش که به غلط درسال۵۵۷ق دانسته شده )

زنگی بن مودود پادشاهی دادگر اما مگی با همسایگان خود و مدارا رفتار می‌کرد.، وصاف او را ستوده و فرمانروایی خردمند نیکبخت روشن روانش خوانده است.

زنگی در آبادانی فارس به ویژه شیراز می‌کوشید چنانکه عمارات جدید احداث کرد .وبرای هر یک موقوفه ای معین نمود 

۳_مظفرالدین تلکه ای بن زنگی(۵۷۱_۵۹۱ق،/۱۱۷۵_۱۱۹۵م)

تله در۵۷۱ به جای پدر نشست و لقب مظفرالدین هم یافت بیشتر مورخان چون رشید الدین بن فضل الله ،وصاف،زرکوب شیرازی ومیر خواند»، جلو س تکله او را در همان سال دانسته اند اما فصیح خوافی و ابن اثیر در این‌باره راه خطا پیموده اند.خاصه ابن اثیر با اینکه معاصر زنگی و پسران او تکله و سعد بوده در گزارش حوادث سالهای۵۵۴و۵۵۵ق، از پادشاه وقت فارس یاد کرده ونیز در حوادث سال ۵۵۶ق،از زنگی بن دکلا(=تکلی)سخن رانده است.( ۲۶۹/۱۱)، یعنی زنگی را پسرت تکله می دانسته و در واقایع ۶۰۷ و ۶۱۴ و ۶۲۱ و ۶۲۲ق همه جا از سعدبن دکلا یاد کرده و تصور می کرده که سعد  پسر تکله بوده است.( قزوینی ، محمد، تعلیقات ۳۴۹)

تکله چون فرمانروایی یافت به درخواست وی خلیفه عباسی او را خلعت فرستاد که در صفحه ۴۱ منتخب التواریخ آمده است از وقایع مهم دوران اوج نبرد با پادشاهان عراق بوده که سبب شد صاحب خزائن و اموال فراوان گردد.

درسال ۵۷۵ق در غیبت تکله اتابک پهلوان محمد بن ایلدگز اپارات حمله برد و در شیراز به قتل و غارت پرداخت چون تکله شهر باز آمد در ترمیم خرابی ها و استمالت مردم کوشید از دیگر حوادث مهم اثر توکل قیام پسر ‏عمش قطب الدین طغرل بن سنقر بود عاشوری پردامنه پدید آشوبی پردامنه پدید آوردند اما سرانجام شکست خورد و به ایگ و دارابجرد گریخت و چون در آنجا و دستگیر شد تکله دستور تا چشمانش را کور کردند گفتن وی دیگر بار دست به عصیان زد و اینبار به قتل رسید . زرکوب صفحه ۷۴

در همین ایام ترکمنان که از مدت ها پیش تاخت و تاز خود را آغاز کرده بودن روی و کرمان نهادند و کرمانیان و ملک تورانشاه برای دفع آنها ازت تکه که در این هنگام سیرجان را نیز در اختیار داشت یاری خواست سپاهی به فرماندهی مجاهد گرگانی به کرمان فرستاد این لشگردر مشیر مستقر شد اما از مقابله با غزهاخودداری کرد غزها کرمان را تصرف کردند و قطعا م پرداختند در این نبردها مجاهد گورکانی که به باغین آمده بود نیز هلاک شد و سپاه فارس بی هیچ جنگی راه بازگشت در پیش گرفت( افضل الدین،۸۷،۸۹:محمد بن ابراهیم،۱۲۶_۱۲۸)

در همین سال اتابک محمدشاه بنز بهرامشاه حاکم کرمان از آل قاورد(ه م) از برابر غزها گریخت و به فارس آمد و از تکله استمداد کرد اما تکل درگیر نبرد با طغرل بن سنقر پسرعمش بود توجهی نکرد(همو،۱۳۹؛صفا۱۹/۲).

از وقایع و دیگر زمان نبرد های مکرر او با ۱۰۰۰ اسب از اتابکان لرستان بود که تقریباً در این جنگ ها شکست خورد و بخشی از متصرفات خود را از دست داد تکله در سال ۵۸۳ق به اطاعت قزل ارسلان سلجوقی در آمد. اما سلطان طغرل بن ارسلان تکله را  خوش نمیداشت و می خواست فارس را به رکن‌الدین سامان یزد واگذارد. و متعاقب آن را رکن الدین شیراز را محاصره کرد ولی کاری از پیش نبرد و به اسارت افتاد اما تکله باو  مهربانی کرد و به یزد بازش گردانید. سرانجام تکله پس از بیست سال پادشاهی در گذشت دکلمه پادشاه و عارف منش و دیندار بود و کرداری پسندیده داشت و با مردم به نیکویی رفتار می‌کرد و درویشان و عارفان را بزرگ می داشت و به روایت جنید شیرازی یکبار و خدمت شیراز زین الدین مظفر بن روزبهان بن طاهر از صوفیان وقت شیراز رفت و شیخ او را موعظه کرد و تکله بسیار بسیار گریست با آنکه می توانست به آسانی سرزمین های مجاور خود چون کرمان را متصرف شود لیکن از به همسایگان همواره پرهیز می‌کرد

سعدی شیرازی در بوستان حکایتی از نیک نفسی و قناعت و بی اعتنائی وی به پادشاهی نقل کرده(ص۵۵). از شاعران دیگر از دین بنجر قصاید ای به عربی و فارسی در ستایش تکل سروده است( زرکوب صفحه ۷۴)

وزیر تکله امین الدین کازرونی قد مردی باش آمد و بلند همت بود و به کرم و بخشش در عصر خود شهرت بسیار داشت امین الدین که در آغاز نایب ابن دارست بود، در آبادانی فارس و به ویژه شیراز بسیار کوشید از بناهای مسجدی در نزدیکی جامع عتیق و یک رباط  مسجد امینی شیراز است. پس از مرگش مردم شیراز از کرامات او بسیار سخن می راندند(بیضاوی،همانجا؛اقبال،۳۸۲:قزپینی،محمد،تعلیقات،۳۴۸،۳۴۹.زکوب،خواند میر ،دستور۲۳۷)

۴_قطب الدین طغرل بن سنقر)۵۹۱_۵۹۹ق/۱۱۹۵_۱۲۰۳م).

حوادث زندگی او آشفته و مبهم است گروهی از مورخان به گونه‌ای که در شرح دوران تکله گذشت گفتند که طغرل در شورش دوم پس از دستگیری به دست تکله به قتل رسید از این رو روشن نیست که وی چگونه پس از تکله بر جای او نشسته است. اگر این نکته را که پاره‌ای از مآخذ اشاره کرده‌اند سعد بن زنگی برادرت کرده در آغاز حکومت با شورش طغرل مواجه بود بپذیریم باید نتیجه گرفت که طغرل در ایام تکنوکده به قدر نرسیده و در میان سالهای ۵۹۱ تا ۵۹۹ بین طغرل و سرد بر سر قدرت در فارس مجادله بوده و طغرل در این ایام کشته شده است و گفته وصاف صفحه ۸۷ طغرل در میدان جنگ کشته شد اما همو. ضمن برشمردن حکام سلغری پس از تکله  از طغرل اشاره کرده است منهاج سراج(۲۷۱/۱)و زرکوب شیرازی صفحه ۷۵ نوشته اند که بی فاصله پس از تکله سعد بن زنگی با حکومت نشست.(میر خواند(۶۰۸/۴) وخواند میر(همانجا) هم تنها به اقتباس گفته های وصاف پرداخته. و تال را پادشاهی هنرمند و هنرپرور خواندند و به گفته آنان وی عاقبت توسط تکله از پای درآمد

یحیی بن عبدالله لطیف قزوینی ونیز غفاری از نبردهای متعالی طغرل با سعد بن زنگی سخن گفته و دوره پادشاهی طغرل را در فارس ۹ سال دانستند به روایت آنان تا آخر را سرانجام سعد دست گیر کرده است عباس اقبال بی آنکه این اخبار مختلف را باهم مقایسه کند نتیجه گرفته ارطغرل سرانجام در ۵۹۹ق به دست سعد از میان برداشته شده است صفحه ۳۸۲ و ۳۸۳

لقب طغرل محقق دین بوده و اینکه محمد قزوینی در رسالة ممدوحین شیخ سعدی(ص۷۱۷) عقب همه سلغریان را مظفرالدین دانسته که با ا این ترتیب نمی تواند صحیح باشد 

۵_ مظفرالدین سعد بن زنگی(۵۹۹_۶۲۳ق/۱۲۰۳_۱۲۲۶م)،

پنجمین پادشاه سلسله سلغری و یکی از برجسته ترین و مشهورترین آنها بود ازتاریخ جلوس اطلاع دقیقی در دست نیست چنان که پیش از این یاد شده حوادث فارس پس از تکرار آشفته و در هاله ای از ابهام قرار گرفته است اگر دوره حکومت سد به گفته برخی منابع ۲۸ و ۲۹ سال باشد و می بایست در سال ۵۹۳ یا ۵۹۴ق بر تخت نشسته باشد عباس اقبال در صفحه ۳۸۳ بر خلاف این نظر معتقد است سخن حمدالله مستوفی که در گیری تور را در سال ۵۹۹ دانسته صحیح به هر حال در آغاز پادشاهی سعد در فارس  قحطی و گرانی سختی رخ داد و گونه‌ای که مردم برای سدجوع،گوشت دیگر را می خوردند. از آن پس ویروس  وبا شیوع یافت که خلقی انبه را از پای درآورد عبدالله موصوفی (صفحه ۵۰۵ ،۵۰۴)، در این میان سعدبن زنگی از آشفتگی اوضاع کرمان استفاده کرد با حمله با آن شرم نظام‌الدین محمود حاکم آنجا را برافکند وکرمان را به تصرف درآورد بعد یک هفته در آنجا توقف کرد و با برادر زاده خود عماد الدین محمد بن زیدان را به حکومت آن شهر گماشت و خود به شیراز برگشت

عماد الدین محمد در۶۰۰ق به شهر وارد شد و مورد استقبال مردم قرار گرفت کرمان از این تاریخ تا۶۰۷قدراختیار سلغریان بوده سعد بن زنگی با اتابکان آذربایجان هم مناقشاتی داشت، به گونه ای که وقتی در ۶۰۰ق به قصد تفریح از شیراز بیرون رفت اتابک ازبک بن جهان پهلوان با آنجا حمله برد و به قتل غارت پرداخت در ۶۱۳ یا۶۱۴ ق سعد بن زنگی به قصد تسخیر عراق و آذربایجان به سوی روی رفت و این شهر را با قزوین و خوار سمنان تسخیر کرد و در نزدیکی ری سلطان محمد خوارزمشاه به بغداد می‌رفت رو به رو شد سعد به تصور و اینکه سپاه مقابل متعلق به اتابک آذربایجان است با اینکه بیش از هفتصد سوار همراه نداشت با سلطان به نبرد پرداخت اما شکست خورد خسارت افتاد و با وساطت مرگ زوزن بدان قرار که پسرا خود زنگی را گروگان نزد خوارزمشاه گذارد و هر سال بخشی از محصول و فارس را به خوارزم بفرستد و افزون بر آن استخر و اشکنوان قلعه مستحکم فارس را در اختیار سلطان محمد قرار دهد آزاد شد و همچنین به پیشنهاد سلطان محمد خوارزمشاه ملک خاتون یکی از دختران فرد به عقد جلال الدین فرزند سلطان در آمد و قرار شد در ممالک فارس خود به نام خوارزمشاه خوانده شود و به دنبال آن سعد به قزوین رفت تا رهسپار فارس گردد سفر گروهی از لشکریان خوارزمشاه به فرماندهی اختیار المالک امیر حاجی سعد را همراهی می کردند از آن سوی ابوبکر فرزند سرد پس از شنیدن خبر اسارت پدر در شیراز خود به نام خود خواند و چون شرایط مساله را اهانت آمیز می دانست با سعداز در مخالفت درآمد و راه ورودش او را بر شیراز بست اما نبردی رویداد ابوبکر دستگیر شد و به دستور سعد به زندان افتاد و پس از ورود به شیراز دخترش ملک خاتون را با تشریفات تمام نزد خوارزمشاه فرستاد ابوبکر بن سعد هم سال‌ها در زندان بود تا اینکه به وساطت سلطان جلال الدین خوارزمشاه هنگام بازگشت وی از هند خلاص شد سعد بن زنگی به منظور توسعه قلمرو فرمانروایی خود چند بار به مناطق مجاور حمله برد یک بار به بهانه یاری شولان دفع اتابک تکله از اتابکان لرستان فرستاد و جمال الدین عمر لا لبایی را که عم زاده هزار اسب بود و حکومت در لرستان منصوب کرد اما جمال الدین در نبرد کشته شد و لشکریان سعد روی به هزیمت  نهادند افزون بر آن سعد پیوسته با قطب الدین مبارز شبانکاره ای حاکم عالم و دانشمند بود منازعه می کرد و نامه های تند به همدیگر می فرستادند محمد شبانکاره ای به پاره ای از این منازعات در مجموع الانسال اشاره کرده است صفحه ( ۱۵۸ و ۱۵۹ و ۱۸۳)

حادثه دیگر در این ایام حمله غیاث الدین پیر شاه پسر کوچک سلطان محمد خوارزمشاه به فارس بود سعد که به مقابله رفته بود چون یارای مقاومت در خود ندید روی و گریز نهاد و غیاث الدین پس از غارت اموال برجای مانده و غارت شهر بازگشت سعد بن زنگی دوباره وارد شیراز شد، چند روز پس از این حادثه جلال الدین خوارزمشاه که از برابر مغولان میگریخت به فارس آمد و وزیر خود شرف الملک را نزد س سعد فرستاد بنا بر پاره‌ای روایات سعدکه از استقبال جلالدین طفره رفت  پسرش سلغر شاه را با ۵۰۰ سوار نزد سلطان فرستاد. جلال الدین هم ‏سلغرشاه راقرانداش لقب داد و روی به شیراز نهاد از آن پس تا پایان زندگی سعد حادثه قابل‌توجه رخ نداد منابع وفات صدرا در ۶۲۳ تا ۶۲۸ق دانسته اند. اما تاریخ دقیق درگذشت او را قطب الدین محمد سیرافی در شهر قصیده‌ اشکنوا نیه که نسخه خطی از آن در دست است به صراحت شب چهارشنبه ۱۲ ذیقعده ۶۲۳ ذکر کرده است پیکرش را در شیراز در جایی نزدیکی محله بال کت که بعدها به دست ابش خاتون در آنجا رباط ابش عمارت شد به خاک سپردند این جایگاه پس از آن و صورت آرامگاه خانوادگی سلغریان درآمد و بیشتر فرمانروایان این دودمان در این محل مدفون شدند زرکوب صفحه ۷۸

طغرای سعد در صدر فرمان ها این عبارات بودند وارث ملک سلیمان سر قبر سلطان مظفرالدینا و والدین تهمتن سعد بن اتابک زنگی ناصر امیرالمومنین(وصاف ۹۰_۹۱)

 ساعت مزنگی پادشاهی شجاع و دادگر بود و با مردم مدارا و مروت رفتار می‌کرد در سایه اقدامات او فارس آباد شد و مردم در آسایش می زیستند (جنیدصفحه ۲۱۵،،زرکوب،۷۵)سعد دانشمندان را می نواخت و عارفان اعتقاد داشت شمس قیس رازی که سالیانی در دستگاه سعد بود در کتاب خود المعجم ضمن شرح مجالس وی بزرگواری او را ستوده است او هر سال همراه قافله حجاج اعلمی می فرستاد و چون قافله بازمی‌گشت علم را بر خرگاه خود نصب میکرد و هر روز هنگام ورود به نماز در برابر آن می گذارد با اینهمه فرمانروایی تجمعل خا بود که گفتند خراج سالانه یک ولایت از سرزمین فارس صرف هزینه جامه اومی شد وزرات سعد را در دوران حکومت نسبتا طولانی حدود ۲ تن بر عهده داشت نخست رکن الدین محمد بن صلاح الدین معروف به رکن‌الدین صلاح کرمانی که ابتدا در دستگاه ملک  دینارغز وزارت داشت. و یک بار به زندان افتاده بود اما پس از  رها یی پایگاهی عالی تر یافت.وسعد اورابه وزارت خود برگزید چندی بعد از این از مقام خود معزول شد و سعدی یکی از دانشمندان و شاعران فارسی یعنی خواجه عمید الدین ابونصراسعدابزری فارسی را به وزارت خود بر گماشت و او تا پایان پادشاهی سعد در این مقام ماند

۶_ مظفرالدین ابوبکر بن سعد(۶۲۳_۵ جمادی الاخر ۶۵۸ق/۱۲۲۶_۱۹مه۱۲۶۰م)،نامورترین پادشاه سلغری است

۷_ مظفرالدین سعد بن ابی بکر(د ۱۷ جمادی الاخر ۶۵۸ق/۲ ژوئن۱۲۶۰م)

 از زمان ولیعهدی برای خود در شیراز دیوان و دستگاهی داشت از سوی پدر به ماموریت های ی میرفت سعدی بنابر قول مشهور تخلص خود راه از نام سعد بر گرفت( قزوینی و محمد ، همان۲ /۶۸۸ _۶۸۹)، سعد بن ابی بکر در حدود سال ۶۵۳ق به دستور پدر رهسپار درگاه ارغون شد اعلام اطاعت و انقیاد کند دیگر بار پس از فتح بغداد به دست هلاکوخان به رسم تهنیت عازم آن شهر شد و در ۷ شعبان ۶۵۶ و اردوی هلاکوخان رسید و در مورد مرحمت و ملاطفت قرار گرفت بعد هم چون هلاکو لرستان را فتح کرد الگوی رپ و در راه بازگشت در تفرج به بیماری سختی دچار شد و همانجا خبر مرگ پدرش ابوبکر به وی رسید و متعاقب  آن در شیراز خطبه حکومت به نام او خوانده شد و سکه به نام ضرب گردید سعد بن ابی بکر از همانجا بسته به نفرتی که از خواجه فخرالدین ابوبکر وزیر پدر داشت دستور قتل او را صادر کرد اما پیش از آنکه این حکم اجرا شود خود در اثر همان بیماری درگذشت جسدش را به شیراز بردن و در مدرسه عزیزیه که زنش ترکان خاتون در نزدیکی دروازه دولت شیراز بنا نهاده  بود به خاک سپردند سعد بن ابی بکر در هنگام مرگ ۳۷ سال سن دشت ،

۸_ عضدین محمد بن سعد بن

ابی بکر(۶۵۸_۶۶۰/۱۲۶۰_۱۲۶۲م) دوازده ساله بود و جای پدر نشست و لقب سلطان عضدالدین یافت

اما کارهارا مادرش ترکان خاتون دختر قطب الدین محمود شاه اتابک یزد اداره می کرد پادشاهی محمد بن سعد هم چندی نپاید با او در ذیحجه ۶۶۰ از بام فرو افتاد و در گذشت 

شبانکاره ای نقل کرده است که فوت محمدبن سعد در اثر ضربه لگدی بوده که مادرش ترکان خاتون بر او نواخت و وی را عمدا کشت( صفحه ۱۸۵)

در این خبر صحیح باشد باید گفت ترکان خاتون خود دایه سلطنت داشته و به تدریج موانع را از سر راه خود بر می داشته است

 پیکر محمد بن صدرا در مدرسه عضدیه  شیراز در نزدیکی مدفن پدر از سعد به خاک سپردند

۹_ محمد شاه بن سلغر شاه بن سعد بن زنگی(۶۶۰_۶۱ق/۱۲۶۲_۱۲۶۳م) پس از درگذشت محمد بن سعد مادرش ترکان خاتون با رایزنی امرای دولت پسر عم محمد به نام محمد شاه بن سلغر شاه بن سعد زنگی را که داماد شد. به پادشاهی برداشت محمد شاه مردی خردمند و دلیر بود درفت بغداد همراه هلاکوخان دلاوریها کرد و هلاک او شجاعت او را می ستود اما چون و پادشاهی رسید و عشرت نشست و بیدادگری پیش گرفت بعدا برادر بزرگ خود سلجوق شاه را که در قلعه استخر زندانی بود بیرون نیاورد به تدریج مردم از روی گردان شدند تا اینکه ترکان خاتون به یاری امرای شول و ترکمان در ده رمضان ۶۶۱ او را دستگیر کرد و نزد هلاکو فرستاد. مدت سلطنت او بیش از هشت ماه نبود محمد شاه چند ماه بعد هنگام شورش برادرش سلجوق شاه بر ضد مغولان به دستور هلاکو کشته شد.

۱۰_ مظفرالدین سلجوق شاه بن سلغرشاه بن سعد بن زنگی(۶۶۱_۶۶۳ق/۱۳۶۴م)

 برادر بزرگتر محمد شاه  که از طرف مادر به سلجوقیان نصب می ‌برد پس از برکناری محمد شاه به درخواست ترکان خاتون و پشتیبانی امیران سپاه وی را از زندان و در آوردن و فرمانروایی دادند و ترکان او را به شوهری برگزید سلجوق شام فرمانروایی ایا و ستمگر بود و نیز از ترکان خاتون همسر خود کینه‌ای که دید درد داشت و چون شایع شد که او در نهان با شمس الدین میاق ،یکی از غلامان ترک، سر و سری دارد فرمان به قتلش داد.ودو دختر وی یعنی سلام وابش را هم در قلعه سپید به زندان افکند. اما شمس الدین میاق گریخت  هلاکو را از وقایع شیراز آگاه کرد الیکو به انتقام آن نخست محمد شاه را که در اسارت داشت به قتل رساند و آنگاه لشکری به فرماندهی النا جو و تیمور به شیراز فرستاد و احکام دست نشانده خود در اصفهان و لرستان و یزد یزد و کرمان به یاری آنان مأمور کرد بیش از آنکه لشکر ماه اول به شیراز برسد نظام الدین حسن شبانکاره ای با هزار سوار به همراه علاالدوله  حاکم یزد جلوداران  سجوق شار را از میان برداشتند باعورا به کازرون گریزانند

۱۱_ابش خاتون(حک۶۶۳_۶۸۵ق/۱۲۶۴_۱۲۸۶م)  پس از قتل سلجوق شاه چون از خاندان سلغری غیر از دختران سعدبن ابی بکر یعنی سلغم وابش کسی نمانده بود. امراو بزرگان شیراز ابش خاتون خواهر کوچکتر را به سلطنت برداشتند، و خطبه و سکه به نام او کردن.

ابش به مدت ۲۳ سال گاه و اسم و گاه به رسم در فارس حکومت کرد به روایت حمدالله مستوفی وی یک سال پس از شروع سلطنت به اردوی مغول برده شد و به شوهرش منگو تیمور ملحق گردید آبش خاتون بزرگترین زن منگو تیمور و خاتون بزرگ او محسوب می شد دوران حکومت واقعی آبش بر فارس  بر چند دوره متمایز تقسیم می شود تقریباً می توان گفت که او تا ۶۶۷ق بوده و بیشتر اختیارات حکومتی را در دست داشته است در همین سال انکیا نو به امارت

فارس منصوب شد  او کلجه مرا که نایب دیوان ابش بود بازداشت کرده و بعداً به قتل  رساند، ظاهراً از خاتون از همین ایام شیراز را ترک کرد و از آن پس امرای مغول متناوباً به شیراز آمدند و در امور حکومت مداخله داشتند اما پس از چندی به دستور اباقا خان  خاتون به شیراز بازگشت و مردم هم به شایستگی از او استقبال کردند این بار پس از استقرار و تسلط بر کارها امور دیوان و اداره سرزمین فارس را به جلال الدین ارقان بن ملخان یکی از نوادگان سعدبن زنگی بود و خواجه نظام الدین ابی بکر را به وزارت بر گمارد اما ظاهراً این دوره هم طولانی نبود و گزارش‌های دیگر خبر از حضور وی در دربار ایلخانان می‌دهد تا اینکه سلطان احمد تگودار در ۶۸۲ قمجدد را به فارس برگرداند.

 


فتح الله خان حیات داودی ادعای مالکیت بر جزیره خارک را داشت،
در اواخر دهه 1330  که بخاطر استفاده از نفتکش های با ظرفیت بالا جهت حمل و نقل و اینکه بندر عمده نفتی ایران آبادان یک بندر رودخانه ای بود،و ماهشهر که آنزمان بنام معشور خوانده میشد ،در کناره های خور موسی کم عمق بود نمیتوانست جواب گوی سوپر نفت کش های غول پیکر باشد،
لذا جزیره خارک در۵۷کیلومتری بندر بوشهر و ۳۷ کیلومتری بندر گناوه که دارای عمق کافی برای پهلو گیری کشتی ها بود، جهت این کار اختصاص یافت،
فتح الله خان حیات داودی مخالف واگذاری این جزیره به شرکت نفت و دولت بود،
حتی گویا دولت حاضر شد پنج ملیون تومان آنزمان ،یعنی شصت سال پیش که مبلغی نجومی بود پرداخت کند،
ولی حیات داوودی نمی پذیرفت،
ولی بالاخره دولت در جزیره خارگ تاسیسات نفتی احداث کرد و خارگ تبدیل شد به بزرگترین ترمینال و پایانه نفتی جهان،
بعد از انقلاب به اصطلاح سفید شاه ومردم در بهمن۱۳۴۱ و اصلاحات ارضی و واگذاری زمینهای زراعتی به کشاورزان و ملی شدن مراتع و جنگلها،
از طرف خوانین در روستاها و به ویژه خوانین عشایر ،مخالفتهایی گسترده با اصلاحات ارضی بعمل آمد،،
که دربعضی از مناطق مثل فارس ،این مخالفتها جنبه خشونت و درگبری نظامی به خود گرفت،
ارتش به فرماندهی تیمسار ارتشبد بهرام  آریانا بشدت با خوانین و عشایر برخورد کرد،وحتی از نیروهای زرهی و جنگده های هوایی برای سرکوب این شورش استفاده،کرد و آنها را بشدت سرکوبی کرد،و عده ای از خوانین را زندانی و یا تبعید کرد و چند نفر را هم اعدام کرد.
فتح الله خان حیات داوودی چون بعد از قضیه جزیره خارک با خوانین متمرد علیه دولت  همدست شده بود،
بهمراه پنج نفر از خوانین عشایر در پادگان مرکز پیاده شیراز، اعدام شدند.
ناصرخان طاهری،و عبدالله خان طاهری از بویر احمد  ،حسینقلی خان رستم،و حبیب الله خان شهبازی از کوهمره سرخی نزدیک شیراز ،تو جاده شیراز به بوشهر و کازرون.

البته بعد از قضیه خارگ،
دکتر منوچهر اقبال ،که قبلا نخست وزیر بود از ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۹ و بعد شد مدیر عامل شرکت نفت ایران ،
از خانواده حیات داودی دلجویی بعمل آمد.
حتی گویا به برادرش نصرالله خان حیات داوودی هم پست بالایی در شرکت نفت داده شد،
نصرالله خان تا سالهای انقلاب در شرکت نفت بود،
ولی باز هم گویا در روزهای اوج گیری انقلاب از سوی مردم عادی مورد اذیت  و آزار و قرار گرفت و میگفتند به خونه اش هم عده ای حمله کردند
به هرحال وی به شیراز آمد و مدتی بعد بر اثر ناراحتی و فشار روحی سکته کرد و در گذشت.

#تاریخ_کهن.نویسنده  محمد رضا گرگی لیراوی 


۱_سنت شعر خوانی اژکتاب  شاهنامه.فلک ناز ،حیدر بک   در نزد مردمان بلوک لیراوی در دوران گذشته  مرسوم بود که از اویل دهه شصت کم کم این سنت از بین رفت 

فلک ناز و خورشید آفرید

فلک ناز نامه – که نامهای دیگر هم دارد1– از جمله مثنویهای حماسی – عاشقانۀ زبان فارسی است که در گذشته نزد عوام، خواستاران بسیار داشته و چه بسا حالا هم داشته باشد. قهرمان اصلی داستان، " فلک ناز " فرزنمد عزیز مصر است که شخصیتی سه گانه دارد: مرد خداست و اهل عبادت و اطاعت پروردگار. نخستین حرکت او رفتن به خانۀ کعبه است و شگفتا که در این سفر حاج شاهزاده با پیری جهاندیده آشنا می‌شود و آن پیر به جای بحث و گفتگو از معارف دینی حرفهایی به میان می‌آورد که فلک ناز را از عشق مخلوق رهنمون می‌شود:

به شه گفتا یمن ملکی است آباد      سمن بویان همه با قد شمشاد
به نزدیک یمن ملکی عَدَن نام      پریرویی در آنجا دارد آرام
نگار مهوشی، قد همچو سروی     که در رفتار مانند تذروی
دو لب همچون عقیق آب داده       کمند گیسوان را تاب داده

و اوصاف و نشانی‌های هوس‌انگیز دیگر. فلک ناز به جستجوی چنین لعبتی می‌رود و پس از آن حادثه پشت سر حادثه پیش می‌آید: عشق و جنگ؛ جنگ و عشق. معشوقکانِ چندگانه و نبردهای جوراجور. شاعر از شخصیت مذهبی فلک ناز همین را به یاد دارد که پس از پیروزی در هر جنگی و رهایی از هر مهلکه‌ای، فلک‌ناز را به شکر گزاری و نماز و نیاز به درگاه حق می‌برد و بس! شاهزاده چهرۀ دومی هم دارد. پهلوان دلیری است که نه تنها با دشمنان قدرتمند به نبرد بر می‌خیزد و پیروز می‌شود، بلکه بنابر عرف داستانهای حماسی و پهلوانی، با شیر و اژدها و جن و دیو هم می‌جنگد و سرافراز از معرکه بیرون می‌آید2. فلک‌ناز، صاحب دلی زیبا پسند و عاشق پیشه هم هست. آفتاب» دختر مَلِکِ مُلک خاور با دیدن تصویر شاهزادۀ مصری عاشق او می‌شودو به دنبال عشق خود به مصر می‌آید. سروناز» شاهزاده خانم سرزمین ختاوختن شیفتۀ اوست و فلک‌ناز با هر دو ازدواج می‌کند. تسکین» شرح این دلدادگیها را با آب و تاب تمام به نظم کشیده است که در برخی تعبیرات و تشبیهات غنایی و عاشقانه‌اش، بیتهای شورانگیز و دلکش هم دیده می‌شود.

شخصیت دوم قصه، شاهزاده‌ای است به نام خورشید آفرین» که در جنگی از فلک‌ناز شکست می‌خورد و اسیر می‌شود و طی ماجراهایی این دو باهم متحد و دوست می‌شوند و تا پایان عمر – در بزم و رزم – دوشادوش حرکت می‌کنند. داستان با مرگ فلک‌ناز و خورشید آفرین به پایان می‌رسد و همسران‌شان گل» وسرو» و آفتاب» نیز یکی پس از دیگری آرزوی مرگ می‌کنند و می‌میرند و قبرشان – خاک به خاک – در جوار همدیگر است. تمام وقایع پهلوانی و غنایی را تسکین» درصد صحنه باز گفته است.

کتاب فلک‌ناز – علی الرسم فی امثالها – با حمد و سپاس پروردگار و معراج پیامبر گرامی (ص) و مدح جناب پسرعم خواجۀ عالم و خلیفه و داماد شریف، حضرت امیرمؤمنان» آغاز می‌شود و بعد، داستان با مولود فلک‌ناز آغاز و به مرگ او انجام می‌پذیرد.

ورفیق تسکین» در شاعری جاهایی است که ساقی نامه» می‌گوید یا به وصف روز و شب یا صحنه‌های نبرد می‌پردازد یا وصف دلبران داستان و پهلوانان میدان را به رشتۀ نظم می‌کشد. بقیۀ اشعار کتاب چنگی به دل نمی‌زند. اگر هم به هزار دوز و کلک مضمونی متوسط سرهم کرده باشد، کاتبان گذشته و حروفچینان چاپخانه همان شعر نیم‌بند را به روزی انداخته‌اند که مسلمان نشنود کافر نبیند»!

از ابتکارات تسکین» انتخاب نام آدمهای قصّه است. اسامی چندین تن از اشخاص مهم داستان از میان ستارگان آسمان انتخاب شده که با نام قهرمان اصلی (فلک‌ناز) تناسب معنا دارند و درواقع یک مجموعۀ فلک» ی تشکیل داده‌اند: دو مرد بزن بهادر قصه یکی فلک‌ناز» نام دارد و دیگری خورشید آفرین». آفتاب» نام نخستین عشق فلک‌ناز، دختر ملک خاور است. زهره» دختر وزیر پادشاه خاور، عاشق مشتری» غلام مخصوص فلک‌ناز می‌شود و اختر» نام غلام آفتاب» است. پادشاه خاور دو وزیر دارد. نام وزیر دست راست – که معمولا در قصه‌های عامیانه آدم خوش‌طینتی باید باشد - عطارد» است و نام وزیر دست چپ که بدذات و توطئه‌گر است زحل» انتخاب شده. مرّیخ» از غلامان دربار، نقش جلّاد دارد. اسم دختر شاه تاتار شمسه» است و پدرش فرقدان»، مادرش سهیل» و دایی‌اش پروین» نام دارد. ماه زرافشان» هم نام خواهر فلک‌ناز است. بنابراین آسمان قصه پر است از ستاره!

اسامی زمینی قصه هم از نوع گل و گیاه است چون سروطنّاز»، گل، سوسن و سنبل، چند نام بی‌تناسب هم بی‌توجه به فرهنگ و محیط جغرافیایی در قصه دیده می شود که عبارتند از فاروق» و مزروق» و سلجوق»، اسامی پادشاه روم و دو پسرش که ظاهرا ضرورت وزن و قافیه شاعر را واداشته است که چنین شناسنامه‌هایی صادر بفرمایند؛ نامهای عربی برای مردم روم!

گفتیم که تسکین» در سرودن ساقی نامه» دستی دارد و در این کار تحت تاثیر نظامی گنجوی است که در شرفنامه و اقبالنامۀ خود برخی از صحنه‌های داستان را با ساقی نامه – مغنی نامه آغاز می‌کند. در ساقی‌نامه‌های فلک‌ناز خوانندۀ نکته‌یاب در می‌یابد که قرار است در این قسمت از داستان چه واقعه‌ای رخ دهد. مثلا در مقدمۀ حادثۀ حملۀ دیوان به شهر مصر می‌گوید:

بیا ساقی که چرخ دیو پیشه            مرا همچو پری دارد به شیشه
مرا ده جامی از صهبای گلگون         که ریزم از تن دیو فلک خون
چرا کاین دیو مردم‌خوار، پیوست         کند رنگین ز خون مردمان دست

 

 


فارس، از ایالات قدیمی و پهناور جنوب ایران، از غرب به خوزستان، از شمال به ایالت جبال، از شرق به ایالت کرمان و از جنوب به خلیج فارس محدود میشد و شهرهای بزرگ و مهم ی و اقتصادی و نیز راههای مواصلاتی و تجاری مهمی را در بر میگرفت. این ایالت در دوره اسلامی نیز مانند عصر ساسانی، به پنج ولایت بزرگ که هر کدام کوره نامیده میشد، تقسیم میگردید. این پنج کوره عبارت بود از: اول کوره اردشیر» خره که شیراز، کرسی آن و مرکز ایالت فارس بود؛ دوم، کورهشاپورخره» که شهر شاپور، کرسی آن محسوب میشد؛ سوم، ارجان» که کرسی آن همین نام را داشت؛ چهارم، اصطخر» که کرسی آن در محل پایتخت قدیم ساسانیان (اصطخر) قرار میگرفت و پنجم، کوره دارابجِرد» که کرسی آن به همین نام بود. هر کدام از کورههای فوق الذکر، شهرهای مختلفی را در برداشتند که برخی از آنها در دورههای تاریخی بعدی از ایالت فارس و کورههایش جدا گردیدند؛ مانند شهر یزد که جزو ایالت جبال و سپس کرمان شد و سرانجام به صورت استانی مستقل در آمد. بنادر این ایالت نیز در حاشیه خلیج فارس، چنین وضعیتی داشتند؛ برخی از آنها به ایالت خوزستان فعلی ملحق گردیدهاند و بعضی نیز جزئی از ایالات تازه تاسیس ساحلی شدهاند.

فارس که در تقسیمات استانی جدید ایران هیچ ارتباطی با خلیج فارس ندارد، در گذشته، ساحلی طولانی در حاشیه خلیج داشت که در بین سه کوره از پنج کوره این ایالت تقسیم می-گردید و غربیترین ناحیه ساحلی آن در کوره ارجان در مجاورت خوزستان واقع میشد. در شرق ارجان، کوره اردشیر خره، بیشترین ساحل را به خود اختصاص میداد. شرقیترین سواحل فارس از آن کوره دارابجرد بود که در مجاورت ایالت کرمان قرار داشت. در ادامه به ذکر بندرها و لنگرگاههای کورههای سه گانه مذکور خواهیم پرداخت.
بنادر کوره ارجان
ولایت ارجان، غربیترین ولایت فارس، با عبور رودخانه طاب (جراحی فعلی)، از ایالت خوزستان جدا میگردید] این رودخانه در نزدیکی رودخانه دیگری به نام زهره، به خلیج فارس می-ریخته است. در این کوره چند بندر و لنگرگاه مهم و معتبر وجود داشت که در ادامه به بررسی (بندر سینیز ) میپردازیم:شینیز
شینیز/ سینیز/ شنیز را عموماً از توابع ارجان دانستهاند. فقط ابن خردادبه و بلاذری آن را از متعلقات اردشیر خره شمردهاند و اغلب محل آن را بین مهروبان و جنابه ذکر کردهاند. تنها یاقوت در توصیف دریای فارس، آن را بین جنابه و بوشهر دانسته، بلافاصله بعد از نَجیرَم از آن نام میبرد.وی در فصل مربوط به جنابه میگوید که شینیز در جنوب جنابه قرار دارد. شاید اشتباه یاقوت ناشی از این بوده که اصطخری در وصف خلیج فارس، فقط مهروبان و جنابه را ذکر کرده است. بقایای این شهر بندری را میتوان در محل بندر دیلم کنونی یافت.شینیز به فاصله یک روز در جهت مشرق مهروبان واقع میشد و از آن تا جنابه دو روز راه بود که مسیر آن از شهرهای توز، خَشت و شاپور میگذشت.این شهر که بزرگتر از مهروبان دانسته شده تا دریا نیم فرسخ فاصله داشت و یک خلیج کوچک قابل کشتیرانی تا داخل شهر نفوذ میکرد. بازار شهر که مرکز تجارت و اقتصاد آن به شمار میرفت بزرگ و پررونق بود و از مسجد جامع فاصله داشت.

در بندر شینیز کالاهای متنوعی مبادله میگردید که شامل برخی محصولات محلی و کالاهای وارد شده از نواحی دیگر بود. از محصولات صادراتی این منطقه میتوان به کتان اشاره کرد که در همینجا کشت میگردید و در کارگاههای شهر بافته میشد. علاوه بر کارگاههای عادی که از آنها یاد شده یک کارگاه حکومتی هم در شهر فعالیت میکرد. ابن حوقل با ستودن جامههای دوخته شده در شینیز، این لباسها را بادوام، گرم و لطیف دانسته که بوی خوش را به خوبی به خود میگرفتند. کیفیت خوب این پارچهها موجب رقابت آنها با پارچههای پنبه-ای مصری که شهرت جهانی داشتند، میشد. همین امر باعث گردیده بود تا از مصرف پنبه-های وارداتی به این بندر کاسته شود و اغلب اهالی بندر، از محصولات داخلی استفاده کنند. از کالاهای صادراتی دیگر شینیز، روغن چراغ بود که در روستاهای آن تولید می-شد

در سال 321هـ ، با هجوم قرمطیان به شینیز، شماری از مردمش کشته شدند و شهر ویران گردید. این امر صدمه بزرگی به رونق این بندر وارد ساخ شینیز در راه مواصلاتی مهروبان به شاپور قرار داشت و به این ترتیب با بنادر مهم منطقه؛ یعنی مهروبان، جنابه و دیگر شهرهای بزرگ فارس، ارتباط یافت.



دکتر الله کرم لیراوی نویسنده  بزرگ تاریخ جنوب 

اولین نویسنده کتاب تاریخ بلوک  لیراوی و بندر دیلم 

 تحقیقات و‌مقالات و مصاحبه های رادیویی و تلویزیونی ایشان  در خصوص منطقه باعث شد رد پایی برای دیگران ایجاد شود.

سال  ۱۳۴۸  به راهنمایی یک معلم سپاه دانشی  فرهنگ عامه را جمع آوری می کرده  وبرای رادیو بوشهر می فرستاده و شبهای شنبه از رادیو پخش می شده 

و ۱۳۵۵ رسما عضو افتخاری واحد فرهنگ عامیانه صدا و سیمای آن زمان شد.

 دکتر لیراوی فقید .

درسال۱۳۶۸  اولین کتابش  را به نام 

دهستان من لیراوی » منتشر کرد. تا آنروز هیچ کتابی در مورد تاریخ لیراوی منتشر نشده بود. 

دومین کتاب را به نام گویش و ادبیات مردم شهرستان دیلم و لیراوی » رادرسال ۱۳۸۰ منتشر کردند.

البته چندین سال  قبل تحقیق وپژوهش اثرفوق را آغاز کرده بودند.؛

این کتاب را بسیاری از گویش شناسان ایران می شناختند ودرپی تهیه ی حداقل یک نسخه ازآن بوده اند؛

لازم به ذکر است ایشان  ۲۱ کتاب منتشر کرده و از هیچکس  در خواست کمک  مالی  نکرده بود  کتابهای   منتشر شده 

زنده یاد دکترالله کرم لیراوی 

----------️

۱) قصه های زیبای جنوب 

۲)۷۰ ورزش، بازی و سرگرمی -در فرهنگ بومی و سنتی

۳) هنرهای محلی، وسایل قدیمی، کارهای دستی  -در فرهنگ بومی و سنتی

۴) غذاها، شیرینی ها و پوشاک ها  -در فرهنگ بومی و سنتی

۵) گیاهان دارویی و خوراکی  -در فرهنگ بومی و سنتی

۶) ضرب المثل ها، چیستان ها، تکیه کلام ها  -در فرهنگ بومی و سنتی

۷) ۶۰ قصه، حکایت، متل  -در فرهنگ بومی و سنتی

۸) نوحه خوانی و نوحه سرایی  -در فرهنگ بومی و سنتی

۹) گویش و ادبیات، فرهنگ مردم دیلم و لیراوی

۱۰) شاهنامه سرایی و گامی در تاریخ معاصر  شهرستان دیلم

۱۱) نیکوکاران مدرسه دار

۱۲) کتابچه ی دهستان من لیراوی۱۳) قوانین و مقررات 

مدارس و مراکز خصوصی در ایران۱۴) حماسه عاشقانه، 

عارفانه فلکناز۱۵)فرهنگیاران و فرهنگ مردم۱۶) راهنمای 

جامع متون اسلامی

۱۷) پژوهش نگرش دختران دبیرستان به نوع پوشش »

۱۸)شاهنامه خوانی و شاهنامه سرایی

۱۹) هوش مهارت درمانیجلد یکم»

۲۰) روش مهارت درمانیجلد دوم »کتاب حاضر 

۲۱)شناختنامه شهرستان دیلم

و اخیرا در مورد طوایف بزرگ بلوک لیراوی و  

کاوی ها  تحقیقاتش را شروع کرده بوده.وچه نانوشته 

هایی که به درخواست  دوستان ونزدیکان قراربودبه 

رشته ی تحریردربیاوردکه آفتاب پرفروغش 

فرونشست تاجاودان بماند.


حسن خواجه گیری 

۱۴۰۰/۲/۹


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها